بایگانی ماهیانه: دسامبر 2009

غم دل

از دیروز صبح که خبر فوت آقای منتظری رو شنیدم، غم عجیبی وجودم رو گرفته. دیروز هیچ کاری نتونستم بکنم. از صبح که دانشگاه بودم، فکر کنم حداکثر یک صفحه مقاله خوندم.

یکی از دلایل این غم، اینه که برام سواله که چرا یه آدم پاک و سالم، باید توی جامعه ی ما اینقدر مظلومانه زندگی کنه و مظلومانه و غریب از دنیا بره! از طرفی خوشحالم که حالا که غریب و مظلوم، به خواب ابدیش فرو رفت، توی تشییعش غریب نموند.

جامعه ی پر از دروغ و ریا و قدرت طلبی …

مشکل اینجاست که آقای منتظری، یکی از هزاران آدم مظلومی بود که توی این جامعه دارند زندگی میکنند …

دکتر حسابی

نوشتاری از دکتر رضا منصوری، عضو هیئت علمی دانشکده مهندسی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف (لینک مطلب)

زمانی که قرار بود از مرحوم حسابی تجلیل شود، زمانی که قرار بود از سناتور انتصابی محمدرضاشاه ولی بنیان‌گذار فیزیک دانشگاهی ایران تجلیل شود، زمانی که تهدیدها علیه انجمن فیزیک ایران و شخص من (رئیس وقت انجمن فیزیک ایران) به مدت چهار ماه تا کنفرانس فیزیک ایران در شیراز در شهریور ماه ۱۳۶۶ ادامه داشت، زمانی که نمایندگان حراست دانشگاه شیراز بنده را تهدید کردند که حق ندارید نام حسابی را در این کنفرانس ببرید، و زمانی که جناب آقای دکتر حداد عادل با جسارت در بزرگداشت آن مرحوم سخنرانی کردند کسی فکر نمی کرد یک قدردانی ساده باعث این همه دردسر ملی و شرمساری اهل علم ایران بشود.

از حسابی بنیان گذار فیزیک دانش گاهی ایران، که نظریه ای غلط و بی ربط در مورد ماده نوشت، و با پرداخت دویست دلار «اولین مرد علمی سال» تقلبی ایرانش کردند، از حسابی که تنها ده دقیقه در یکی از زمان های دیدارعمومی انیشتین با وی صحبت کرده بود، اکنون امامزاده ای ساخته اند، سیدی و عارفی حافظ قرآن و دانشمندی در قد و قواره نیوتون و انیشتین (به کتب درسی مراجعه کنید )، فرهیخته ای که در یک مراسم نوروزی انیشتین، شرودینگر، فرمی، دیراک، و بور را در منزلش دعوت می کند، و این دانشمندان را مسحور تمدن (تخیلی ) ایران و آیین های ملی ما می کند.

اخیراً مشتی دروغ و اکاذیب که در کنار عکسی از انیشتین با شخصی که ادعا شده است مرحوم حسابی است در رسانه ها چاپ شده یا منعکس شده است . این اکاذیب به نام خاطرات ایرج حسابی، فرزند آن مرحوم، به چاپ رسیده است . شخصی که در عکس کنار انیشتین ایستاده است گودل (ریاضی دان مشهور ) است و نه حسابی ! شیادی تا به این حد ! در توضیحات زیر عکس ادعا شده است انیشتین همراه با خواهرش در مراسم نوروز شرکت کرده است . مراجعه به تاریخ نشان می دهد که خواهر انیشتین تنها در سال های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۶ در پرینستون بوده است . در این سال ها نه حسابی در پرینستون بوده است نه بور، نه فرمی، نه شرودینگر، و نه دیراک . یعنی جامعه ما تا این حد زبون و پست شده است که برای قهرمان سازی به منظور رفع عقده های حقارت تا به این حد به دروغ نیاز دارد؟

کجاست شرف حرفه ای رسانه های ما که به این سهولت گول دروغ پردازان را می خورد! مرحوم حسابی زمانی مقاله ای می فرستد برای مجله ای در پاریس در مورد آنچه کتب درسی مدارس ما، یا برپاکنندگان کتیبه ای در دانشگاه اصفهان، آن را نظریه ای بسیار عمیق و برتر از نظریه های انیشتین تلقی کرده اند .
بنا به اسناد تاریخی این مقاله برای داوری به استاد سینج (Synge)، نسبیت دان معروف داده می شود که داور متوجه می شود که حسابی حتی در محاسبه یک پتانسیل ساده کروی اشتباه کرده است، محاسبه ای که دانشجویان کارشناسی ما به سهولت انجام می دهند. به این ترتیب مقاله برای چاپ پذیرفته نمی شود.

