قرار بود با خانواده توی خونه ی ما جمع بشیم و شب یلدا رو دور هم باشیم. اما تحویل پروژه ی شرکت و ِددلاینش، کاسه کوزه ی ما رو ریخت به هم و برنامه ی خونه مون رو کنسل کردیم!
بخاطر آماده کردن پروژه برای نصب روی سایت های MCI، مجبور شدیم تا ساعت ۹:۴۰ دقیقه شب توی شرکت بمونیم. طفلکی آزاده هم بخاطر من موند و خستگیش صد برابر شد. وقتی هم رسیدیم خونه، از شدت خستگی رفت و خوابید، من هم شام خوردم و تا ساعت ۲ درس خوندم که برای ارائه ی سه شنبه آماده بشم و بعدش خوابیدم. این بود شب یلدای سال ۱۳۸۸ ما!
پ.ن. واقعاً این چه مدل زندگی گُهیه که ما داریم؟ کار کردن و درس خوندن با هم! یعنی گُه ترین مدل زندگی
منم دقیقا می خواستم گولت بزنم :دی
eshkal nadare javab nadi,poste man ziad niaz be javabam nadare ama man na shoma ro didam na shoma mano didi,az bloge yeki az dostam inja ro peida kardam .pas farghi nadare ke bedunin esme man simast ya nadunin
حمید: من معمولاً جواب نظرات روی مطالبی که خودم می نویسم رو میدم!
حالا که تقریباً خودتون رو معرفی کردید، جواب نظر قبلیتون رو میدم!
زمانی وحشتناک میشه این مدل زندگی کردن که شما مجبور باشی برای گذران زندگی، در کنار درس خوندن کار هم بکنی! اگه دانشگاه به دانشجوهای تحصیلات تکمیلی خودش پول مناسبی بده و دانشجوها بدون دغدغه ی مالی، بتونن به کار علمی و پژوهشی برسن، همه طرف به نظرم سود میکنن! پروژه های بهتر و کامل تری توی دانشگاه انجام میشه که سودش در نهایت میره توی جیب دانشگاه، از طرفی دانشجو هم با پولی که میگیره، میتونه زندگیش رو بچرخونه!
بهتره قدر کاری که توی دانشگاه میکنیم رو بدونیم!
در ضمن اگر برنامه ریزی نداشتیم تا الآن، همین فشارها رو هم نتونسته بودیم یه جوری رد کنیم!
ye safhe ghor e kamel ro khundam alan .in harfa che faide ei daran?joz ijade na omidi .manam shabe yalda tanha budam o dars mikhundam .ama be nazaram enghad vahshatnak nabud va asan be in fek nakardam ke chera uni be man pool nemide bekhatere dars khundanam!shayad be barname rizi niaz darim hame ma ke ghor mizanim.va avaz kardane shiveye did be ghazaya
حمید: جواب نظرت رو نمیدم، چون خودت رو معرفی نکردی!
خیلی سخته واقعا
البته ما رسما داریم میپیچونیم همه چیزو
من نمیدونم این ترم وضعیت نمره و اینا چی میشه.از یه طرف نگرانشم و از طرف دیگه میگم بابا زندگی رو عشقه.
باید نمره ی متاهلین رو تو یه ضریبی ضرب کنن:دی
حمید: ما هم کم و بیش یه موقعها میپیچونیم، ولی یه موقعهایی هم هست که واقعاً نمیشه کاریش کرد و درس خوندن واجب عینی میشه!
با ضریب شدیداً موافقم:دی
حاجی من دقیقا تصمیم برعکس تو رو گرفتم. از یکسال پیش کار رو بی خیال شدم و دل رو زدم به دریا. حالا هم دارم رو پایان نامه کار می کنم و ۲۴ ساعت با ریحانه کنار هم تو خونه ایم! نه از کار خبری هست نه از دردسر حقوق گرفتن و این حرف ها 🙂
در مورد خرجمون هم که خدا می رسونه 🙂 البته این تا وقتیه که کار پایان نامه ام تموم بشه بعدش می رم سراغ کار! این جوری داره هم خوش می گذره هم خوب می گذره 🙂
توکل به خدا
حمید: عجب:دی من اونطوری احساس خوبی ندارم و فقط بخوام درس بخونم خیلی بیشتر بهم فشار میاد! الآنم دوست دارم این کار کردن رو، اما شدت کار زیاده و سخت! از طرفی دلم میخواد اگر میرم دانشگاه و اینهمه وقت میذارم، همونجا برام ارزش قائل باشن و همونجا تأمینم کنن که دیگه نرم بیرون کار کنم!
