بایگانی دسته: طنز

طنز نوشته هایم

پند هفته ی دوم سال

از امروز قصد دارم هر جمعه، پند و اندرزی رو در مورد هفته ای که پیش رو دارید ارائه بدم که آویزه ی گوشتون قرار بدید! باشد که رستگار شوید!

این پندها برگرفته از «گاهنامه ی سنه هشتاد و شش خورشیدی» می باشد که «حاوی اصول خفن زیستن!» و «عصاره ی رموز موفقیت و بهجت در ۳ سوت» نیز هست! لازم به ذکر است این گاهنامه از سوی یک دوست «بسیار بسیار بسیار …» عزیز به بنده عیدی داده شده است!

پند این هفته که دو روز دیر روی وبلاگ قرار میگیره:

«انسانهای برجسته رو الگو قرار بده!»

این هم توصیه ای که باید برای هفته ی پیش درنظر می گرفتید، حالا که نگرفتید، امیدوارم هفته ی قبلتون ترکیده باشه!

«چشمها را باید شست … !»

از سوسک سیاه به خرمگس

چند روز پیش، دوشنبه ۲۳ بهمن، از جلوی ساختمان روزنامه ی تهران امروز در خیابان طالقانی می گذشتم. در تابلویی که روی دیوار اصلی بیرونی ساختمان نصب کرده اند، روزنامه ی هر روز را می چسبانند. به تیترهای صفحات مختلف نگاه می کردم. ناگهان تیتری را دیدم: «از سوسک سیاه به خرمگس!» صفحات مغزم را ورق میزدم که ببینم این جمله، تکیه کلام کدام برنامه ی تلویزیونی بود. هر چه تلاش کردم یادم نیامد. به عکسی که در مطلب چاپ شده بود نگاه کردم: «چاق و لاغر»

[متأسفانه تنها شماره ای که در آرشیو سایت تهران امروز وجود ندارد، همان شماره ی ۲۳ بهمن ۱۳۸۵ است]

خوشحالی تمام وجودم را گرفته بود. انگار همان لحظه داشتم این برنامه را تماشا میکردم. صحنه هایی از این برنامه که خاطرم مانده بود، به سرعت از جلوی چشمانم می گذشتند. شیرینی تک تک آن لحظاتی که به عشق دیدن سریالها و کارتونهای تلویزیونی به سرعت از مدرسه به خانه می آمدم را زیر زبانم حس می کردم. «ایکس ایکس ۶۲۵ »، «رئیس بزرگ»، «قرقی» …

چیزی در حدود ۲۰ دقیقه طول کشید که تمام مصاحبه ی علی اصغر آزادان (تهیه کننده ی چاق و لاغر) را با هر مشقتی بود خواندم. آخه تابلو یک مقدار بالا نصب شده بود و خواندن مطالب روزنامه همراه با گردن درد بود. اما واقعاً موقع خواندن، نمی فهمیدم که مطلب را دارم چطوری می خوانم. آزادان گفته بود که دارند سری جدید چاق و لاغر را می سازند. گفته بود حتی می خواهند فیلم سینمایی آن را بسازند. گفته بود که مخاطبان دیروز این برنامه را هم مدنظر قرار خواهند داد. قند در دلم آب شد.

با تمام وجود غرق روزهای شاد کودکی بودم. اینها را نوشتم تا شاید شما هم با یادآوری آن خاطرات، چند لحظه ای از این دنیای عجیب جدا شوید. دنیایی که یک نفر در آن به سیم آخر زده است: چگونه دانشمند متولد شویم – رازنو – سیامک قاسمی

اندر احوالات تصفیه گشتن یاهو ۳۶۰

آورده اند که روزی روزگاری در مملکتی، محمودکی ظهور نمودی هاله به سر که مردانی با القاب میرزا غلامحسین خان الهامات الدوله، حمیدرضا خان آصف السلطان کاذب العَمَل، میرزا حسین خان بنویس باشی صفارزاده، رحیم الملک رقاص الدوله و انواع اقسام خان ها محیط او را گرفته بودی و هر روز هندوانه اندر دامانش ول دادندی و او جوگیرانه مشغول اظهار فضل بودی!

محمودک مدتهای مدیدی بودی که اندر راه رسیدن به منصبش تلاشها نموده بودی و اندر بلدیه وامها عنایت فرموده بودی به شباب دم البخت! ایّام سپری گردیدی و محمودک، دی تو دی، بر کمالاتش افزون گشتی و از محبوبیتش کاسته.  خان های پیرامون، به شور بنشستندی و طریق افزایش محبوبیت محمودک بسنجیدندی. بگفتند: طریقی نداریم به افزایش محبوبیت صاحب الدوله، بهتر این است منتقدانش را سر به نیست بنماییم، و گر منتقدان مجازی بودندی، ایشان را تصفیه!

