بایگانی ماهیانه: اکتبر 2013

خاموشی و محو مرز خیال و واقعیت

۱۶ شب از ساعت ۱۰ صبح جمعه ۱۲ مهر ۹۲ که قرار شد صدایی خاموش بشه، می‌گذره و من هنوز نتونسته‌ام توی این ۱۶ شب، خوب بخوابم. شب‌های اول که اصلاً نمی‌فهمیدم کی خوابیدم. بعدش هم که دیدن خواب صدای خاموش شروع شد. بعد از اون هم که کابوس‌ خاموشی صداهای دیگه ولم نمی‌کنه. از چهارشنبه‌ی پیش هم خیال و واقعیت رو با هم قاتی می‎کنم. یهو یاد یه اسمس می‌افتم و می‌رم که بخونمش ببینم قضیه دقیقاً چی بوده، می‌بینم که همچین چیزی وجود نداره. یا یادم می‌افته که یه موضوعی بوده که به یه نفر گفتم، بعد می‌فهمم نه موضوعی وسط بوده، نه به کسی چیزی گفتم.

کلاً خوب نیستم. در واقع روزای خوبی رو نمی‎گذرونم از لحاظ روحی. فقط امیدوارم این روزهای ناخوشی زودتر بگذره و به حال عادی برگردم. کسی راهی برای بازگشت سریع سراغ نداره؟

آخرین اپیزود از سریال سونوگرافی سیزن ۱

این مطالب سونوگرافی برای خودشون یه داستان دنباله‌دار شدن. به‌عنوان حس ختام این سریال، کامنت آقای دکتر قهستانی روی مطلب آخرم رو اینجا میذارم. با تشکر از آقای دکتر

«سلام مجدد به دوست عزیزآ قای حمید ضا حسینی
صبح شنبه دیدن این کار شما برای من بسی مسرت بخش بود چرا که هفته قبل به همین دلیل ساعات بدی داشتم معلوم میشود فرد منطقی و با فهم و کمالاتی هستید .به نوبه خودم به دلیل کمبود توجه خودم و مشکلاتی که برای شما پیش آمده عذر خواهی می کنم.دیدن شما برای من مایه خوشحالی است من هرروز از ساعت ۸ صبح تا ۲ بعد ازظهر دربیمارستان درخدمت شما خواهم بود.
در دوره و زمانه ای که مردم را به نوع ماشین و مارک لباسشان قیمت می زنند و میشناسند شمیم چنین رایحه ای از فهم افراد روح انسان را مینوازد. بقیه صحبتها بماند حضوری و تا این نوشتار به مذاق دوستان خوش آید. لطف کنید این موضوع را در وال خوتان بگذارید منون میشوم
دکتر قهستانی»

امیدوارم دیگه مورد اینجوری پیش نیاد.

به قول «بی‌نام» زیر مطلب قبلی: :«زندگی شیرین می‌شود!»

ادامه‌ی مطالب سونوگرافی و توضیحات تکمیلی

در مطلب «سونوگرافی، یک کامنت و یک توضیح»  توضیحات و البته جوابی در رابطه با مطلب «سونوگرافی» داده بودم. در جواب اون مطلب، آقای دکتر قهستانی مجدداً توضیحاتی داده‌اند که توضیحات ایشون و البته جواب خودم رو برای بهتر دیده‌شدن در یک مطلب جداگانه (همینی که دارید می‌خونید) منتشر می‌کنم.

موارد داخل گیومه، جواب آقای دکتر و توضیحات بعدش، جواب‌های من هستند:

«آقای حمید رضا حسینی:
اگرچه بنده شما در حد چند دقیقه بیشتر ندیده ام و به دلیل همین ویزیت وبلاگتان را دیده ام قلم شیوایی دارید تبریک می گویم به نظر نمیرسد اهل قلم اگرچه اهل کل هستند که اهل شکایت و دادگاه باشند»

ممنون از لطف شما. امیدوارم هیچ‌وقت کار هیچ اهل قلمی به شکایت و دادگاه نکشه. هر چند که من خودم رو اصلاً اهل قلم نمی‌‍دونم.

