بایگانی ماهیانه: ژانویه 2007

این اعراب نازنین …

۱- این را بخوانید : « … آقای هنیه گزارشی از سفرش به کشورهای مختلف داد. هدفش را شکستن محاصره می دانست. قبل از ایران به مصر، بحرین، سوریه و قطر رفته بود. از کمک های مالی قطر خیلی تعریف می کرد. ولی ظاهرا بحرینی ها فقط برای موفقیتشان دعا کرده بودند. بعد هم گزارشی از کمک مالی ایران داد. خیلی از این همه دست و دل بازی تعجب کردم. همه فکر می کردند که حتماً این کمک ها محرمانه است. دو شب بعد در تلویزیون العربیه دیدم که آقای هنیه همان گزارش را مصاحبه کرد و گفت ایران ۲۵۰ میلیون دلار به فلسطین در این سفر کمک کرده است. بقول خودش ربع ملیارد دلار … » – از وب نوشت – محمد علی ابطحی – این هم لینک مستقیم مطلبش [دیدار با هنیه و دست و دلبازی ایران]

صبح تا شب اخبار صدا و سیمایمان شده فلسطین، حماس، ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین که هنوز هم از این نام مخفف در عجبم!)، فتح، اسمعیل هنیه، محمود عباس و یک مشت عرب مفت خور نان به نرخ روز خور! بعد آقایان می آیند ۲۵۰ میلیون دلار به دولت هنیه کمک می کنند تا کارمندان دولت فلسطین که به دلیل مضیقه ی مالی دولتشان چند وقتی است حقوقشان را دریافت نکرده اند، پولشان را بگیرند! نمی دونم با این ۲۵۰ میلیون دلار میشه چند هزار خانوار گرسنه ی ایرانی رو سیر کرد! میشه چند کارخانه راه انداخت و اینهمه بیکار رو سر و سامون داد! چه کارهایی که با این پول میشه انجام داد تا یه گوشه ای از وضعیت مملکت و اقتصاد درب و داغونمون بهتر بشه! اینهمه خانواده هستند که به خاطر کمتر از یک میلیون تومن دارند از هم می پاشند! …

حالا این دست و دلبازی دوستان از بیت المال به کنار! جواب قشنگی که اعراب عزیز فلسطین به اینهمه محبت بی دریغ مسئولین ایرانی دادند زیباتر بود:

« … این شبکه با نشان دادن تصاویر مجلس ختمی که در فلسطین برای وی برگزار شد، با برخی از شرکت کنندگان مصاحبه می‌کرد و آنها نیز با بیان جملات خاص حزن انگیز در وصف صدام اظهارنظر می کردند. همچنین در این مراسم پرچم های گروه های حماس و فتح در کنار پرچم فلسطین و عکسی از صدام و عرفات در کنار هم قرار داشت … » – لینک مستقیم مطلب ‍[عزاداری برای صدام در فلسطین!]

واقعاً نمی دونم چی باید بگم. سرم داره گیج میره. اونقدر فکرم آشفته است که نمی تونم تمرکز کنم و مطلبم رو با یه نتیجه یا سرانجام درست تموم کنم …

————————————————————————————

۲- جناب رحیم مشایی معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، تشریف برده اند ترکیه و در مراسم رقصی شرکت فرموده اند که نگو و نپرس، تازه ردیف جلو هم نشسته اند! نمی دونم چرا فقط یه سری چیزها و یه سری کارها برای یه عده حرومه و برای عده ی دیگه ای مباح یا حتی واجب! نمایندگان مجلس هم در یک «اقدام شدیداللحن»!!! قرار است تذکر بدهند! به قول سیامک، « تصور کنید اگر این اتفاق در دولت اصلاحات ( خاتمی ) می افتاد ، احتمالا فرد یاد شده به ۲۰۰ سال حبس تعزیری ، ۲۰۰۰ ضربه شلاق و ۲۰ بار اعدام محکوم می شد و حالا تنها به یک تذکر بسنده می شود » … تازه سر همین قضیه مسئولین سایت خبری ایرانیوز (از سایتهای نزدیک به قالیباف) رو هم دستگیر کرده اند و سایتش رو هم فیلتر فرمودند! جریانش رو از اینجا [گنه کرد در بلخ آهنگری!] بخونید و البته فیلمهاش رو هم از این لینکها ببینید: [+] و [+] و [+]

