بچه ی همسایه، گوشت قربونی آورده بود دم خونه مون. ازش گرفتم. در همسایه ی دیوار به دیوارمون رو زد. خونه نبودن. دوباره در خونه ی ما رو زد. در رو باز کردم. گفت: «عمو! میشه این گوشت رو هر موقع همسایه اومدن بهشون بدین؟»
کلاً حس خنده داری بود. اولین باری بود که یکی بهم میگفت عمو! آخه هیچوقتم قرار نیست واقعاً عمو بشم
بچه های اهواز در این مواقع میگن :
دایی! میشه این گوشت رو هر موقع همسایه اومدن بهشون بدین؟
:))
حتماً یه چیزی میدونن دیگه :دی
حمید: اگه اینجوری بود که درست میشد. حیف که همسایه مون اهوازی نیست:D
میبینین؛ این هم شباهت بعدی شما با برادرم…
حمید: خیلی جالبه ها این همه شباهت
داریم کم کم پیر می شیم. چند وقت دیگه بهمون می گن پدرجان، مادرجان :))
حمید: هییییی روزگار!
برادر خوبه من خودم دست به کار شدم و تا چند ماه دیگه عمو واقعی می شی ها!
حمید: اون که صد البته مهدی جان. منظورم عموی نسبی بود:D البته ما مخلص برادرزاده ی کوچولومون و بابا و مامانشم هستیم