بایگانی ماهیانه: مارس 2007

باز هم شازده کوچولو

« … قدرت قبل از هر چیز باید متکی به عقل باشد. اگر تو به ملت خود فرمان بدهی که همه خود را به دریا بیندازند، انقلاب خواهند کرد … »

————————————–

دوست عزیز، هوریزُن، این بخش از شازده کوچولو رو توی نظرات مطلب قبلی نوشته بود، خودم هم قصد داشتم بنویسم، حالا که نظر این عزیز رو دیدم، نوشتمش تا یادم نرفته!

قطعنامه ی جدید علیه ایران

به میمنت و مبارکی و با صداق چندین فروند موشک و سلاح سنگین و بلوکه شدن حسابهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی [که بهر حال پولهای مملکت و مردم در آنها هست] قطعنامه ی جدید شورای امنیت هم علیه ایران تصویب شد!

باز از اول صبح، محکوم کردن این قطعنامه توسط مقامات کشوری [لشگری سابق] و لشگری و تهدید به اقدامات تلافی جویانه و برخورد قاطع با دشمنان انقلاب و کشور و «تحریم کنید، پیشرفت می کنیم» گفتن ها و هزار شعار احمقانه ی دیگر!

اما دریغ از اندکی عقلانیت … شاید هم امان از اینهمه رندی و پست فطرتی …

شازده کوچولو

« … اخترکی را سراغ دارم که یک آقا سرخ روئه توش زندگی می کند. او هیچ وقت یک گل را بو نکرده، هیچ وقت یک ستاره را تماشا نکرده، هیچ وقت کسی را دوست نداشته، هیچ وقت جز جمع زدن عددها کاری نکرده. او هم مثل تو صبح تا شب کارش همین است که بگوید: من یک آدم مهمم! یک آدم مهمم! این را بگوید و از غرور به خودش باد کند. اما خیال کرده، او یک آدم نیست، یک قارچ است! … »

دلم برای دنیای سادگی ها تنگ شده، برای متفاوت نگاه کردن، برای دیدن رؤیاهای واقعی، برای زندگی!

—————————————————-

پ.ن.

۱٫ ممنون از علی عزیز بخاطر این عیدی قشنگش که من رو دوباره برد به عالم سادگی …

۲٫ پریشب در مراسم دید و بازدید عید، آقا خسرو در مورد دو مطلب «هفت سین ما» و «یادتان همیشه زنده است» گفتند: «همشهری! اول شب جمعه آخر سال بود، بعداً سال تحویل و سفره ی هفت سین!» خنده ام گرفت! جوابی دادم و گفتم جوابم را اینجا هم بنویسم که اگر دوستان دیگری هم چنین خرده ای را گرفته اند (لااقل پیش خودشان) هم متوجه قضیه باشند: من فقط هدفم از نوشتن مطلب «یادتان همیشه زنده است»، گفتن یک سری حرفها بود و قبل از مطلب «هفت سین ما» آن را نوشته بودم. فقط دیرتر آن را روی وبلاگ گذاشتم. بهر حال شرمنده!

۳٫ اگر در مورد سال خوک می خواهید بیشتر بدانید، اینجا را ببینید.

آرزو بازی!

به دعوت شیخ عزیز، به بازی «آرزوی سال ۸۶» دعوت شدم.

«آرزوی سالی پر از محبت و صفا و آرامش و سلامت و پیشرفت برای ایران عزیز و مردمش»

من هم ابوذر، پژمان، حسین، سیامک، علی، علی، محسن و مهدی رو دعوت می کنم به این بازی نما! تعدادشون زیاده، چون اولشه!

یادتان همیشه زنده است

جمعه ی آخر سال، بهشت زهرا، گلزار شهدا:

چند وقتی بود نرفته بودم بهشت زهرا! خاطرم هم نیست که جمعه ی آخر سال رفته باشم سر مزار گذشتگان.

سر خاک اکثر اموات دور و نزدیک رفتیم، اما گلزار شهدا یه جور دیگه بود، غربت عجیبی داشت. این غربت با دیدن اشکهای مادرم بابت اینهمه جوونی که فدا شدند تا از نامشون به راحتی سو استفاده بشه سنگین تر شد:

وقتی که دیدم مادربزرگم، با این سن و سالش و با این پا درد و کمر دردش، با چه چالاکی، چادرش رو محکم بست به کمرش و مشغول غبار روبی و تکاندن خانه ی ابدی پسرش شد، نمی دونم داشتم به چی فکر می کردم:

وقتی برای خلوت با خودم یه کمی از جمع دور شدم، با دیدن گمنام ها، بغضم ترکید. داشتم فکر می کردم خونه تکونی اینها رو کی انجام میده؟

همیشه دیدن کلمه ی شهید گمنام، تنم رو می لرزونه! یاد گریه های مادران چشم به راه دنبال تابوتهایی می افتم که هر سال می آوردند و نهایت سو استفاده رو ازشون می کردند. شاکی ام خدا! می شنوی؟

هفت سین ما

دویستمین مطلب وبلاگ و تصویری از هفت سین ما:

حدود ۱۳ دقیقه دیگه سال تحویل میشه! نمی دونم چرا، ولی حس خیلی خوبی نسبت به سال ۱۳۸۶ دارم. امیدوارم واسه ی همه سالی باشه پر از موفقیت و خوشی و خوشبختی. مورد خوشبختی رو خصوصاً برای «علی و سمانه» و «علیرضا و فاطمه» آرزو می کنم.

سال نو مبارک

———————————————-

پ.ن.

خیلی جالبه! توی این سه ساعت و نیم که از چهارشنبه گذشته، حدود ۳۸ بازدید کننده داشته وبلاگم و ۱۹ ریفر آخر، همه کلمه ی تحویل سال رو جستجو کرده اند!