من چه گناهی کردم آخه؟

آقا مگه پروژه های Open Source همیشه کلی باگ ندارند که کلی آدم نشسته اند باگهاش رو در هر تگ و ورژنی که میخوره رفع می کنند؟ تازه با اینکه اونهمه باگ رفع میشه، بازم باگ داره دیگه! نه؟ (از اینکه جواب شما نه می باشد و بنده را ضایع کردید متشکرم!). حالا با این اوصاف من بیچاره چه گناهی کردم که باید روی یه پروژه ی Open Source کار کنم که از ۴۰ تا ابزاری که توش هست، حداقل ۱۵تاش کلی باگ داره که خود نویسنده های اولیه اش هم هنوز رفعشون نکرده اند؟ چرا باید پروژه ای که ما تحویل میدیم هیچ باگی نداشته باشه؟ هان؟

گیرم که صدام اعدام شد …

می گویند صدام اعدام شد! این هم عکسهایش : [+]، [+]، [+] و [+]

من که باور نمی کنم! اصلاً گیرم که صدام را اعدام کردند، ما را چه حاصل؟ وقتی می گویند صدام را اعدام کردیم، یعنی می خواستند بقیه ی پرونده های جنایات صدام بسته بماند! یعنی نمی خواستند مسئله ی استفاده رژیم بعثی عراق از بمبهای شیمیایی ساخت اروپاییها به میان بیاید! یعنی نمی خواستند صدام مجبور شود در دادگاه حرفهایی را بزند که خوشایند اروپاییها و آمریکا نیست! یعنی نمی خواستند بحثی از هجوم وحشیانه ی صدام و نیروهایش به خاک ایران عزیز به میان بیاید! و هزاران نمی خواستند دیگر …

اگر الآن صدام زنده هم باشد – که به نظر من اینطور است، زندگی واقعی اش به عنوان صدام تمام شده و زندگی دیگری شروع خواهد کرد به عنوان شهروندی با تابعیت انگلیس و آمریکا یا سایر کشورهای اروپایی- مانند معاون اولش و خیلی دیگر از اعضای حزب بعث که در حال حاضر به انگلیس پناهنده شده اند!

مسئولین مملکت ما چه کردند برای شکایت از صدام در زمان حیات واقعی اش؟ یعنی سرمایه گذاری در عراق آنقدر سودآور بود که مسئولان دستگاه دیپلماسی کشور، از طرح شکایت علیه صدام و باز کردن پرونده ی خسارت هزار میلیارد دلاری رژیم صدام بر ایران گذشتند؟ اصولاً مگر مسئولین ما حق دارند سر خود از طرح شکایت بگذرند؟ تاوان خون آن گلهایی که پرپر شدند را چه کسی می دهد؟ جواب آن پدران و مادرانی که هر هفته سنگ مزار فرزندشان را با اشک می شویند را که می دهد؟ پدران و مادرانی که همیشه چشم به راهند تا شاید روزی بیاید که فرزندشان از راه برسد، که بوی فرزندشان را دوباره حس کنند، که پاره ی تنشان را دوباره ببینند. پدران و مادرانی که هرگاه از تشییع شهدای گمنام حرفی به میان می آید، گویی تمام غمهای دنیا را بر دلشان میریزند! آنها که کنار پیکر این گمنامان ساعتها اشک میریزند به این امید که شاید فرزندشان در یکی از این تابوت ها باشد! پدران و مادرانی که فقط و فقط شاهدند که از نام فرزندانشان استفاده ابزاری میشود! آنها که می بینند به نام فرزندشان چه کارها که نمی شود و چه هزینه ها که انجام نمی شود ولی باید صورت خود را با سیلی سرخ نگه دارند! جواب اینها را که می دهد؟ حتماً آقایانی که این روزها در صدد دادن وام یک میلیارد دلاری به دولت عراق هستند!

