سال سوم دبیرستان، معلم تاریخی داشتیم که مطالبی غیر از چیزایی که توی کتابای درسیمون علیه حکومت پهلوی نوشته شده بود رو برامون تعریف میکرد.
همین جملهی بالا، تفاوت دو نگاه به وضعیت ایران معاصر رو نشون میده: نگاه حاکمیت فعلی و نگاه مردم عادی.
کسانی که طرفدار پر و پا قرص جمهوری اسلامی، نه لزوماً حاکمان فعلیش، هستن، غالباً در مورد دوران محمدرضاشاه منفیبافی میکنن و از گفتن نکات مثبت احتمالی طفره میرن. اونایی هم که دل خوشی از جمهوری اسلامی ندارن، نکات منفی دوران محمدرضاشاه رو کلاً نادیده میگیرن.
از طرف دیگه تا جایی که یادم میاد، توی هر جمع و محفلی، وقتی صحبت از مقایسهی زندگی در دوران پهلوی و جمهوری اسلامی میشد، میدیدم و میشنیدم که آدمها معمولاً با یه حسرت خاصی از دوران پهلوی تعریف میکنن؛ نه فقط از وضعیت اقتصادی، که از وضعیت فرهنگی و اجتماعی و مذهبی و گاهی حتی سیاسی! از هر کسی هم که میپرسی «پس کی انقلاب کرد؟»، معمولاً خودشون رو به کوچهی علیچپ میزنن و قضیه رو به دیگران حواله میدن: یکی از آدمهای عقبموندهای میگه که قدر زندگی در دوران محمدرضاشاه رو ندونستن؛ یکی دست خارجیها و تغییر سیاست غرب در مورد حکومت ایران رو پیش میکشه؛ یکی سکوت میکنه و میگه اشتباه کردیم و فکر میکردیم قراره وضعمون بهتر بشه؛ و خلاصه هر کسی با توجه به چیزی که «الان» فکر میکنه، در مورد اون دوران نظر میده. اما معمولاً کسی پیدا نمیشه که «منصفانه» بگه واقعاً اون موقع نظرش در مورد حکومت محمدرضاشاه چی بوده و چی شد که بخش بزرگی از مردم شامل خودش و اطرافیانش، فکر کردن که نیاز به تغییر حکومت وجود داره. میگم «منصفانه»، چون به نظرم نارضایتی از وضعیت حکومت فعلی، نباید باعث بشه که نکات منفی دوران سلطنت محمدرضاشاه رو از یاد ببرند و فقط خوبیهاش رو بگن و بهبه و چهچه کنن.
جالب اینجاست که تو صحبت با غیرایرانیها هم همین گسترهی حرفها رو میشنوم:
– همکار لبنانیام که نامزد ایرانی داره، از آزادی اجتماعی و شادی و جشن و آزاد بودن جوونها در دوران محمدرضاشاه صحبت میکنه که با توجه شناختی که از شخصیت خودش توی این یک سال و نیم همکاری پیدا کردم و البته با توجه به تیپ همسرش که تیپ غالب این روزهای جوونهای بیخیال ایرانیه، به نظرم طبیعیه که فقط همین بخش از زندگی رو مهم بدونن و نظرش کاملاً برام قابل درکه؛ هر چی هم که براش توضیح میدم که همهچیز زندگی اینایی که تو میگی نیست، بازم دفعهی بعد که باهاش صحبت میکنم، همون حرفای قبلی رو تکرار میکنه.
– همکار مسن کاناداییام، تحت تاثیر فضای غالب رسانهای دنیا (که به نظرم لزوماً همهش نادرست نیست)، از تغییر حکومت شاهِ دارای تعامل با دنیا به حکومت روحانیونِ منزوی در دنیا که سفارت آمریکا رو اشغال کردن، اظهار تعجب میکنه؛ و بیشتر متعجب میشه وقتی بهش میگم خیلی از همون کسانی که سفارت آمریکا رو اشغال کردن، الان اصلاحطلب شدهن و حتی طرفدار برقراری روابط با آمریکا هستن و دیگه درگیری با دنیا و انزوا رو نمیخوان.
– دوستان شیعهی عراقی و افغانستانی که مدتی باهاشون فوتبال بازی میکردم، از نارضایتی من از وضعیت فعلی حکومت در ایران متعجب میشدن و وقتی جواب منفی من به سوال «پس به نظرت شاه خوب بوده؟» رو میشنیدن، سردرگم میشدن که «پس تو چی میخوای؟» و وقتی از من میشنیدن که «هر دو حکومت مطلوب امثال من نبودن و نیستن» بیشتر گیج میشدن و در نهایت نتیجهگیریشون این بود که «ما که نمیفهمیم شما چی میخواید!» یا «قرار نیست ایران، سوییس باشه!» (انگار که ما سوییس خواستیم!) و به وضوح، تحت تاثیر وضعیت وخیم کشورهای خودشون و البته احتمالاً رسانههای حاکم بر ایران و فضای فرقهزدهی خاورمیانه، جملاتی میگفتن مثل «همین امنیت رو هم از صدقهی سر فلانی دارید!» بگذریم از حرصی که میخوردم موقع شنیدن این جملات.