ما تا کِی می خواهیم به این شرمندگی ادامه دهیم؟ تا کِی رسانه های ما می خواهند به این خفت رسانه ای ادامه دهند؟ تا کِی دانشگاه اصفهان می خواهد این سند بی سوادی ما را در آن دانشگاه حفظ کند و کتیبه ها را برنچیند؟ تا کِی آموزش و پرورش ما می خواهد چندین نسل از بچه های بی گناه ما را با این دروغ پردازی ها در مورد حسابی منحرف کند و نسل های بعدی را از مسیر سالم رشد علمی و توسعه باز بدارد؟ با شیادی نمی توان عالِم و دانشمند ساخت! قهرمان علمی کم از قهرمان جنگ ندارد و پیروزی در علم تنها با کار مستمر و ممارست فراوان حاصل می شود.

از انسان های ساده زحمت کش و دوست دار ایران بت نسازیم و نسل ها را با دروغ تباه نکنیم!

———————————————-

پ.ن. خیلی خوشحالم که بالاخره یه نفر پیدا شد و یه جواب اساسی به این مردک بیسواد دروغ گوی پر حرف، ایرج حسابی، داد و دل ما رو خنک کرد که اینقدر آدمها رو بیخودی گنده نکنیم!

هلا ای وطن …

هلا ای وطن، شادی ات کم مباد
به سیمای آزادی ات غم مباد

جهان دل افسرده را جان تویی
چو جانم نباشد جهانم مباد …

پ.ن. : بخشی از تصنیف «راه رهایی» حسام الدین سراج (لینک دانلود)

نظرات جالب

سال ۸۶، یه مطلبی نوشته بودم در مورد «عبدالمالک ریگی»، یکی امروز صبح اومده یه همچین نظری روش گذاشته، گفتم اینجا بنویسمش، شما هم یه کم مستفیض بشید:

«با سلام به تو بشر که در حال آزمایش دادنی
با نگاهی گذرا به تاریخ بشریت ما متوجه میشویم که همیشه ۲ گروه با هم در ضدیت و جنگ بودند.

گروه ۱- شامل بشردوستان – آزادی خواهان – روشنگران – پایبندان به اصول اخلاقی- وطرفداران اینها

گروه ۲- شامل استبداد گران – خونخواران – پول پرستان – حقیقت پوشان – بی بندوباران – وطرفداران اینها.
در اینجا به ذکر اسامی تعدادی از هر یک از دو گروه میپردازیم.

گروه ۱- کلیه پیامبران مانند: نوح – ابراهیم -اسماعیل -یوسف -یونس -خضر -سلیمان -موسی –داوود -مریم- عیسی -محمد(ص)- وکلیه امامان علی و حسن و حسین وبقیه فرزندانشان

سلمان فارسی -ابوذر -اسپارتاکوس -باراباس -گاندی -هوشی مین -ابراهام لینکولن -جان اف کندی -فلورانسنیت اینگل -سالوادورآلنده -امیلیانو زاپاتا -پانچوویلا -چگوارا -فیدل کاسترو -مارتین لوترکینگ – مالکوم ایکس – ویلیام والاس -رابین هود -ستارخان -باقرخان -میرزا تقی خان امیرکبیر -میرزا کوچک خان جنگلی -مصدق – سید جمال الدین اسدآبادی -میرزای شیرازی -قاضی طباطبایی -مدنی -دستغب -صدوقی-اشرفی اصفهانی -طالقانی -نواب صفوی-سعیدی -بخارایی -صفارهرندی -امانی -نیک نژاد -خسرو گلسرخی -شریعتی -مطهری -چمران -آوینی -صیاد شیرازی -دلیران تنگستان -بهشتی -باهنر -رجایی -خمینی -حسن مدرس – سربداران -حسن صباح و ملیونها ملیون افرادی که در این راه جان خود را دادند.

۲ – شداد -فرعون -اسکندر -هولاکوخان مغول – ابوجهل-معاویه -یزید -شمر -اکثر شاهان خونخوار -قیصر روم -. هیتلر -موسیلینی -ژنرال پینوشه – صدام – بوش -بلر-

جنگهای بسیاری توسط این گروه بوجود آمده از جمله جنگهای سلیبی -جنگ جهانی اول و دوم -جنگ
مکزیک -اسپانیا -الجزایر -مراکش -سودان -سومالی -اریتره -سرخپوستان آمریکا -ویتنام -کره -ژاپن -مصر
بمب اتمی هیروشیما -فلیپین -السالوادور -ونزوئلا -کلمبیا -شیلی -آرژانتین -نیکاراگوا -لبنان -فلسطین-عراق

لطفا در راه گروه ۱ قدم بردارید وکمک کنید متشکرم»

خیلی باحاله یارو! گروه ۱ رو که نگاه میکنی، توش اسم رابین هود و حتی فیدل کاسترو وجود داره به عنوان آزادیخواهان و بشر دوستان! طرف حتی نمیدونه که رابین هود یه نماده و کاسترو که زمانی آزادی خواه بوده، این روزها به یکی از خونخوارترین و مستبدترین افراد تاریخ تبدیل شده! همچنین اسم «نواب صفوی» رو در این گروه قرار داده. کاری ندارم که نواب به اعتقاد خیلی ها برای اسلام می جنگیده، مهم اینه که برای این هدفش آدم می کشته و کسی که آدم بکشه، نه بشر دوسته و نه پای بند به اصول اخلاقی!