همین که صدام با آن وضع فلاکت بار دستگیر شد و حتی می گویند اعدام شده است، خیلی ها را خوشحال کرد! شاید آه همین پدران و مادران دامان صدام را گرفت و او خوار و ذلیل شد! اما وای به روزی که آه این بزرگواران دامان کسان دیگر را بگیرد و از ذلّت آنها خوشحال شوند!

شاید خیلیها متوجه نشوند چه می گویم! شاید آنها که مثل خانواده ی ما، غم و اشک پدر و مادری را در هنگام زیارت مزار فرزندشان دیده اند، بهتر حرفم را می فهمند …
بغض داره خفه ام میکنه! دیگه نمی تونم ادامه بدم …

جواب پدران و مادران خونین دل را که می دهد؟
جواب گلهای پرپرمان را که می دهد؟

من و تو

به کسی که تجربه روزهای خوش را به زندگیم افزود …

من و تو با هم، رو به فرداها
وسعت عشق هم، مثل یه دریا

آشنای خوب، غزل غم ها
خط خورد و رسید فصل خوبیها

حاصل امروز، راه دیروزه
لذت فردا، یاد امروزه

مهربان ترین همدم من باش
تو روز خطر، محرم من باش

کابوس شبهای تلخ و سرد،
سودای وحشت از اهریمن
بگذشت و طی شد فصل سرما،
آمد فصل شاد خوبیها

من و تو با هم، دست به دست هم
میگذریم از این صحرا

من و تو با هم، پا به پای هم
میرسیم به فرداها

من و تو با هم، همصدای هم
میشکنیم سکوت را

من و تو با هم، عاشقونه باز
میرسیم به فرداها

آنها آدم فروش نبودند

آقا! ما یک زمانی خیر سرمان سه ماه رفتیم جبهه، حداقل پنجاه تا از رفقای ما هم در دانشگاه و بیرون از دانشگاه یا شهید شدند، یا معلول شدند یا سالها بخاطر دفاع از میهن شان اسیر بودند. حالا هم هر غلطی بکنیم و با هر کسی بد باشیم، ته ذهنمان نمی توانیم به آن بچه های خوب کشور که برای دفاع از میهن شان جان شان را فدا کردند، نامربوط بگوئیم. خیلی از این بچه ها بسیجی بودند، و خودشان هم نمی دانستند که بسیجی هستند، اصلا لازم نبود بدانند، می خواستند بروند کشورشان را از دست دشمنی که به کشورشان تجاوز کرده بودند، نجات بدهند. وقتی هم که برگشتند، البته اگر برمی گشتند و زنده می ماندند، چیزی نمی خواستند بگیرند. اصلا برای گرفتن نرفته بودند. رفته بودند که با دشمن کشورشان بجنگند. این آدمها حرمت دارند. زنده و مرده شان حرمت دارد. در تمام دنیا این جور آدمها حرمت دارند. همین امروز بعد از شصت سال که از جنگ دوم جهانی می گذرد، جانبازان جنگی احترام مخصوص دارند و در هر کشور روزی مخصوص آنهاست و همه دولت ها مثل دسته گل از کهنه سربازهای کشورشان و معلولین شان نگهداری می کنند و آنها را روی چشم شان می گذارند. ولی من نمی فهمم چرا ما داریم نام و حیثیت این آدم های خوب را به لجن می کشیم؟ بسیج شده است، نیرویی که با آن تقلب انتخاباتی می کنند. جانبازان می شوند کسانی که به اسم آنها تجارت خارجی می کنند و بسیج دانشجویی تبدیل می شود به آدمهای سرکوبگری که آدم می فروشند و دیگران را لو می دهند. اصلا معنی ندارد کسی که اسمش یعنی فداکار، به هیچ قیمتی آدم بفروشد. دیروز سایت بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی امیرکبیر را دیدم، رسما عکس و مشخصات دانشجویانی که به احمدی نژاد در دانشگاه اعتراض کرده بودند، منتشر کرده بود و به انجام عملی که در ایران به زبان فارسی به آن آدم فروشی می گویند مشغول بود. زشت است، حداقل اسم بسیج روی خودتان نگذارید و آبروی آن بزرگان را نبرید. آنها آدم فروش نبودند.

