شکایت هجران*

این چند روز میخوام فقط به یاد روزهای آخر آبان و اول آذر پارسال بنویسم. فقط!

————————————————————-

زینگونه ام! زینگونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران، غریب نیست

جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

گم گشته دیار محبّت، کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

عاشق منم، که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست، ولیکن طبیب نیست …

آسیمه سر رسیدی، از غربت بیابان
دل خسته دیدمت از، آوار خیس باران

وامانده در تبی گنگ، ناگه به من رسیدی
من خود شکسته از خود، در فصل ناامیدی

در برکه دو چشمت، نه گریه و نه خنده
گم کرده راه شب رو، سرگشته چون پرنده

من ره به خلوت عشق، هرگز نبرده بودم
پیدا نمی شدی تو، شاید که مرده بودم

من با تو خو گرفتم، از خنده ات شکفتم
چشم تو شاعرم بود، تا این ترانه گفتم

در خلوت سرایم، یکباره پر کشیدی
آنگاه ای پرنده، بار دگر پریدی

————————————————

* از آلبوم نون و دلقک – محمد اصفهانی

3 دیدگاه در “شکایت هجران*

  1. تو تعبیر رؤیای نادیده ای
    تو نوری که بر سایه تابیده ای
    خیلی قشنگه، هر جور بود از رو نت پیداش کردم و از رو نت دارم می گوشم
    تو یک شهر در سرزمین حضور
    تویی راز بودن به این سادگی
    مرا با نگاهت به رؤیا ببر
    مرا تا تماشای فردا ببر
    دلم قطره ای بی تپش در سراب
    مرا تا تکاپوی دریا ببر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.