فراموشی

«انتقادات و تفکراتم رو، برای خودم نگه میدارم! از دور و برم خبر میگیرم، اما نمی نویسم! اونقدر نمی نویسم تا اینجا رو فراموش کنم!

کتابهایی رو که در نوبت دارم، میخونم! فیلم میبینم! برای کنکور خودم رو آماده میکنم! پاره وقت کار میکنم! خلاصه هرکاری میکنم جز اینجا نوشتن!

شاید ماهی یک یا دو مطلب بنویسم! اما نه دیگه به سبک و سیاق این چند وقته! اصلاً بهتره ننویسم»

اینها بخشی از تفکراتی هستند که این روزها در سرم میگذرند! انذار و تبشیر نزدیکان درباره ی خراب نکردن پرونده ام با وبلاگ نویسی!!!، روی اعصابم رفته و میخوام از اینجا راحت بشم! از روزنامه، خبر، جامعه، خیابون، مترو، تاکسی و … حالم بهم میخوره! حتی از اکثر آدمهای دور و برم، حالم بهم میخوره! دیگه بسه

امیدوارم زودتر از این «سگدونی» راحت بشیم! بریم یه جایی که آرامش باشه، زندگی باشه، حماقت و پستی و بیشعوری و نامردی نباشه! تهران نباشه! ایران نباشه!

11 دیدگاه در “فراموشی

  1. سلام حمیدرضا…
    بابا با این تضعیف روحیه ت که ما دیگه باس بریم بمیریم…همینه دیگه با رفتن شما از دنیای بلاگ نویسی بایدم منتظر وبلاگ نویسی مجری های نابغه ی ۲۰:۳۰ و انواع و اقسام برادران ارزشی باشیم…شایدم حق با تو باشه به هزینه ش نمی ارزه…

  2. سلام حمیدرضا،
    می بینم که ریختی بهم، بابا یادته آخره شهریوره پارسال رو، اردوی پیش‌دانشگاهی ما که با حضور برادران عزیزمون ریخته بود به هم؟! با وجود اون همه بی برنامگی، یادمه روحیه‌ات خیلی توپ بود، روحیه‌ی تو و رفیقات بود که باعث شد ما بفهمیم تو این دانشگاه چیکار باید بکنیم، شما بودید که باعث شدید ما بتونیم اینجا دووم بیاریم، بتونیم با وجود این همه موضوع اعصاب خورد کن تو این خراب شده (دانشگاه) ، توی اون خراب شده (جامعه) و توی خراب شده های دیگه (دنیا)، با وجود بی تفاوت نبودن، کمی شاد باشیم، اگه قرار باشه ما آخر کار رو اینجوری ببینیم، وای بر این حالِ ما…
    امیدوارم، مثل قبل و حتی بیشتر از اون موقع‌ها، تورو شاد، سرزنده و پر از انرژی ببینم.

  3. وقتی قلم تو رو ندارم به امید وجود آدمهایی مثل تو ست که توی این وبلاگستان نفس میکشم، اگر مصلحت این است که نباشی و ننویسی و دلتنگمان کنی و چاره ای هم نیست .. هر طور راحتی ، رضایت ما سلامتی و آرامش و آسایش تو ست .. آرزو دارم تو هر راهی که قدم بر میداری استوار تر و موفق تر از همیشه باشی ..برای نتیجه ی کنکورت بهترینها رقم بخوره و محیط کارت دلپذیر باشه .. اما دعا نمیکنم اینجا رو فراموش کنی ، این یکی رو شرمنده .. حالا اگه فراموشی ش موقتی باشه اشکال نداره / یه چیزی هست که خیلی وقته فکر میکنم باید بهت بگم و اون اینکه مرسی که یادمون دادی نسبت به همدیگه بی تفاوت نباشیم و به یاد دوستای گرفتار و در بندمون باشیم ، براشون کاری کنیم و هیچوقت یادمون نره برای چی دارن رنج میکشن .. امیدوارم فراموششون نکنیم

  4. عکس پنجمی را خیلی دوست داشتم. کلی خندیدم!
    راستی چه نرم افزار جالبی است این!
    تهران نباشه را من هم موافقم. به نظرم اصفهان باشد. D:

    حمید: اما من به نظرم مشهد باشه بهتره:دی

  5. در بسیاری از مطالبتان با شما موافقم . در حقیقت دل درد دل خیلی از جوانان همین هاست.
    در ضمن دوست عزیز لینکی که شکا در وبلاگ بنده وارد کردید فیلتر شده است. در صورت امکان لینک اصلی را وارد کنید .
    متشکرم.

  6. biaa baa ham berim az abooreyhaan teyye yek harekate namaadin avval baa spray roo khodemoon benevisim ey too roohet ahmadinezhade … bad khodemoon ro part konim paaeen! javaab mide haa! nadaad az borje milaad mindaazim sedaash bishtare vali baayad az madad kaare ejtemaaE chan asle nahaale madad begirim bekaarim!

  7. خواستم بگم همه جا اینطوریه، همه جا قوی ضعیف رو له می کنه، بعد دیدم مهدی قشنگتر از من گفته، کاش هرکس یه طار داشته باشه.

  8. حمید جان؟!!!
    چرا اینقدر حالت بده داداش؟ طوری نشده که! صبر و کن و تحمل… به خدا هیچ تغییر عمده ای تو اجتماع بدون تحمل این همه فشار به دست نمی یاد. اگه تصمیمت برا ننوشتن جدیه خب مشکلی نیست ولی دیگه چرا دنیا رو داری برا خودت سیاه می کنی؟
    در ضمن اگه حالت زیاد گرفت مشکلی نیست ژا میشیم می ریم طار…
    اینا که طار گند نزدن….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.