سید ابراهیم نبوی
چهارشنبه ۶ دی ۱۳۸۵
روزنامه اینترنی روز

——————————————————————–

براحتی توهین میکنند. براحتی همه را عامل بیگانه می خوانند. براحتی دانشجوی دکترای مملکت را لمپن و اخراج شده به دلیل مشروطی می نامند. اینها نام خود را چه می گذارند؟ چرا نامهای مقدس را اینطوری تخریب می کنند؟ با افتخار می گویم که بسیجی در بین نزدیکانمان کم نداشته ایم! اما آنها واقعاً بسیجی بودند، با جان و دل برای حفظ مملکتشان جنگیدند و تلاش کردند …

جنگ، مرگ و دردی که بر آن پایانی نیست

بخشی از خبر را بخوانید:

« … روز یکشنبه نخست وزیر اتیوپی اعلام کرده که کشور وی با اتحادیه محاکم اسلامی سومالی در جنگ است و سازمان صلیب سرخ بین الملل از تمامی طرف های درگیر خواسته است تا امنیت غیرنظامیان را در نظر داشته باشند … »

سازمان صلیب سرخ فقط توانسته درخواست کند امنیت غیرنظامیان را در نظر داشته باشند! غیرنظامیانی که هر روز در گوشه گوشه ی جهان، طعم مرگ را می چشند …

اکثر تحولات جهانی اتفاق افتاده در دوران کوتاه زندگیم که خوب در خاطرم مانده است جنگ است و جنگ است و مرگ: جنگ ۸ ساله ی ایران و عراق، جنگ خلیج فارس، جنگ شبه جزیره بالکان، درگیری های همیشگی اسرائیل با بخشهایی از فلسطین و لبنان، جنگها و شورش های متعدد در کنگو و سومالی و اتیوپی و اریتره و سودان و لیبریا و اکثر کشورهای آفریقایی، حمله آمریکا به افغانستان و عراق و سومالی، درگیری های چچن و داغستان با روسیه، حمله اسرائیل به لبنان و …

جنگهایی که متأسفانه همیشه یک طرف یا بعضاً هر دو طرف آن مسلمانان بوده اند! و غیرنظامیانی که هر روز کشته یا زخمی و آواره می شوند …

و عدالت الهی که روز به روز بیشتر در نظرم زیر سؤال می رود …

یک تحلیل از نتایج انتخابات

حدود یک هفته از اعلام نتایج نهایی انتخابات شورای شهر تهران گذشته، امّا هنوز دارم به نتایجش و پیامدهای هر چند کوچک ولی مثبتش فکر میکنم …

اینکه اینهمه رای داده شد و نهایتاً فقط و فقط ۴ نفر از فهرست اصلاح طلبان در لیست ۱۵ نفره قرار گرفتند – با احتساب تقلب های احتمالی همیشگی که در انتخابات کشور ما باید در نظر گرفت، شاید برای خیلی ها که رای دادند ناامید کننده باشه و برای بعضی ها که رای ندادند کمی شادی آور!

به نظرم اصلاً نباید ناامید شد. با تمام انتقاداتی که به خیلی از اصلاح طلبان هست – حساب مدعیان دروغین اصلاح طلبی و آزادیخواهی مثل مجاهدین انقلاب یا اکثر مشارکتی ها جداست، امّا باید کمی هم انصاف داشته باشیم و به افرادی مثل مسجد جامعی – با توجه به کارنامه اش در وزارت ارشاد – یا حتی نجفی و ابتکار و ساعی اعتماد کنیم. فکر کنم وجود چهار نفر متفاوت با ۱۱ نفر دیگه ی شورای شهر تهران، میتونه جلوی خیلی چیزها رو بگیره یا حداقل تا حد ممکن کمشون کنه.

