مجدداً دیزی! *

۱۰ مهر یه مطلبی نوشته بودم به نام دیزی! دوباره اون اتفاقات و اون خوابها و اون ذهنیات آشفته داره برام تکرار میشه! بهتر دیدم به جای نوشتن مطلب جدید، دوباره همون مطلبم رو بذارم اینجا …

همه چیز دور سرم می چرخه، چشمام رو می بندم، بعد از باز کردن چشمهام، می بینم که روی لبه پشت بوم ایستادم، چند نفر از پشت سر داد میزنند «نپّر، نپّر». بهشون می خندم. می پرم پایین. ارتفاع خیلی زیاده. نزدیک زمین که میرسم، با اینکه هیچ چیزی همراهم نبود، چترم رو باز میکنم و دارم به بالا نگاه می کنم، توی دریا فرود میام. خودم رو به ساحل میرسونم. دورخیز میکنم و با سرعت می دوم وسط آب. همینطور تا بی نهایت میخوام شنا کنم. آب سرده. بدنم بی حس میشه. دیگه نمی تونم ادامه بدم. روی آب می خوابم. کلی آدم کوتوله سفیدپوش از اون دور دارند روی آب می دوند و می آیند به سمت من. پارچه ای سفید روی جنازه ام میندازند و بلندم می کنند می برند به سمت ساحل. اونجا همه منتظرند. چند نفر کِل می کشند، چند نفر ناله می کنند. کوتوله های سفیدپوش دارند می رقصند. من هم با اونها می رقصم، اما معلق در هوا. مردی سفیدپوش، بین جمعیت ایستاده. به من لبخند میزنه. به سمتش میرم. جمعیت راه رو باز میکنند. تا نزدیک مرد خندان سفیدپوش میرسم، سیاهی دور و برم رو میگیره. مرد خندان سفیدپوش، سیاه سیاه میشه و خنده های شیطانی میکنه. دور و برم رو نگاه میکنم. کوتوله ها با قیافه های شیطانی و حالا با لباسهای سیاه کِل می کشند. دیگه هیچ کس ناله نمیکنه. همه دارند شیطانی می خندند و زوزه می کشند. فرار میکنم. جمعیت سیاه پوش پشت سرم می دوه. چند قدم بیشتر نمونده که بهم برسند و تکه تکه ام کنند. گریه میکنم. فریاد می کشم. سیاه پوشان دورم رو گرفته اند. بلندتر فریاد میزنم …

خیس عرق شده ام …
—————————————-

* این دیزی هیچ ربطی به اون دیزی نداره. همینجوری حال کردم کلمه انگلیسی رو بصورت فارسی بنویسم.

3 دیدگاه در “مجدداً دیزی! *

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.