تشویش

دور و برم سیاهه، اما دور دورا روشن! از روی سیمهای ممنوعه رد میشم، آژیر به صدا درمیاد، خنجرم رو در میارم، از پشت میزنم به خودم، خون نمیاد، میدوم، لبه پرتگاهم، دورخیز میکنم، می پرم، از روی پرتگاه رد میشم، پام که به زمین میرسه و چند قدم جلوتر میرم سقوط میکنم، خودمو میبینم، کلی سقوط کردم، دستمو دراز میکنم و دست خودمو میگیرم و میکشم بالا، با خودم راه میفتم، پاهام برهنه اند، سنگلاخ و شیشه امونم رو بریده، روی شونه های خودم میشینم، شروع میکنم به پرواز کردن، میخوام خودم بدون کمک خودم پرواز کنم، میدوم، در حال دویدن بالا و بالاتر میرم، همه به من نگاه میکنند، از روی پشت بوم خونه ها رد میشم، یهو بمبارون شروع میشه، همه از خونه ها دارن فرار میکنن، سریع میرم پناهگاه، همه هستند، چهره های زیادی رو میبینم، اما موندم اینهمه آدم چه جوری توی این یه ذره جا جمع شدند، میرم جلوی در پناهگاه، پایین رو نگاه میکنم، تو ارتفاع خیلی زیاد داریم پرواز میکنیم با پناهگاه، اولین موشک به گوشه پناهگاه برخورد میکنه، خسته ام، دلم میخواد استراحت کنم، دراز میکشم، وقتی بلند میشم میبینم روی تخت خودم نشستم، پشت میزم میشینم، روی صندلی میچرخم و میچرخم، توی دریا دارم دست و پا میزنم، چند نفر دارند میدوند که بیان به من کمک کنند، اونا هر چی میدوند جلوتر نمیاند ولی من دارم دورتر و دورتر میشم …

2 دیدگاه در “تشویش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.