اگه یادتون باشه، پارسال که دولت نهم اومد روی کار و خیلی از اعضای شورای شهر توی دولت پست گرفتند، نهایتاً به خاطر اینکه اگر یک نفرشون از شورا استعفا میداد، فردی متفاوت – حداقل از لحاظ منافع گروهی – مثل تاج زاده، وارد شورا میشد و به نفع شورایی ها و شهردار تازه رئیس جمهور شده تمام نمی شد، حاضر شدند از پست دولتی استعفا بدند، یا حتی بقول چمران بمیرند ولی شورا رو رها نکنند.

همونطور که دیدیم با وجود افرادی به ظاهر همسو با رئیس جمهور در شورای شهر، باز هم درگیری ها و افشاگری های قابل ملاحظه ای سر پرونده هایی مثل مونوریل و ۳۰۰ میلیارد تومن هزینه ی بدون سند و امثالهم در شورا راه افتاد. مطمئناً این دوره که این چهار نفر هستند، خیلی ها مجبور میشند یه جوری در مورد افتضاحاتی که کردند پاسخ بدند یا حتی اگه پاسخ ندند، حداقل دیگه همین اندک پایگاه اجتماعیشون – مثل همین ۲ عضو ائتلاف رایحه خوش خدمت در شورای شهر تهران با اینهمه ادعا و هزینه و رانت دولتی – رو هم از دست میدند و یه گروه تندرو و خشن، حضورش توی جریانات حاکم بر مملکت کمی کمرنگ تر میشه.

انتقادات نسبت به عملکرد اصلاح طلبان واقعاً کم نیست. همه مون هم خوب میدونیم. اصلاً گیرم که اصلاح طلبان هم محض تظاهر و محض نمایش خیلی از آزادی ها رو می خواستند به مردم بدند، خیلی از خواسته های مردم رو می خواستند برآورده کنند، گیرم که برای تخریب گروه های مقابلشون و تضعیف پایگاه و وجهه اونها در بین مردم می خواستند اینکارها رو انجام بدند، این وسط ما که می تونستیم و هنوز هم میتونیم از این اختلافات گروهی استفاده کنیم! نمی تونیم؟

حرفم رو با یه مثال – که یکی از دوستانم امروز زد – یه جور دیگه بیان می کنم. شرکت های اینتل و AMD سر تولید ریزپردازنده با هم رقابت می کردند و برای کم کردن روی همدیگه و گرفتن بازار در قبضه خودشون، هر روز یه ریزپردازنده جدید با سرعتی بیشتر از آخرین ریزپردازنده اون یکی شرکت تولید میکردند. خوب استفاده کننده ها هم داشتند سودش رو می بردند. امّا از زمانی که این دو گروه با هم قرارداد همکاری بستند، دیگه تغییر چندانی توی سرعت ریزپردازنده های عرضه شده به بازار مشاهده نمی کنیم!

پس بهتر نیست نگذاریم هیچ وقت شرایطی فراهم بشه که دو گروه مخالف هم، تبدیل بشند به یک گروه متحد علیه مردم؟ همه مون خوب میدونیم که جنگ سیاسی هیچ وقت مثل جنگ تولید ریزپردازنده نیست! مثل جنگ توی هیچ زمینه ی دیگه ای هم نیست! بهتر نیست بجای اینکه اجازه بدیم هر ۱۵ نفر شورای شهر از یه طیف فکری باشند، کاری کنیم که این ۱۵ نفر از حداقل از دو طیف فکری متضاد با هم – ولو در ظاهر – باشند؟