«چند مورد را باید برای شما و خوانندگان وبلاگتان توضیح بدهم خوشحال خواهم شد که در معرض دید همگان قرار دهید:
۱- زمان حضور شما در دفتر اور‍انس ساعت ۱:۲۰ روز ۱۶ شهریورماه سال جاری ذکر شده که درست مصادف با اتمام احیا بیماری بود که توسط اور‍انس ۱۱۵ به بیمارستان آورده شد و قبلا فوت گردیده بود ولی احیا شروع شد ولی نتیجه نداد.این جسد از کنار خیابان ایرانشهر به بیمارستان آورده شد که خا نواده وی اطلاع نداشتند و با آمدن آنان وضع اسف باری ایجاد شده بود .بحث بیمار زنان و زایمان هم که ا شاره شد. در کل روز بسیار شلوغی بود»

کاش این مورد بیمار فوت‌شده رو در همون کامنت قبلی‌تون گفته بودید تا باعث برداشت اشتباه من و خوانندگان احتمالی اون مطلب نمی‌شد. قطعاً شرایط هر انسانی در وضعیتی که توصیف کردید، برای دیگران به‌طور کامل قابل درک نیست. امیدوارم در حیطه‌ی کاری شما، پیش اومدن مشابه این شرایط به حداقل برسه. البته تاریخ حضور من در اور‍‍ژانس ۱۴ شهریور بود.

«۲- نسخه ای که در دست شماست دوباره به طور صحیح نوشته شده است .چرا تصویر آنرا در کنار این نسخه قرار نداده اید؟»

حرف شما درسته. نسخه‌ی اصلاح‌شده رو هم از شما گرفتم. اما دلیل اینکه اینجا نگذاشتم این بود که مورد خاصی توی اون وجود نداشت و یه نسخه‌ی معمولی بود مثل بقیه‎ی نسخه‌های پزشکی. اما خب چون به مطلبی که نوشتم مربوط می‌شد، حرف شما درسته و بهتر بود که من حداقل در مورد اون نسخه هم جمله‌ای می‌نوشتم.

«۳- طبق تبصره ماده قانونی ۳۳۶ قانون مجازات اسلامی این اشتباه در صورت ارایه مدارک محکمه پسند و رای دادگاه از نوع قصور در عدم رعایت نظامات دولتی میتواند باشد ولی قصور نیست چون طبق همین قانون برای قصور علاوه بر غیر عمدی بودن ترتب نتیجه بر فعل لازم است یعنی شما باید دچار مشکل پزشکی و صدمه مالی و یا جانی شده باشید که بنا به معاینه مجدد و اظهار خود شما اینگونه نبوده.»

این هم درسته. خوشبختانه برای من مشکلی پیش نیومد. ولی فکر می‌کنم در صورت شکایت یه بیمار، این مورد حداقل در پرونده‌ی حرفه‌ای اون پزشک ثبت خواهد شد.

«۴- شما بر اساس قانون مطبوعات حق انتشار عامدانه این نسخه را در اینترنت ندارید و در این خصوص دو نکته مطرح است: الف) به فرض اثبا ت اشتباه در دادگاه صالحه و صدور حکم تنها به رای همان دادگاه انتشار عمومی حکم و سایر مدارک قابل انجام است نه سلیقه شخصی شما ب)با توجه به اینکه شما سرنسخه بیمارستان را به طور واضح در معرض دید گذاشته و نام بیمارستان را برده اید پرونده شا کی حقوقی سومی هم دارد که بیمارستان است که با توجه به موثعیت شغل اینجانب قابل پی گیری است»

من قانون مطبوعات رو مرور کردم. موردی که شما گفتید توش ندیدم. ضمن اینکه من نه اتهامی به شما وارد کرده‌ام و نه ادعا کرده‌ام که شما جرمی مرتکب شده‌اید. فقط از کم‌دقتی و عدم‌توجه کافی شما گفته‌ام. پس مورد الف فکر نمی‌کنم خیلی مصداقی در این مورد داشته باشه. در مورد نکته‌ی ب، هم فکر می‌کنم بیمارستان زمانی می‌تونه شکایت کنه که من اتهامی رو متوجه بیمارستان کرده باشم. در حالی‌که  همون‌طور که گفتم من حتی به شما هم اتهامی وارد نکرده‌ام، چه برسه به بیمارستان.