یه شخصی به نام باراباس رو هم نوشته که من توی اینترنت که جستجو کردم، بهترین توصیفش رو در لغت نامه ی دهخدا دیدم. من نفهمیدم چطوری این باراباس آدم خوبی بوده با این توصیفات!

بعد توی گروه ۲، نوشته فرعون! برای این دوست عزیز، فرعون فقط همون یه نفریه که به موسی و بنی اسرائیل حمله کرده!

توی جنگهایی هم که نوشته، نوشته «بمب اتمی هیروشیما»! بگذریم از اینکه یه جا هم نوشته «جنگهای سلیبی»، که به نظرم از سواد ایشون مشخصه که کلمه ی صلیب رو تا حالا ندیده و فقط حفظش کرده!

در آخر هم که نوشته «لطفا در راه گروه ۱ قدم بردارید و کمک کنید متشکرم». بیچاره حتماً فکر میکنه خودش داره در این راه قدم بر می داره و ما هم باید بهش کمک کنیم!

برای این دوست عزیز، کمی عقل و برای خودمون کمی آرامش، آرزو دارم

آخ مقاله

خیلی دردناکه که برای خوندن مقاله ای که موضوعش برات جالب بوده و به درد کار بیرون از دانشگاهت میخورده و به نظر می رسیده به درد پروژه و ارائه ات هم بخوره، شب کم بخوابی و توی دانشگاه هم خواب آلود باشی و توی آزمایشگاه بشینی و خوندن مقاله رو تموم کنی و در نهایت ببینی که باتمام ظرافت و قشنگی کاری که توی مقاله ارائه شده، هیچ ایده ای برای پروژه ات بهت نمیده و دست از پا درازتر، بری سراغ مقاله ی بعدی!

تراکتور

اقوام رو که میدیدیم، بعضی هاشون می نالیدند از حجم زیاد کارشون و ساعت کار طولانیشون. مثلاً یکی می نالید که از ۸ صبح تا ۷ یا ۸ شب باید کار کنه. البته کار دولتی! مثلاً صندوقدار فروشگاه  دولتی! همه هم براش کلی غصه میخوردند که بنده خدا، اینهمه صبح تا شب کار میکنه و کلی خسته میشه. نامردی نمی کنم، کارش واقعاً زیاد و خسته کننده بود. حتی جمعه ها هم تا ساعت ۲ یا ۳ بعد از ظهر هم باید سرکار می رفت. یعنی روز تعطیل و غیر تعطیل نداشت! البته چند وقتیه که دیگه ساعت کاریش شده ۸ صبح تا ۳ یا ۴ بعد از ظهر! این شخصی که گفتم، یه خانم دیپلمه است.

مورد دیگه ای هم داریم که واقعاً کار سخت و طاقت فرسایی داره. کارشناس فیزیوتراپیه و ساعت کارش، هر روز از ۷،۵ صبح تا ۴ بعد از ظهره! البته از ساعت ۲ تا ۴ رو به خواست خودش می مونه سر کار تا میزان درآمدش بالاتر بره. این مورد کارش خیلی سخته، چون فعالیت بدنی زیادی داره. البته همکاران دیگه اش، زیاد به خودشون فشار نمیارند و خیلی ساده، کارشون رو میپیچونند.

این دو مورد، بدترین مواردی هستند که بین اقوام جوونترمون داریم.

از طرفی خودمون رو که نگاه میکنیم، هر روز از ساعت ۸ صبح میریم شرکت یا دانشگاه و معمولاً ساعت ۸ شب هم میرسیم خونه. یعنی در واقع از خونه به عنوان جایی برای شام خوردن و خوابیدن استفاده می کنیم. پولی هم که میگیریم بابت کار کردنمون، چندان بیشتر از مواردی که ذکر کردم نیست. حداقل با محاسبه ی خرج و مخارجی که توی تهران هست، واقعاً تفاوت چندانی نداره درآمدمون! حالا مقایسه کنید سطح تحصیلات و وقتی که بابت تحصیل داریم میگذاریم و حتی دانشگاه های محل تحصیل رو! ارزش کارمون رو هم که هیچ کس نمی دونه و هر کسی، هر جوری که دلش میخواد باهامون رفتار میکنه. حرصم در میاد از این وضع زندگی کردن!