در نهایت من هنوز یه مسئله رو نفهمیدم. کسانی که رای ندادند واقعاً چه توجیهی برای این کار داشتند و دارند؟ یعنی فکر می کنند با کم و زیاد شدن تعداد آراء، تأثیری بر شانتاژ خبری صدا و سیما و سایر رسانه ها میگذارند؟ اگه اینطوره که به قول سیامک، حدود ۵۰% مردم بصورت سنتی در انتخابات شرکت میکنند، پس دیگه اینکه بگیم انتخابات اکثریت نداشته بی معنیه! پس چی توی فکرتون میگذره؟ باز هم میگم: این درست که انتقادات زیادی به عملکرد اصلاح طلبان در مدتی که بخشی از قدرت رو در دست داشتند وارده، ما هم که نهایتاً حرفمون با هم یکیه و میخوایم که این وضعیت موجود جامعه تغییر کنه! تغییر دفعی و انقلابی هم که مطمئناً اثر مثبت و مطلوبی که نداره هیچ، مشکلاتی رو هم به همراه داره که همه مون الآن خوب بهشون واقفیم. پس آیا واقعاً راه دیگه ای برای به کرسی نشوندن حرفتون و حرفمون می شناسید جز راه اصلاح تدریجی و حرکت تدریجی به سمت اصلاح، هر چند طولانی مدت؟ مطمئن باشید در نهایت نتیجه می گیریم.

و در آخر مطلبم، شعری از مولانا که میشه گفت مَخلص کلام من رو به خوبی بیان میکنه:

اسحق شو در نحر ما، خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو، در گنگ ما در گنگ ما

—————————————————————————

بعداً نوشت: بخاطر کامنتی که مهدی گذاشته، لازم میدونم یه توضیح کوچیک بدم. مطلبی که نوشتم فقط و فقط با توجه به وضعیت کنونی ایران هست. وگرنه من هم کاملاً با این قضیه موافقم که شورا نباید به جایگاهی برای دعواهای سیاسی تبدیل بشه، که اگه بشه – و در کشور ما شده – باید فاتحه ی شهرها رو خوند.

یلدا بازی

ِیلدا بازی

بالاخره این یلدا بازی گریبان من رو هم گرفت! پژمان و علی عزیز، من رو هم به بازی دعوت کردند. بازی از این قراره:

کسی شروع می کنه و ۵ نکته از چیزهایی که احتمالا خوانندگان وبلاگش در مورد شخصیت او نمی دونند می نویسه و در آخرش هم ۵ نفر را معرفی می کنه. اون ۵ نفر هم به همین ترتیب ۵ نکته از چیزهایی که کمتر کسی در مورد شخصیت اون ها می دونه را می نویسند و هر کدوم ۵ نفر دیگه را معرفی می کنند و همین جوری ادامه پیدا می کنه.

خوب اینم ۵ نکته ی من: (ناگفته نماند که به احتمال زیاد این ۵ نکته رو یه نفر قبل از این می دونست!)

۱- در مورد تک تک افرادی که می بینم و باهاشون ارتباط برقرار می کنم – نه ارتباط در حد صحبت توی تاکسی، مثلاً ارتباطاتی که توی دانشگاه با بچه ها دارم، یه فایل توی مغزم براشون باز می کنم و از اولین تا آخرین حرکتشون رو توش ثبت می کنم. حجم فایلها هم روز به روز بیشتر میشند و البته بارها و بارها در طول یکی دو ماه به فایلهای هر نفر یه سری میزنم و نتایج بدست اومده رو تو یه فایل دیگه می نویسم

۲- موارد بالا با شدت خیلی بیشتر در مورد خودم انجام میشه. برای مثال، من هنوز بابت یه کار ساده ای که ۷ سالگیم کردم هنوز دارم خودم رو سرزنش می کنم. مورد اینجوری زیاده …

۳- همیشه از قدرت داشتن زیاد در حد خودم خوشم اومده اما از حفظش به هر قیمتی نه!