«۵- شما بدون اطلاع بنده و بدون اینکه امکان دفاع را فراهم آورید این موضوع را در معرض دید عامه قرار داده اید و خود قضاوت نموده اید .بنده بطور اتفاقی از این موضوع اطلاع یافته ام.سوال من این است شما که در تمام نوشته خود از وجدان قسم و….رعایت شئونات اجتماعی سخن می گویید چگونه به خود اجازه داده اید این کار بکنید؟این موضوع به فرض اثبات به این میماند که شما دزدی را که کیف شما را زده است مجروح مضروب یا مقتول نمایید که از جانی قانون تحت پی گیری قرار می گیرید چون شما ملجا قضاوت و اجرای قانون نیستید»

من این مطلب رو اینجا نوشتم که توصیه‌ای باشه برای خوانندگان معدود وبلاگم که از این به بعد به نسخه‌های پزشک بیشتر دقت کنند و هم شاید پزشکانی باشند که این مطلب رو به‌طور اتفاقی ببینند و در آینده بیشتر دقت کنند. تعداد خواننده‌های این وبلاگ احتمالاً به اندازه‌ی انگشتان دو دست هم نخواهد رسید که همونا هم اکثراً از دوستان نزدیک من هستند.
از اینکه بدون در نظر گرفتن شرایط پیش‌اومده برای شما در اون لحظات، در این مورد قضاوتی داشته‌ام عذرخواهی می‌کنم.

«در پایان:
چون من هم گاهی دست به قلم میبرم و به نظم و نثر لطمه وارد می کنم ! و بیشتر به طبابت مشغولم چندان اهل شکایت و مطایبه نیستم. از شما هم آدرس و تلفنی ثبت نشده بود که با هم صحبت کنیم .من در بیمارستان هر روز صبح هستم .یا تشریف بیاورید شما را ببینم و یا امکان تماس را فراهم کنید. جای حل این مشکلات وبلاگ نیست و آبروی افراد هم چون جان بیماران مهم است. شاید با توجه به طبعتان دوستان ادبی خوبی شدیم . از دوستانتان هم می خواهم که یکه به قاضی نروند و هرچیز را با دقت پی گیری کنند اصولا قضاوت کا رما نیست. از شما دوستانه خواهش می کنم که پست مورد اشاره را حذف نمایید بدیهی است در مکالمه حضوری نکاتی در مورد روال درمان قابل طرح است که چون مربوط به شماست به خودتان خواهم گفت. تصور من بر این بود وبلاگتان را دیر به دیر به روز می کنید و گرنه این نوشته را همان اول گذاشتم.»

اتفاقاً من هم اهل شکایت و درگیر شدن یا ایجاد مشکل برای کسی نیستم. یک مقدار از کامنت قبلی شما عصبانی شده بودم. تصمیم هم گرفتم که فرصت بشه حضوری بیام خدمتتون و اگه لازم باشه، حضوری هم بابت این قضاوتم، بدون در نظر گرفتن شرایط اون لحظه‎ی شما، از شما عذرخواهی بکنم. ضمن اینکه بعد از انتشار این مطلب، مطلب  مورد نظر رو هم حتماً حذف می‌کنم که بیشتر از این مایه‌ی آزردگی شما نشم.

«اگر دوستانی هستند که موضوع را پی گیری می کنند من از ایشان به دلیل اطاله مطلب عذر خواهی می کنم
در پناه حق دکتر سید رضا قهستانی شماره نظام پزشکی ۵۷۰۹۱»

من هم اول از همون تعداد انگشت‌شماری که اینجا رو می‌خونن، به‌خاطر این دو سه مطلب طولانی اخیر عذرخواهی می‌کنم. ضمن اینکه از آقای دکتر سید رضا قهستانی هم بابت آزردگی خاطر پیش اومده عذر می‌خوام. امیدوارم دیگه شرایطی پیش نیاد که اشتباهی رخ بده، شاید اشتباه ناخواسته‌ی بعدی تبعات خیلی خیلی بدی داشته باشه که البته بازم امیدوارم دیگه پیش نیاد.

سونوگرافی، یک کامنت و یک توضیح

حدود یک ماه پیش، به خاطر دردی که احساس می‌کردم، رفتم اورژانس بیمارستان آپادانا و یه سری اتفاقات اونجا برام پیش اومد که توی یه مطلب در موردش نوشتم. دیروز عصر، نظری با مشخصات دکتری که توی اون مطلب توصیف شده بود، پای مطلب ثبت شده. طبق جستجویی که توی اینترنت کردم و طبق توضیحاتی که خود آقای دکتر «سید رضا قهستانی» در مورد اون قضیه داده، حدس می‌زنم که کسی که نظر رو نوشته، خود دکتر باشه. لازم می‌دونم جواب نظر ایشون رو همین‌جا بدم. اول نظر ایشون:

