همیشه روزهایی که میرم برای خرید کتاب، روزهای هیجانانگیزیه برام. بهخاطر محل کارم که میدون فردوسیه، به «انتشارات هاشمی» پایین میدون ولیعصر یا «نشر چشمه» زیر پل کریمخان زیاد سر میزنم (البته الان چند ماهی میشه که بهخاطر سر شلوغی وقت نکردم که برم). وقتی وارد کتابفروشی میشم، دلم میخواد تا صبح همونجا بمونم و هی بین کتابا بچرخم، هی کتاب بردارم و بخونم. اگه وضعیت مملکت درست بود و وضع نشر و کتاب و مطالعه هم خوب بود، میرفتم کتابفروشی باز میکردم و حالش رو میبردم. ولی الآن واقعاً این کار ترسناکه.
جمعهی پیش و دیروز هم با آزاده رفتیم نمایشگاه کتاب. یه بخشی از کتابهایی که تعریفشون رو شنیده بودیم یا توی سایتها خونده بودیم رو خریدیم. از داستان ایرانی و خارجی گرفته تا کتابهای تربیت کودک. قیمتها واقعاً سرسامآوره. واقعاً ترسناکه وضعیت! من همیشه خیلی رو کتابها و مجلههام حساس بودهام. امّا الآن دیگه حساسیتام چند برابر شده. به جز خود کتاب، حالا دیگه اگه قیمتاش رو هم خوب نگاه کنی، دلیل حساسیت معلوم میشه. در حدی قیمت بالا بود که از وقتی کتابهایی که از نشر «بهنگار» خریدیم رو گم کردیم تا زمانی که توی نشر «افراز» پیداشون کردیم، من تنم کرخت شده بود! نخندین بابا! خب ۴ تا کتاب رو با تخفیف خریده بودیم ۴۱۵۰۰ تومن. خلاصه که این قضیهی بازار نشر و کتاب هم مثل بقیهی قضایا، لنگهاش رفته هوا و پایین بیا نیست.
راستی نشر «چشمه» که کلاً مجوز واسه کتابهاش صادر نمیشه و بدجوری تحت فشاره، اما اگه کتابی از نشر «چشمه» در نظر دارید، یه سر به نشر «بهنگار» بزنید. کتابهای نشر «چشمه» با همون شمایل و طرح روی جلد و کلاً همون، توسط نشر «بهنگار» داره چاپ میشه.
حمید جان قیمت کتاب نسبت به عادت ما بالا رفته و الا اگه مقایسه کنی با پوشاک و لباس و … هنوز هم رقم درشتی تو هزینه خانوار نیست. نهایتا قیمت یه کتاب نرمال به اندازه یه وعده فست فوده دیگه. من زیاد از افزایش قیمت کتاب ناراحت نیستم راستش! فقط کافیه جلوی خودمو بگیرم و وسوسه نشم برم تو شهر کتاب یا چشمه یا ثالث یا هاشمی… همین! قبلنا هر بار که میرفتم تو یه صد تومنی پیاده میشدم. یه راه حل هم اینه که مثل من عضو کتابخونه ملی بشی. اونقد خوبه!!! عضویت یه سالش اون موقع که من شدم ده تومن بود!
حمید: آره! از این لحاظ که تو میگی درسته. گرچه به نظر ما کتاب خیلی خیلی برای آدم لازمه، ولی چون کتاب برای خیلی از مردم مثل غذا نیست و اولویت اول، تامین غذای شکمه، پس باید اونقدر قیمتش در مقایسه با نیازهای دیگهی زندگی مناسب باشه که مردم برن به سمت خریدش.
در مورد کتابخونه ملی، یه بار ما خواستیم ثبت نام کنیم، نشد. بعد هم برای امانت گرفتن کتاب از اونجا، باید کلی وقت بذاریم و تا اون سر شهر بریم. ضمن اینکه من خودم خیلی دوست دارم کتابهایی که دوستشون دارم رو توی کتابخونهی خودم داشته باشم تا هر موقع خواستم بخونمشون یا دوباره بهشون سر بزنم. خلاصه که کتابخونه ملی یه کم برام سخته 😀
چه جوری آخه تونستیم گم کنیم :دی دیگه باید مثل طلا مراقب کتاب بود .. اونم کتابهایی که با این هیجان خریده می شن
من می گم همینجوری پیش بریم ۵ -۶ سال دیگه می تونیم کتاب فروشی بزنیم :دی با همین کتابهای توی کتابخونه .یا مسثلا از این کافی شاپهایی بزنیم که توش کتاب دارن :دی
حمید: کافه کتاب رو پایهام:دی