۴- یه جورایی فضولم! دست خودمم نیست ها! مثلاً وقتی دو نفر دارند با هم حرف میزنند و من کار دیگه ای دارم انجام میدم، ناخواسته!!! و در حالیکه دارم کارم رو به خوبی انجام میدم، گوشم به سمت صحبتهای اون دو نفر جلب میشه و یه موقعها هم نظر میدم در مورد حرفهاشون (D:)

۵- در شرایط عادی کار فرهنگی و سیاسی و صنفی رو شدیداً به درس خوندن ترجیح میدم، اما خوشبختانه در حال حاضر شرایطم عادی نیست و بخاطر همین هم بعد از ۷ ترم، تازه شروع کردم به درس خوندن

من این دوستان رو به یلدا بازی دعوت میکنم:

(آداماس و بیژن و مجید رو که پژمان دعوت کرده، پس من بقیه رو دعوت میکنم)

گاماسمهدیعلیحسینکورش

————————————————-
بعداً نوشت:
هادی و حسین هم من رو به بازی دعوت کرده که ازشون ممنونم

در جواب محمد جواد روح

محمد جواد روح از نزدیکان حزب مشارکت، اینجا هر چه دلش خواسته درباره ی دانشجویانی که در پلی تکنیک به احمدی نژاد اعتراض کردند گفته! از شدت عصبانیت دارم می ترکم. تو رو خدا برید به وبلاگش و جوابش رو بدید. توی وبلاگهاتون بنویسید تا بدونند که ما کر و کور نیستیم …

این هم جواب من:

———————————————————————-

آقای روح! با عرض سلام

حالا که شما اینقدر صریح حرف میزنید، پس اجازه بدهید من هم صریح بگویم.

من دانشجوی پلی تکنیکم. دوستان من که در پلی تکنیک به احمدی نژاد اعتراض کردند هم دانشجوی پلی تکنیکند. خیلی هایمان نه عضو تحکیم هستیم و نه عضو یا حتی نزدیک به یک حزب دولت ساخته به نام مشارکت که فکر می کند صاحب تمام جریان اصلاحات است!

پلی تکنیک خانه مان بود و دلمان خواست عکسش را آتش بزنیم، که اعتراض کنیم، که بغض فروخورده خود را فریاد بزنیم، که فریاد بی کفایتی های شما را بر سر احمدی نژاد بزنیم … اما شما یک مملکت را که خانه ی مردم بود به گند کشیدید!

احمدی نژاد که از اول موضعش مشخص بود! اما شما چه؟ امروز یک حرف می زنید و فردا حرفی دیگر!

ما را احمق خطاب کرده اید و علی افشاری را سر دسته ی ما که تازه یک مویش به صد تای ما می ارزید! در مورد لفظ زیبایی که بکار برده اید (احمق) چیزی نگویم بهتر است، همه مان این قدرت را داریم که تشخیص دهیم چه کسی احمق است … اما در مورد سردسته گفته اید! خیلی از کسانی که آن روز بر سر رئیس جمهور فریاد زدند، به عمرشان علی افشاری را ندیده اند! گیرم که افشاری سر دسته مان بوده! چرا تا وقتی از جوّ دانشجویی استفاده می کردید ما همه خوب بودیم؟ حالا افشاری شومن صدای آمریکا شده و ما یک مشت احمق؟

گفته اید ما میدان را خالی گذاشتیم برای این منفور دروغگو و امثال او!؟ مثل اینکه شما هنوز نفهمیده اید که کسانی که آن روز به احمدی نژاد اعتراض کردند، خیلی هایشان همانهایی بودند که در متن جامعه خودشان را خفه کردند که باید رای داد، که باید در انتخابات شرکت کرد و نگذاشت تندروها به قدرت برسند! آن وقت شما کجا بودید؟ مشغول دادن شعارهای لطیف در ستاد انتخاباتی دکتر معین؟

گفته اید: «.. شما اگر اندکی عقل و تحلیل داشتید، کاری نمی‌کردید که چهره شود …»! من می گویم کاش شما اندکی عقل و تحلیل داشتید و با چاپ کردن پوسترهای ضد فاشیسم توجه مردم را به او جلب نمی کردید و کاری نمی کردید که چهره شود!