با این شرایط میشه از ما به عنوان تراکتور برای شخم زدن زمین های کشاورزان عزیز هم استفاده کرد!

بچه‌های دهه‌ی ۸۰

حمید داشت از اتفاقات و درگیری‌های ۱۳ آبان تعریف می‌کرد… به تیراندازی‌ها و … که رسید نگاهم به سینا (خواهرزاده‌ام که نزدیک ۵ سالشه) افتاد که با ترس داشت به حرف‌های حمید گوش می‌داد… وقتی فهمید دارم نگاهش می‌کنم، سریع حالت صورتش عوض شد و خندید.. اومد پیشم و باز با ترس پرسید به کی تیراندازی می‌کردن؟ گفتم به مردم، گفت فکر کردم به تو تیر زدن!‌…. باز پرسید: چرا تیراندازی کردن؟ گفتم واسه اینکه مردم نیان تو خیابون!… گفت آهان! که نگن موسوی، موسوی…! واسه همین با باتوم و تیر می‌زدن! … و باز به ادامه‌ی حرفها گوش داد!

پ.ن. ۱. با اینکه خودم بچه‌ی دهه‌ی ۶۰ و دوران جنگ بودم، می‌دونم اوضاع اون روزها کوچکترین تأثیری روی من نداشته و ما از همه‌ی این اتفاقات بی‌خبر و در آرامش بزرگ شدیم… اما این شاید به خاط دور بودن ما از مناطق اصلی و بحرانی و زندگی تو مشهد که از نقاط امنی به شمار می‌رفته که خیلی‌ها حتی اون زمان‌ها برای دور بودن از خطر به اونجا مهاجرت می‌کردن، باشه و البته مهم‌تر از همه اینکه رسانه‌ها اونقدر گسترده نبودن، بگذریم از اینکه اتفاقات این روزها هم روز به روز داره گسترده‌تر می‌شه…. نمی‌دونم این روزها و خاطراتش چه تأثیری روی بچه‌هایی که از دور یا نزدیک شاهد این اتفاق‌ها هستن می‌ذاره… و اینکه اصلاً تا کی تو ذهنشون می‌مونه… قطعاً بی‌تأثیر نیست…

پ.ن. ۲. هر وقت به آینده فکر می‌کنم، بیشتر از همه  نگران آینده‌ی سینا و همسن و سال‌های اون می‌شم…. اینکه اگه وضعیت همینطوری ادامه پیدا کنه چی به سرشون میاد… وضعیت تحصیل و تربیتشون تو مدارس و … وضعیت روحی و حتی جسمی!… نگرانم…

پ.ن. ۳ (به پیشنهاد محسن). به نظرتون بچه دار شدن تو این شرایط درسته؟

ناموس

یعنی واقعاً خاک بر سرت که ناموست خره

بعدا نوشت: یه سری موجود احمق هستند که اگر جلوی چشمشون به مادرشون تجاوز کنی، عین خیالشون نیست. ولی وقتی در مورد خر صحبت میکنی و از ضعف هاش میگی، مثلاً اینکه جفتک میزنه و صداش خیلی نکره است، بهشون بر می خوره و خون جلوی چشمشون رو میگیره

اطرافیان من

وارد دانشگاه که شدم، فکر نمی کردم اینهمه آدم خوب بتونم توش ببینم. توی دوره ی لیسانس، دوستانی پیدا کردم و اطرافیانی داشتم (و البته دارم) که به جرات میتونم بگم از هیچکدومشون دروغ نشنیدم. یا حداقل اونقدر صاف و ساده و پاک بودند که اگه دروغ هم گفته باشند گاهی، نفهمیده ام. حالا توی دوره ی فوق لیسانس هم، هستند کسانی که یاد و خاطرات دوران لیسانس رو برام زنده می کنند، از شدت صاف و سادگی و بی غل و غش بودن.

خیلی برام جالبه که توی این مملکتی که دروغ سر تا پاش رو گرفته و مردم برای ۱۰۰ تومن، حاضرند به راحتی به هم دروغ بگند، اینهمه آدم خوب دور و برم بوده و هست. واقعاً خوشحالم

پانوشت: امروز توی تاکسی، راننده فرکانس رادیو رو عوض کرد و گفت: اونقدر دروغ میگن، واقعا آدم خندش میگیره. گفت یه […]ای داشته میگفته که «کی گفته گوشت کیلویی ۱۶هزار تومنه؟ گوشت تازه ی گوسفندی، کیلویی ۸۷۰۰ تومن. کی گفته گوشت گرونه؟» یه پیرمردی هم توی تاکسی بود، خندید و گفت: آره! اصلاً گوشت مفته! قصابی سر کوچه شون گوشت مفت بهشون میده.