مسافرت یک هفته ای به تبریز

از دوشنبه شب پیش، برای عروسی برادر وحید رفتیم تبریز و دیروز صبح زود رسیدیم تهران. دوباره برگشتیم توی دود و ترافیک و شهر پر از نامردی و …

توی این یک هفته ای که تبریز بودیم و خیلی خیلی هم خوش گذشت، همینطور یاد حرف امین می افتادم که برای مطلب آدمهای خوب گفته بود: «هنوز خیلیا هستن. خیلی» [وحید! این آدمهای خوبی که گفتم شامل تو نمیشن ها! زیاد خوشحال نشو! خونواده ات رو منظورم بود:دی]

دو شب رو توی خونه ی مادربزرگ مهربون وحید خوابیدیم. یه خونه ی با صفای قدیمی با گل و گیاه و حیاط دلنشین و حوض کوچولو گوشه ی حیاط و … خلاصه که کلی از خاطرات شیرین کودکی هام رو که توی خونه ی مادربزرگ خودم داشتیم [و کوبیدنش و دوباره ساختنش]، جلوی چشمام می دیدم. اینم چند تا عکس از خونه ای که توصیف کردم: (برای تسریع در بالا اومدن وبلاگ، عکسها رو در قسمت ادامه ی مطالب قرار دادم)

جمعه که توی یکی از بازارهای تبریز رفته بودیم خرید، یکی از این شهربازی هایی که چند سالی هست توی خیلی از بازارها دیده میشه، حدود ۱۰ دقیقه بدجوری مبهوتم کرده بود. بعد از گذشت ۲۲ سال از زندگی ام، دوست داشتم برم توی این شهربازی و ساعتها بالا و پایین بپرم و شادی کنم! دوست داشتم توی استخر توپ شیرجه بزنم! چرا همه ی دوران کودکی نسل ما به جنگ و دوران بازسازی پس از جنگ گذشت؟ چرا همه ی اسباب بازیهای دوران کودکی ما ماشین پلیس و تانک و اسلحه و … بود؟ چرا ما از لحظات کودکی مون اون لذتی رو که باید می بردیم، نبردیم؟ چرا تمام شعرهایی که توی کودکی حفظ بودیم، مربوط به جنگ بود؟ چرا …

یه چیز دیگه که خیلی فکرم رو مشغول کرده بود، ارگ علیشاه تبریز بود که دورش مصلی ساخته بودند و هیچ رسیدگی و توجهی بهش نشده بود و در معرض تخریب قرار داشت. جایی که می تونست توریست های زیادی رو جذب کنه و منبع درآمد خوبی برای کشور و مردم تبریز و منطقه باشه. اما …

وقت نشد جاهای دیدنی بیشتری از تبریز رو ببینیم. ایشالله دفعه ی بعدی که رفتیم تبریز، حتماً سری هم به مسجد کبود و بازار تبریز و مقبره الشعرا و … میزنیم.

خلاصه که این یه هفته، واقعاً خوش گذشت. هوای عالی ائل گلی [شاه گلی]، غذاهای واقعاً خوشمزه ی دستپخت مادر و مادربزرگ وحید [خصوصاً کوفته تبریزی هاشون]، هوای تمیز و خنک، سادگی و مهربونی و بی شیله پیلگی و هزار و یک اتفاق خوب دیگه …

یکی نیست یه کم به ما فحش بده که با چه رویی، یک هفته رفتین خونه ی پدر و مادر تازه داماد موندین و خوردین و خوابیدین؟

5 دیدگاه در “مسافرت یک هفته ای به تبریز

  1. رمز نگو پهلوون، خیلی پررویی که اومدی یه هفته تلپ شدی خونمون. ولی بازم بیا همه حال کردن باهات

  2. اولندش که مرتیکه به آدم بگو می ری، منم از پنجشنبه اونجا بودم، دومندش این بازار کجاست، من تا حالا ندیدم؟ سومندش، یه قسمت از ارگ رو برا ساختن مصلی خراب کردن، می دونستی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.