گفته اید توی سر اصلاح طلبان و مهندس سحابی و دکتر یزدی زده ایم! شما انتقاد را توی سر زدن می دانید؟ البته مهندس سحابی و دکتر یزدی آنقدر بالاتر از این حرفها هستند که باید دهانمان را آب بکشیم و توبه کنیم که نام آنها را در کنار نام سایر به اصطلاح اصلاح طلبانی مثل مشارکت و مجاهدین انقلاب بگوییم و بنویسیم. حداقل سحابی ها و یزدی ها شرف داشتند و وقتی در قدرت بودند، با دیدن خفقان ایجاد شده توسط همان به اصطلاح اصلاح طلبان برای دانشجویان و مخالفان، معترضانه از قدرت کناره گیری کردند! اما شما و دار و دسته تان چه؟ هفته ی آخر عمر مجلس ششم، وقتی دیدید دیگر به قدرت راهتان نخواهند داد، دسته جمعی تحصن کردید و نمایشی استعفا دادید!

در مورد طرح احمقانه رفراندوم و کلیک-کلیک بنگ-بنگ گفته اید! باز هم می گویم. شما ما را با تحریمی ها اشتباه گرفته اید! لطفاً کمی مطالعه و اطلاعات عمومی داشته باشید …

گفته اید پیکر بی جان اصلاحات را لگدمال کرده ایم! شما که وقتی پیکر اصلاحات پر هیبت بود، آن را تا گردن در خاک فرو کردید و به جهنم فرستادید!

ما را گرانقدران افتاده از دماغ فیل بر سر جامعه ایران نامیده اید! ما از دماغ فیل افتاده ایم یا شما که فکر میکنید صاحب اول و آخر اصلاحات هستید؟

ما لمپن هستیم یا اعضای گروه های به اصطلاح اصلاح طلب شما؟ لمپن دانشجویی است که از سر بغض فریاد اعتراض بر میدارد یا آن کسی که اول انقلاب بر سر و بدن دانشجویان معترض مشت و لگد و گلوله فرود می آورد؟

آن اساتیدی که به قول شما «فیلشان یاد هندوستان کرده بود و ظاهراً هیچ کاری مهمتر از زیر سؤال بردن شیعه و حکومت پیغمبر نداشتند»، بیشتر به شیعه و پیغمبر ظلم کردند یا به اصطلاح اصلاح طلبانی که اول انقلاب باعث دامن زدن به خرافات مذهبی شدند و تشیّع را به انحراف کشیدند؟

گفته اید بنشینیم و فکر کنیم که حماسه آن روزمان به سود چه کسی شد! گفته اید به آسیاب امثال احمدی نژاد آب میریزیم! بهتر است شما بنشینید و فکر کنید که حماسه ی نادیده گرفتن ۲۲ میلیون رای خاتمی و آراء مجلس ششم و شورای شهر اول شما به سود چه کسی شد! حماسه ی شما در شکست اصلاحات بیشتر تأثیرگذار بود یا فریادهای ما؟ مگر نه اینکه فریادهای ما نشان داد که هنوز هم اصلاحات واقعی و آزادیخواهی زنده است؟ مگر شما کم آب به آسیاب امثال احمدی نژاد ریختید؟ در مجلس ششم مشارکتی ها چه کردند؟ با ۲۰ میلیون و ۲۲ میلیون رای خاتمی چه کردید؟ مگر نه اینکه فقط و فقط فرصت سوزی کردید و اهداف حزبی تان را پی گرفتید و به تسویه حساب های شخصی تان پرداختید؟

آقای روح! اول برای افتضاحاتی که حزب متبوعتان در زمان به دست داشتن آن همه قدرت و مسئولیت به بار آورده پاسخگو باشید، بعداً از گروهی دانشجوی بی پشتیبان انتقاد کنید!

والسلام …