داستانهای رایانه ای – ۱

اون: شما کامپیوتر می خونی، سیستم هم جمع می کنی؟

من: نخیر.

اون: پس کار شما چیه؟

من: من سیستم های مختلف سخت افزاری رو طراحی می کنم. سیستم جمع کردن کار مغازه داراس.

—————————–

پا نوشت: یه سری از این موارد قطعا تکراریه. ولی موارد جدیدی هم برام پیش اومده که بنویسم

1 دیدگاه در “داستانهای رایانه ای – ۱

  1. سیستم دائی‌ام رو کلا از اول نصب کردیم. بعدش پرینترش جوهرش تموم شده بود پرینت نمی‌کرد. اولش متوجهش نشدیم. بعد از کلی ور رفتن متوجه شدیم مشکل از پرینتر نیست از جوهرشه. گفتم ببرید اینو بدین شارژ کنند. یا خشک شده یا تموم شده. از اتاق که اومدم بیرون مادرم گفت: “چی شد، درست شد؟” گفتم: “نه، باید ببرن مغازه!” گفت:” پس به شما توی دانشگاه چی یاد می‌دن که به هر حال اینا باز هم باید برن پیش مغازه‌دار؟”
    .
    .
    .

    حمید: باحال بود 😀 اتفاقاً این کسی که من رفتم خونه شون هم دایی ام بود 😀

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.