– حدود ۹ روز از فوت شوهر خاله ام میگذره، هنوز که هنوزه نمی تونم باور کنم که دیگه نیست، دیگه نیست که باهاش شوخی کنیم و بگیم و بخندیم. حدود سه شب قبل از فوتش، بعد از تموم شدن نامزدی پسرخاله ام، کلی گفتیم و خندیدیم. وقتی توی خونه، بالای سر جنازه اش نشسته بودیم و همه گریه میکردند، همه اش می خواستم به همه بگم که ساکت باشین، کریم آقا خوابیده، سر و صدا نکنید، بیدار میشه … باورم نمیشه …
– خواستم باز دوباره از جنگ لنبان و اسرائیل بگم، ولی واقعاً دیگه حتی حال اون رو هم ندارم. بسه دیگه، زیاد از جنگ و کشتار و اینجور چیزها گفتم، دیگه حوصله ی نوشتنشون رو ندارم، با اینکه خیلی از این قضایا ناراحتم …
– سی دی پلیر! ماشین، تبدیل شده به چاله سنج خیابونهای تهران! دائماً صدای آهنگ قطع میشه. البته فعلاً آقای دکتر دارن طی یک طرح ضربتی تمام خیابونها رو آسفالت میکنند و چاله چوله ها رو پر می کنند و معابر رو درست می کنند و البته کارهای خدماتی رو تعطیل! دیگه مجوز کار به پیمانکارهای مخابرات و آب و فاضلاب و برق و گاز داده نمیشه و …
– وقتی به روند این ۸ ماه و نیم نگاه می کنم، روز به روز بیشتر مطمئن میشم از تک تک تصمیماتی که گرفتیم و گرفتم. به خصوص وقتی که می بینم پدر و مادرم خیلی بهم اطمینان میدند و حمایتشون رو بیش از پیش حس می کنم …
خدا رحمتش کنه