یه پیشنهاد هم اینه که حالت بدترشون تصور کنی. مثلا این که فکر کنی اون شب تو شرکت موندی، آزاده هم رفته خونه بچه رو با خودش آورده. درست همون موقع که می خواین قسمت نهایی پروژه رو آماده ی تحویل کنید، بچه کثیف کاری می کنه و باید برین بشوریدش. بعد ییهو می فهمید که آب شرکت قطع شده و اون جا نمی شه کاری اش کرد و باید رفت خونه بچه ارو عوض کرد و برگشت. بعد دم در سوار ماشین که می شی می فهمی بنزین تموم شده. و درست وقتی که می خواین تاکسی تلفنی بگیرین می بینید پول توی جیبتون ندارید. ازون جا که کس دیگه ای تو شرکت نیست باید برید از عابر بانک پول بگیرید. وقتی می رید سر کوچه از عابربانک پول بگیرید می بینید عابر بانک شبکه اش قطع شده. حالا بچه ی بنده خدا هم داره زار زار گریه می کنه و بابا و مامان اش در به در دنبال عابربانک می گردن…
پس دیدی چه زندگی خوبی دارید الان؟ :دی
حمید: یاد اون نامه ای افتادم که پسره به باباش نوشته بود تا بهش بگه که چیزهایی بدتر از نمره ی بد کارنامه هم وجود داره!:دی
حالا جدا از شوخی، خیلیا این حرفها رو میزنن و میگن شما زندگیتون خیلی خوبه و فکر کنید که بدتر از این ممکن بود باشه! این دقیقاً به نظر من معادل اینه که هی میگن آخرتی هست و شما فلان کنید و بیسار که آخرتتون خوب بشه، عب نداره که این دنیاتون به گه داره کشیده میشه! من هم اصلاً قبول ندارم اینجور حرفها و استدلالات رو و معتقدم این حرفها فقط برای گول زدن خودمونه!
سلام پسرم 🙂 اینو نگو حمید . من حاضر بودم که شب یلدا تو شرکتی باشم که عشقم اونجاست و مجبور بشم حتی شبای جشن و شادی رو تا صبح درس بخونم ولی هیچ وقت از عشقم دور نباشم وضعیتی که فعلا به شدت اذیتم می کنه . شما با همید این واقعا قدر این رو بدونید
🙂
حمید: آخه ما مشکلمون دوری از هم نیست! مشکلمون این فشاریه که داره بهمون میاد
دیدی، تازه رسیدی به حرفهای پارسال من، که میگفتم چرا باید بهترین سالهای عمرمون اینجوری سخت بگذرن:دی اون موقع نذاشتی من انصراف بدم… حالا که منم گول خوردم که پروژهام رو پیش ببرم، غرهای پارسال منو میزنی؟:چشمک حالا من همون حرفهای پارسال تو رو میزنم که گول بخوریم و امیدوار شیم و ادامه بدیم:دی
اصلاً میگم بیا جفتمون انصراف بدیم، همین فردا:دی چطوره؟:دی (بازگشت به سال پیش:دی)
ولی خدایی سال دیگه این موقع یه نفس راحت میکشیماااااا! :*
حمید: من خودم در نهایت بازم حرفهای پارسال رو میزنم:دی یعنی این یه غر زدن بود فقط برای اینکه یه کم تخلیه شده باشم! وگرنه من پایه ام حالا حالاها درس بخونیم:دی
آخرش یادت رفت بنویسی “مملکته داریم؟”!
حمید: بسی خنده شد دکتر!:دی
آره حمید آزاده راست می گه. سعی کن به خاطر آزاده هم که شده خوشحال تر باشی. من پیشنهاد می کنم با اینکه می دونم خیلی سرتون شلوغه، اما تفریح های کوچولوی آخر هفته واسه خودتون جور کنید تا کم نیارید. شاید توی سه چهار ساعت آخر هفته بشه یه مقاله خوند اما اون انرژی که از تفریح بدست می آری باعث میشه که هفته بعدی شاداب تر باشی.
حمید: خواهر جان! اگه میشد به جای خوندن مقاله تفریح کرد که غمی نبود! وقتی باید مقاله ای رو ارائه بدی، تمرینی رو تحویل بدی و هزارجور بدبختی دیگه واسه ی هفته ی بعدت داشته باشی، دیگه فرصت نمیشه تفریح کنیم که!
ضمن اینکه اگه تا الآن آزاده نبود که من عمراً نمیتونستم اینجوری زندگی کنم و این وضعیت رو تحمل کنم!
از روزی که داشتیم تصمیم میگرفتیم برای آیندمون، میدونستیم که با شروع زندگی همزمان با تحصیل، با این مشکلات روبرو میشیم، و قبول کردیم، مگه نه؟ پس تحمل میکنیم تا تموم شه.. چیز زیادی نمونده:*
شاید باید افسوس خورد به وضعیت دانشگاههامون و ارزشی که واسه دانشجوهاشون قائل نیستند که به ازای وقتی که میذارن از نظر مالی حداقل تا حدودی تأمینشون کنن و تازه تعهد هم میگیرن که بعداً واسشون باید کار کنی!
چیزی نمونده… ما میتونیم :*
حمید: میدونم عزیزم! من هنوز هم قبول دارم که باید این مشکلات رو تحمل کرد. اما یه موقعها میبینم که واقعا داریم عمرمون رو اینجوری تلف میکنیم! چرا ما باید توی اوج جوونی، اینهمه فشار رو تحمل کنیم؟ این مطلبی که نوشتم «غُرنامه» بود! برای تخلیه ی ذهنم بود بیشتر. وگرنه که از ۲ ماه دیگه، خلاص میشم از کلاس و درس!:*