سلام من دکتر سید رضا قهستانی هستم
شما وسط سرویس بستری یک مریض بد حال زنان و زایمان و بدون هماهنگی با پرستار تشریف آوردید و پرونده آن مریض زیر دست من بود بدون اینکه اجازه دهید کارش تمام شود.
احتمالا در مورد خودتان به این نتیجه نرسیده اید که سواد شما کجا بود؟ وقتی نسخه را گرفتید؟
قصور پزشکی تعریف خودش را دارد و مرجع رسید گی دارد.
این عمل شما مصداق بردن آبروی حرفه ای اینجانب است که از طرق قانونی پی گیری خواهم کرد

و اما جواب من:

۱- در مورد بند اول نظر آقای دکتر: «شما وسط سرویس بستری یک مریض بد حال زنان و زایمان و بدون هماهنگی با پرستار تشریف آوردید و پرونده آن مریض زیر دست من بود بدون اینکه اجازه دهید کارش تمام شود.»

۱-۱- اگر من بدون هماهنگی با پرستار وارد اتاق شما شدم، فکر نمی‌کنید قصور از پرستار بوده که وسط سرویس بستری یک مریض بدحال، من رو به اتاق شما فرستاد؟ ضمن اینکه چنین چیزی نبود و من تا چند دقیقه روی زمین نشسته بودم و درد می‌کشیدم تا اینکه پرستار به من اعلام کرد که وارد اتاق شما بشم.

۲-۱- اگر پرستار قصور کرد و مریض بدحالی رو وسط سرویس بستری یک مریض بدحال دیگه‌ای به اتاق شما فرستاد، شما نمی‌تونستید از من بخواهید که بیرون اتاق منتظر باشم تا شما کارتون تموم بشه؟

۳-۱- اگر منظور شما از سرویس مریض بدحال دیگه، حضور اون مریض در اتاق شما بوده که چنین چیزی صحت نداره و وقتی من وارد اتاق شما شدم، مریضی داخل اتاق شما نبود.

۴-۱- اگر منظورتون اینه که پرونده‌ی اون مریض رو داشتید بررسی می‌کردید هم که هیچ پرونده‌ای زیر دست شما نبود و شما مشغول کاری نبودید و بلافاصله بلند شدید و من رو معاینه کردید.

۵-۱- ضمن اینکه اگر همه‌ی این مواردی که می‌گید، درست هم بوده باشه (که نیست و حرف شما کذب محضه)، شما به‌عنوان پزشک اورژانس، نباید توانایی رسیدگی هم‌زمان به دو مریض بدحال رو داشته باشید، بدون اینکه اشتباهی بکنید که برای اون مریض‌ها مشکلی ایجاد بکنه؟ اگر اینقدر راحت دو مریض بدحال رو با هم قاطی می‌کنید، وای به حال دو مریض بدحال احتمالی که یکی فشارش بالا باشه و یکیشون پایین باشه و به شما مراجعه کنند. الان با این وضعیت، من به داروهایی که برام نوشتید هم (که فکر می‌کنم آمپول پیروکسیکام هم بینشون بود و یادمه من دلیل آمپول مورد نظر رو هم نفهمیدم، چون دردم رو کم نکرد!) شک کرده‌ام که نکنه اون دارو رو هم اشتباه نوشتید و عوارض جانبی برای من داشته باشه که بعداً خودش رو نشون بده

۲- در مورد بند دوم: «احتمالا در مورد خودتان به این نتیجه نرسیده اید که سواد شما کجا بود؟ وقتی نسخه را گرفتید؟»

۱-۲- من کلمه‌ای در مورد سواد شما نظر ندادم. فقط از حواس‌پرتی شما حرف زدم. اما شما مثل اینکه خیلی رو سواد داشتن و نداشتن دیگران تاکید دارید.

۲-۲- به نظر شما من باید تک تک نسخه‌هایی که پزشک برای من می‌نویسه رو چک کنم؟ پس اعتماد به پزشک برای چیه؟ پس شما برای چی قسم می‌خورید؟ پس من برای چی به امثال شما پول می‌دم؟ پول می‌دم که شما تشخیص بدید، بعد من باز تشخیص شما رو بررسی کنم؟

۳-۲- اصلاً فرض کنیم که من یک آدم بی‌سواد هستم و نسخه رو نمی‌تونم بخونم. تکلیف من با این اشتباهات چیه؟ اگه به قیمت جون من تموم بشه، بازم این حرفا رو می‌زنید و به سواد دیگران توهین می‌کنید؟

۴-۲- شما سه نسخه به من دادید، یکی برای آزمایش، یکی برای داروها و آخری هم برای سونوگرافی. من همونطور که نسخه‌ها رو می‌گرفتم، نسخه‌ی مربوط به داروها رو نگاه کردم که ببینم چه داروهایی قراره مصرف کنم. از این به بعد، حتماً به پزشک‌ها شک خواهم کرد و تک تک نسخه‌ها رو نگاه می‌کنم.