ایام بگذشتی و منتقدین غیرمجازی محبوس شدندی و مجازییون تصفیه!

ایامی شد که مجازییون تمام شدندی! پس میرزا حسین خان بنویس باشی، اندر تفکر وبگاهی جدید لِتصفیه بود که خاطراتی به ذهنش خطور نمودندی. خاطره چنین بود که روزی محمودک در اظهار فضلش فرموده بودی: «مردم باید آزادی ۳۶۰ درجه داشته باشند». بلافاصله میرزا حسین خان بنویس باشی، دستور دادی که جستجو کنند در پی مجازییونی که این اظهار فضل صاحب الدوله را مضحکه نمودندی! نخستین وبگاهی که یافت نمودند، وبگاهی بودی سراسر آنتی دین که کفرگویان و درویش وار، نام «یاهو ۳۶۰ درجه» را بر خود نهادی! بفرموده ی بنویس باشی، وبگاه را تصفیه نمودندی و فراوان وبلاگ بنویس هایی را بی جا و مکان!

بگفتند که یاهو ۳۶۰ درجه، اندر طریق گسترش ارتباطات نامشروع شباب دم البخت، مؤثر گردیده. شباب دم البخت بایستی بروند نهاد صاحب الدوله لِوام الازدواج! بلدیه دیگر از آن ما نمی باشد و متولی وام الازدواج فقط ماییم! شمایان اینستد آو یاهو ۳۶۰ درجه، با وام الازدواج محمودک با هم وصلت بنمایید تا خوشبخت گردید!

قصه ی ما به سر رسید، اما غصه ی ما تمامی ندارد!

اندر حکایت مقابله با دانشگاه آزاد

معاون نظام وظیفه ی ناجا اعلام کرد: از دی ماه ۸۵ به بعد، معافیت تحصیلی شامل کسانی خواهد شد که از طریق آزمون ورودی وارد دانشگاه شده باشند. وی در صحبتهایش فقط سخن از دانشگاه های جامع علمی کاربردی و پیام نور به میان آورد…

چند ماه بیشتر از شعارهای مثل همیشه پوپولیستی رئیس جمهور در مورد شهریه ی بالای دانشگاه آزاد و ضرورت برخورد با این دانشگاه نمی گذرد. روزهایی که جناب بوی رجایی به شهرستانهای محروم تشریف فرما می شدند و مدام از ضرورت پایین آوردن شهریه ی دانشگاه آزاد و فراهم آوردن حق تحصیل با هزینه ای مناسب برای همه ی اقشار محروم فریاد وامصیبتا سر میدادند. کار به جایی رسید که رئیس الوزرا، بر جریمه ی جاسبی به پرداخت دو ترم هزینه ی دانشگاه آزاد در هر سال برای هر کدام از فرزندانش تأکید فرمودند. همان روزها جاسبی، رئیس مادام العمر دانشگاه آزاد اسلامی، در مصاحبه هایش از هزینه های بالای دانشگاه آزاد و نبودن ردیف بودجه در بودجه مصوب سالیانه دولت جهت تخصیص به این دانشگاه ابراز ناله و فغان نمود. دعوا در روزنامه ها بالا گرفته بود و مردم هم مثل همیشه، فحشها را نثار جاسبی بورژوا و قربان صدقه ها را تقدیم احمدی نژاد مردم دوست و خادم المله (با رئیس سابق خبرگزاری جمهوری اسلامی اشتباه نشود!) می نمودند. آنقدر این دعوا ادامه یافت تا بالاخره جناب سیاست مدار اعظم، حضرت آیت الله!!! هاشمی رفسنجانی وارد صحنه شده و در جلسه ی هیئت امنای دانشگاه آزاد از عملکرد این دانشگاه تعریف و تمجید فرمودند. حالا نوبت خوش به حال شدن جناب جاسبی و همکارانش در دانشگاه آزاد بود. محض موش دوانی و ترساندن بعضی ها هم که شده، اعلام کردند که دانشگاه آزاد از سال آینده ( یا شاید هم ۲ سال آینده ) بدون آزمون ورودی، دانشجوی کارشناسی می پذیرد! چه بلبشویی بشود وضعیت تحصیلی در مملکت!

امّا …

روزها گذشت و بالاخره همراهان رئیس جمهور، ای کیو سان وار به تفکر عمیق نشستند و برای اولین بار در عمرشان، ایده ای زدند خارق العاده که صد البته از ایشان و یارانشان بعید می نمود. دیگر به کسانی که بدون آزمون ورودی به دوره کارشناسی دانشگاه آزاد وارد بشوند، معافیت تحصیلی ندهیم و بدین سان اول و آخر دانشگاه آزاد را به هم وصلت بنماییم!