از همون اواسط دوران دبیرستان که پیگیر اتفاقات سیاسی ایران بودم، هیچوقت نتونستم قبول کنم که حکومت محمدرضاشاه، اونقدری که آدمای ناراضی از حکومت فعلی ازش تعریف میکنن، خوب بوده باشه. همیشه و همیشه هم این استدلال رو برای خودم داشتم که مگه میشه نویسنده و فعال فرهنگی و سیاسی و دانشجو و کلاً مخالف رو بندازی توی زندان و نذاری حرفشون رو بزنن و خوب باشی؟ همون سالها که بعد از کشته شدن داریوش و پروانه فروهر خوندم داریوش فروهر بهخاطر اعتراض به جدایی بحرین، زندانی شده بوده، پیش خودم فکر میکردم که حتماً یه جای کار حکومت محمدرضاشاه میلنگیده که امثال فروهر توش زندانی میشدن.
توی کتابها و مجلات مختلف هم جسته و گریخته مطالبی در مورد حکومت محمدرضاشاه میخوندم که گاهی محققانهتر بودن و اگرچه بهخاطر سانسور، نمیتونستن نکات مثبت اون دوران رو بگن، اما سعی میکردن نکات منفی رو هم با سند و مدرک همراه کنن و شرط انصاف رو تا حد خوبی رعایت کنن.
خلاصه که همهی این مسائل، از گذشته تا حالا، دست به دست هم داد و تصمیم گرفتم شروع کنم جدیتر در مورد اون بخش از تاریخ معاصر ایران که با پوست و گوشت خودم حسش نکردم، دوران محمدرضاشاه، مطالعه کنم: نحوهی ادارهی مملکت، وضعیت اقتصادی و فرهنگی و سیاسی مملکت، آدمهای مهم حکومت، روابط با کشورهای مختلف، قضایای نفت، تعامل با گروههای مختلف سیاسی، نحوهی مبارزهی گروههای مختلف، زمینههای شورش قومیتها و عشایر و خلاصه هر چیزی که دید بهتری نسبت به تاریخ معاصر ایران بهم بده.
شاید به نظر مسخره بیاد که حالا که از ایران خارج شدهام و دیگه قصد برگشت و زندگی مجدد توی ایران رو ندارم، تازه به فکر افتادهام که در مورد تاریخ ایران معاصر مطالعه کنم و به جاش باید برم در مورد تاریخ کانادا و وضعیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اینجا بخونم. اما احساس میکنم نیاز دارم بفهمم چی شد که کشوری که توش به دنیا اومدم و ۳۰ سال زندگی کردم، به وضعیت الانش رسید. چی شد که «کسانی که توی خرداد ۸۸ توی زنجیرهی سبز و ۲۵ خرداد و بقیهی راهپیماییها شرکت میکردن و حتی فکر خروج از ایران هم به ذهنشون خطور نکرده بود، از ایران رفتن؟» (نقل به مضمون از توییتر). حس میکنم تا این قضیه برام روشنتر نشه، نمیتونم روی چیزای دیگهای مثل مطالعهی تاریخ کانادا تمرکز کنم.
ایران که بودم، فصلنامهی «گفتگو» و ماهنامههای «اندیشهی پویا» و «نسیم بیداری» رو میخوندم و مطالب خوبی در مورد ایران معاصر داشتن. تقریباً همهی نسخههایی که ازشون داشتم رو با خودم آوردم اتاوا و تصمیم دارم شمارههایی که نخوندم رو حتماً بخونم. یه سری کتاب رو هم قبلاً خونده بودم مثل «تاریخ ایران مدرن» یرواند آبراهامیان که چنگی به دل نزد. یه سری رو هم که خریده بودم و با خودم آوردم اینجا و یه سری هم اخیراً خریدهام. کتابهایی که نسخهی اصلیشون فارسی نیست یا نسخهی اصلی فارسیشون چاپ خارج از ایرانه و تیغ سانسور بهشون نخورده رو هم از آمازون خریدهام و میخرم. مثلاً کتاب «معمای هویدا»ی عباس میلانی یا «همهی مردان شاه» استیفن کینزر.
این چند تا کتاب رو اخیراً خوندهام: «یک فنجان چای بیموقع» امیرحسین فطانت، «از سید ضیاء تا بختیار» مسعود بهنود، «شورش عشایری فارس» کاوه بیات، «نگاهی به شاه» عباس میلانی. الان هم دارم کتاب «زمینههای اجتماعی انقلاب ایران» حسین بشیریه رو میخونم. لطفاً اگه کتابی در این زمینه میشناسید معرفی کنید.
تصمیم دارم خلاصهی برداشتهام از هر کتاب رو اینجا بنویسم.
من پیشنهاد میکنم برای دسترسی به برخی مجله ها از فیدیبو استفاده کنی. میشه نسخه بروز این مجله ها رو از این سایت ها تهیه کرد.
همین طور کتاب طبقه و کار در ایران که اثر سهراب بهداد و فرهاد نعمانی هست رو هم خیلی توصیه میکنم. اگرچه نگاه غالب نگاه مارکسیستی هست اما آمارها و گزارشی که از همین منظر از وضعیت جامعه ایران بخصوص در دهه ۵۰ ارائه میشه خیلی تصویر خوبی از جامعه ایرانی پیش از انقلاب ارائه میکنه.
مشتاق خوندن خلاصهها و برداشتت هستم.