۳- بند سوم: «قصور پزشکی تعریف خودش را دارد و مرجع رسید گی دارد.»

۱-۳- اتفاقاً بعد از اینکه این قضیه رو برای دوستانم تعریف کردم، پیشنهاد دادن که برم و ازتون بابت این قصور شکایت کنم. اما من نه حوصله‌ی پیگیری حقوقی و قضایی رو داشتم و نه دلم می‌خواست که برای شما مشکلی ایجاد بشه یا باعث درج مورد نامناسبی در پرونده‌ی شما بشم. اما حالا می‌فهمم که اشتباه کردم و باید این کار رو می‌کردم که درس عبرتی برای شما باشه که به کاری که می‌کنید بیشتر دقت کنید و در آینده هم از کسی طلبکار نشید.

۴- بند چهارم: «این عمل شما مصداق بردن آبروی حرفه ای اینجانب است که از طرق قانونی پی گیری خواهم کرد»

۱-۴- نمی‌دونم این مصداقی که گفتید، اصلاً بار حقوقی داره یا نه. اما اگه با این چیزا آبروی حرفه‌ای یه پزشک خدشه‌دار می‌شه، پیشنهاد می‌کنم به‎جای پیگیری از طرق قانونی، توی انجام وظایفی که به شما محول شده و براش قسم خورده‌اید و بابتش پول می‌گیرید، بیشتر دقت کنید تا این آبروتون خدشه‌دار نشه.

۵- توضیح آخر خودم اینکه اگه یه پیام خصوصی می‌دادید و توضیح می‌دادید که در این مورد قصور داشته‌اید، حتماً بابت اینکه باعث ناراحتی شما شده‌ام، از شما عذرخواهی می‌کردم و مطلب رو هم حذف می‌کردم. اما حالا که کار به اینجا رسیده و شما از من طلبکار شده‌اید، حتماً بابت این قصورتون که مصداق توهین به من هم بوده، از شما شکایت خواهم کرد و واقعاً متاسفم که به جای اینکه قصورتون رو قبول کنید، توجیه می‌کنید و طلبکار هم شده‌اید.

انتخاب درست

الان ساعت یک بامداد یکشنبه‌س و من، بعد از دو روز خیلی سخت و تلخ و طولانی، با چاشنی کم‌خوابی و غم و غصه و گریه و زاری، به شدت به خواب نیاز دارم و چشمام قرمز شده از بی‌خوابی. اما واقعاً نمی‌شد نوشتن این مطلب رو عقب انداخت. خیلی وقته که خیلی حرفا توی ذهنم هست که گاهی وقتا خیلی شخصیه که خب طبیعتاً به درد وبلاگ با مخاطب نیمه‌خصوصی نمی‌خوره. گاهی وقتا هم حال ندارم که بنویسمشون. همین شده که توی سه ماه اخیر، دو تا مطلب نوشتم اینجا.

اما الان حرفی هست که با اینکه شخصیه، ولی حتماً حتماً باید بگم:

همیشه می‌گن یکی از مواقعی که می‌شه آدم‌ها رو شناخت، توی سختی‌هاس. حالا اگه این آدم، همسرت باشه، شریک خوشی و غمت باشه، نتیجه‌ی انتخابی که کردی، توی این سختی‌ها خیلی خیلی بیشتر خودش رو نشون می‌ده. اینهمه روده‌درازی کردم که بگم «من از انتخابی که برای شریک آینده‌م کردم، بی‌نهایت خوشحالم. از اینکه آزاده رو دارم خیلی خیلی راضی‎ام. از اینکه هر روزی که می‌گذره، مطمئن‌تر می‌شم که انتخابم درست بوده، تو پوستم نمی‌گنجم». شک ندارم که آرامش و قوت قلبی که توی لحظه لحظه‌های سخت این دو روز حس کردم، به‎خاطر آرامش و روحیه‌ی آزاده بوده. دیدن چهره‌ش آرومم می‌کنه. صداش، حرفاش، دستاش، چشماش … توصیفی برای اینا ندارم واقعاً

آزاده! دوستت دارم کمه برای ابراز حسی که بهت دارم. حسم رو نمی‌تونم به زبون بیارم. فقط خوشحالم، خوشحال