صدا و سیما هم که مثل همیشه، آتش بیار معرکه به سود دولت نهم و به ضرر قبلیها شده است! امشب اخبار دانشگاه شبکه خبر از قول خاتمی اعلام کرد: صحبت از بالا بودن و نا مناسب بودن شهریه ی دانشگاه آزاد بیجاست! یکی نیست بگوید، سید جان! قربان آن عبای شکلاتی ات! درست است که باید با هاشمی و کارگزارانش در این برهه ی حساس استراتژیکی لجستیکی! متحدالکلام بشوی، امّا تو رو خدا اینجوری نه! مگر نمی دانی که این عمو عزّت و عمّالش منتظر سوژه هستند تا زوم دوربین ها و خبرگزاری ها و روزنامه ها را از روی عمو محمود بردارند! ای بابا!

والله من که مانده ام هاشمی و یارانش چه کار می خواهند بکنند با این ایده! البته از هاشمی و یاران باران دیده اش هیچ بعید نیست کاری کنند که سخنگوی دولت تمام حرفهای رئیسش را در مورد دانشگاه آزاد هم تکذیب کند …

باز هم عکس

اولین عکس، مربوط به شاهکار یه شرکت تولید کننده لوازم اداری هست! به کلمات انگلیسی خوب دقت کنید:

و اما عکس دوم! اینهمه خرج میکنند برنامه برگزار می کنند، یه کم دقت نمی کنند برای چاپ پوستر تبلیغاتی!

عکس سوم! باید می نوشتند: تجلیل از مقاومت امپریالیستی! و آمریکایی! و ضد مردمی رهبر کوبا

از فاز سوژه گرفتن از تبلیغات و پوستر و اینا که بیایم بیرون، نوبت میرسه به دانشکده! اول از همه، پولهایی که ملت برای افطاری کمک کردند:

۱۰ تومنی: یادمه اولین بار که ده تومنی چند روز بود بصورت سکه ای اومده بود توی بازار، سال دوم دبستان بودم و هنوز ۱۰ تومنی سکه ای ندیده بودم! معلممون پای تخته یه دایره کشید و وسطش نوشت ۱۰۰ ریال. من دستم رو بردم بالا و گفتم: خانم اجازه! ۱۰ تومنی که سکه نیست، اسکناسه!

۲ ریالی!!!

۲ تومنی هایی که مدتهای مدیدیه ندیدیم! خصوصاً سمت راستیه

و در نهایت، این هم کل پولهایی که در مرحله اول از بچه ها جمع شد! مراحل بعدیش، دیگه توی صندوق ریخته نشد، حضوری پرداخت کردند. تا موقعی که این عکس انداخته شد، حدود ۲۳۰ هزار تومن

این هم عکسی از مکانی که حدود سه سال، توش شلوغ کردیم و گفتیم و خندیدیم و توی سر و کول هم زدیم و دانشکده رو بهم ریختیم و همه رو شاکی کردیم! سایت سابق در دست تعمیر

بیخود نیست اینهمه دکتر حسام توی دانشکده ارج و قرب داره و همه جلو پاش بلند میشند. این عکس و عکس بعدی رو فقط بچه های ورودی ۸۲ دانشکده درک می کنند

و اینهم دکتر مرتضی نبوی!!! متخصص داخلی! برای اطلاعات بیشتر به این مطلب وبلاگ خز مراجعه شود

افتخارات(۲)

اول بگم که محسن هم افتخاراتش رو نوشته، حتماً بخونید چون خیلی توپ نوشته

و اما، با توجه به برخی نکاتی که در افتخارات محسن دیدم، یه سری نکات تازه هم در مورد افتخارات خودم یادم اومد که گفتم بنویسم اینجا شاید افتخرات مشترک باشه:

۱۱- سال ۱۳۸۳، بیش از ۸۰% بازیهای پرسپولیس رو رفتم استادیوم. حتی اون موقع شایعه ای در فامیل پیچید که من برای دیدن بازی پرسپولیس رفتم مشهد! اون موقع فقط بازی پرسپولیس در مشهد برگزار میشد و خبر دیگه ای در مشهد نبود! ما هم دیدیم رکورد شکنیه در زمینه ی «…»، گفتیم آره، رفتیم اون بازی رو هم دیدیم.

۱۲- ترم دوم، شب امتحان ریاضی ۲، یه خرده کتاب رو ورق زدم و کتاب رو به عنوان کتاب داستان تراژیک! خوندم (چون هر خطی که می خوندم، نمی فهمیدم و اشک شوق از چشمانم سرازیر میشد). صبح روز امتحان امیر قدرتی و حسین عزیزپور رو دیدم که از یه سری قضایای خفن صحبت میکردند و من بیچاره اولین بار بود که اسم اون قضایا رو می شنیدم. وقتی نمره ها اعلام شد، امیدوار بودم که حداقل ۷ یا ۸ شده باشم که یه وقت مشروط نشم(که آخر سر هم شدم)، وقتی نمره ام رو دیدم، توی جیبم هفت شبانه روز عروسی بر پا شد: ۱۱٫۵

۱۳- سال سوم دبیرستان، معلم فیزیکمون، آقای رحمانی که اتفاقاً قزوینی هم بود!، برای تصحیح برگه های امتحان بچه ها ازم کمک خواست، گفتم سرم خیلی شلوغه و فعلاً خیلی کار دارم، نمی تونم زود برگه ها رو تحویل بدم بهت، هفته دیگه بهت میدم برگه ها رو. فردای همون روز، بازی ایران-تایلند بود. ما هم که اون موقع با بر و بچه های محل، پای ثابت استادیوم بودیم، راه افتادیم رفتیم استادیوم. موقع برگشتن، توی آریاشهر بودیم که دوربین اخبار ساعت ۱۰ شبکه سه اومد سراغمون و باهامون مصاحبه کرد و همون شب هم پخش شد. روز بعد از بازی که میشد شنبه، آقای رحمانی توی مدرسه من رو دید و یه نگاه قزوینی اندر پسر سفید مِفید کرد و دستی به سر و گوش ما کشید و گفت: فردا صبح، برگه ها رو تصحیح کرده تحویل من میدی! این جمله اش در واقع همون «دیگه …» بود و حالا شما خودتون بخونید حدیث مفصل از این مجمل.

۱۴- در راستای کم کردن روی محسن در زمینه معادلات دیفرانسیل: من برای اولین بار، دکتر شمسی استاد معادلات رو سر امتحان میان ترم دیدمش و بعد از اون دیدار شیرین، دیگه حتی موقع پایان ترم هم ندیدمش. یعنی از ۳۲ جلسه معادلات، حتی یک جلسه هم سر کلاس نرفتم و اتفاقاً مثل محسن با ۱۲ پاسش کردم.

۱۵- اولین باری که اسلحه گرفتم دستم، کلاس سوم راهنمایی بودم. معلم آمادگی دفاعیمون آقای حسینخانی، بچه ها رو جمع کرد و رفتیم کوه های شمال تهران، دقیقاً یادم نیست کدوم کوه بود(لطفاً برداشت بد نکنید، ۳۰-۴۰ نفر بودیم). خلاصه فکر کنم کلاشنیکف بود دادن دستمون، هر کی خوب شلیک می کرد، بازم بهش اجازه شلیک می دادند. من چون کلاً از بچگی نشونه گیریم خوب بود (این رو حتی هم دانشکده ای ها، خصوصاً کسانی که زیاد باهاشون خونه ملت تلپ میشم، هم خوب می دونند!)، خوشحال و خندان بودم که چند تایی می تونم از خودم تیر در کنم. با اولین شلیک، چنان گلنگدن اسلحه خورد توی شونه ام که یه متر پرت شدم عقب و …

۱۶- یه سری افتخارات هم دارم که فقط در جمع های خصوصی با دوستان ذکور میشه تعریف کرد.

به دلیل اینکه اگه باز بنویسم «ادامه دارد…» مطلب لوث میشه، دیگه بسه.

هر کی مطلب رو خوند، در مورد افتخاراتش بنویسه که یه کم بخندیم بهش!

زیزی نامه(۱)

الهی به مردان در خانه ات             به آن زن ذلیلان فرزانه ات

به آنان که با امر روحی فداک         نشینند و سبزی نمایند پاک

به آنان که از بیخ و بن زیزی اند        شب و روز با امر زن می زیند

به آن گرد گیران ایّام عید               وانت بار خانم به وقت خرید

به آنان که مرعوب مادر زنند            ز اخلاق نیکوش دم می زنند

به آن شیر مردان با پیش بند              که در ظرف شستن به تاب وتب اند

به آنان که در بچه داری تک اند          یلان عوض کردن پوشک اند

به آنان که بی امر و اذن عیال            نیاید در از جیبشان یک ریال

به آنان که با ذوق و شوق تمام            به مادر زن خود بگویند مام

به آنان که داماد سر خانه اند              مطیع فرامین جانانه اند

به آنان که با صد هزار افتخار             نشان ایزو، نه! زیزی ۹۰۰۰

به آنان که دامن رفو می کنند              ز بعد رفویش اتو می کنند

به آنان که درگیر سوزن نخ اند            گرفتار پخت و پز مطبخ اند

به آن قرمه سبزی پزان قدر               به آن مادران به ظاهر پدر

ادامه دارد …