بایگانی ماهیانه: فوریه 2010

Dropbox

وب ۲ به برنامه های کاربردی گفته می شود که اعمالی مانند به اشتراک گذاشتن اطلاعات، رد و بدل کردن اطلاعات و همکاری در سطح وب را تسهیل می کنند. مانند وبلاگ ها، سایت های اشتراک فیلم، ویکی ها و … [توضیحات کاملتر در ویکی پدیا]

در چند سال اخیر، پدیده های از نوع وب ۲ زیادی را در سطح اینترنت شاهد بوده ایم. فیس بوک و توییتر را می توان دو مورد از محبوب ترین و پرکاربردترین این پدیده ها دانست.

از سال ۲۰۰۷، یک پروژه ی وب ۲ به نام dropbox راه اندازی شده است که کاردبردش دقیقاً مانند SVN است، اما تحت وب عمل می کند. کسانی که کارشان بر روی کامپیوتر باشد و به صورت جمعی بر روی پروژه ای کار می کنند و هر کدام مسئول بخشی از پروژه هستند، بعید است با SVN آشنا نباشند. اما برای آن دسته از کسانی که از کاربرد این موجود چندان اطلاعی ندارند، به طور ساده می توان گفت که SVN، سیستم کنترل نسخه ی فایل هایی است که شما بر روی آن کار می کنید. مثلاً شما و چند نفر دیگر، در شرکتی بر روی پروژه ای کار می کنید. یک فایلی را تغییر می دهید و آن را با استفاده از نرم افزارهای خاص SVN، به سِرور مختص این کار در شرکتتان ارسال می کنید. دیگر افرادی که در آن پروژه کار می کنند، لازم نیست فایلی که شما تغییر داده اید را از روی کامپیوتر شما کپی و به کامپیوتر خودشان منتقل کنند. کافی است که پس از ارسال فایل توسط شما به سِرور، آن فایل را با استفاده از نرم افزار خاص SVN، از روی سِرور مربوطه دریافت کنند. در کل این بدان معنی است که شما فضایی برای به اشتراک گذاری و کار همزمان بر روی یک سری فایل در اختیار خواهید داشت.

dropbox همین فضا را بر روی اینترنت در اختیار شما قرار خواهد داد. اگر در خانه، دانشگاه و محل کارتان، بر روی کامپیوترهای مختلفی کار می کنید و با تغییراتی که هر روز در فایل هایتان بر روی یکی از این کامپیوترها می دهید، مجبور هستید آن فایل ها را بر روی حافظه ی فلش خود کپی کنید و به دیگر کامپیوترها هم منتقل کنید، dropbox به شدت کار شما را راحت خواهد کرد. کافی است در این سایت ثبت نام کنید، برنامه ی آن را دانلود کنید، آن را نصب کنید، مکانی (پوشه ای، فولدری) را بر روی هر کامپیوترتان به عنوان خانه ی dropbox تعیین کنید و فایل هایتان را داخل آن مکان کپی کنید. dropbox در پس زمینه، مشغول کپی کردن فایل های شما به فضایی که بر روی سِرورهایش برای شما در نظر گرفته، می شود. حالا با هر تغییری که در فایل های داخل آن پوشه ها می دهید، با استفاده از dropbox، می توانید آن تغییرات را در کامپیوترهای دیگرتان نیز ببینید و دیگر نیازی به جابجایی فایل هایتان با استفاده از حافظه ی فلَش ندارید.

یک مورد دیگر نیز که با استفاده از dropbox (مانند هر نرم افزار SVN دیگر) به آن دست خواهید یافت، این است که اگر به اشتباه فایلی را از داخل پوشه ی اختصاص یافته به dropbox بر روی کامپیوترتان پاک کنید، آن فایل همچنان بر روی سِرورهای dropbox وجود خواهند داشت و شما چیزی را از دست نداده اید و می توانید آن را بازیابی کنید. البته سایت dropbox برای حساب های کاربری مجانی، حداقل ۲ گیگابایت فضا در اختیار قرار می دهد و تاریخچه ی فایل های شما را تا حداکثر ۳۰ روز نگهداری می کند. اگر بیشتر از این فضا یا تاریخچه ی فایل هایتان را می خواهید، می توانید با پرداخت مبلغی، حساب کاربری ویژه خریداری نمایید. همچنین با دعوت از دوستانتان به استفاده از این سایت، می توانید فضای بیشتری دریافت کنید. ۲۵۰ مگابایت به ازای هر دوستی که با دعوتنامه ی شما عضو سایت شود، تا حداکثر ۳ گیگابایت، یعنی ۱۲ دوست!

با استفاده از لینک های زیر می توانید به دعوت دوستان، عضو سایت dropbox شوید و ۲۵۰ مگابایت هم به دیگران خیر برسانید 😀

لینک دعوت نامه ی من (ظرفیت ۱۰ نفر): https://www.dropbox.com/referrals/NTQ4MTM1NDE5

لینک دعوت نامه ی آزاده (ظرفیت ۱۰ نفر): https://www.dropbox.com/referrals/NTQ۳NTkzMDA۵

لینک دعوت نامه ی وحید (ظرفیت ؟ نفر): https://www.dropbox.com/referrals/NTM4MDc2OTc5

لینک دعوت نامه ی محسن (ظرفیت ؟ نفر): https://www.dropbox.com/referrals/NTQ4MjU4NDc5

لینک دعوت نامه ی سارا (ظرفیت ؟ نفر): https://www.dropbox.com/referrals/NTE۳MTI۵NTU۵

————————————————————————

پانوشت ۱: اولین بار این سایت را وحید به ما معرفی کرد. واقعاً دستت درد نکنه وحید، چون خیلی محتاج بودم به همچین سیستمی!

پانوشت ۲: اگر دوستان دیگه هم مایلند، لینک دعوتشون رو در بخش نظرات بگذارند تا من به انتهای این مطلب اضافه کنم تا اگر ۱۲ نفرم پر شد، لینک دوستان دیگه هم باشه! ضمن اینکه هر کس ۱۲ نفرش پر شد، خبر بده که یه لینک دیگه بذاریم برای دعوت کردن ملت که همه استفاده کنیم از فضا 😀

درخت

۱- «می روم حکیم بشوم، درخت! ما با هم درگیر خواهیم شد.»

۲- «من درخت نیستم، ‌انسانم. و روزی باید که وظائف انسانها از همه ی درخت ها و همه ی دروغ های وابسته به آسمان، پس گرفته شود و به انسان سپرده شود»

از جلد دوم کتاب «آتش بدون دود» – نوشته ی مرحوم «نادر ابراهیمی»

حساسیت

هر چند وقت یه بار، به رفتارهای اخیرم فکر می کنم و اونهایی رو که به نظرم اشتباه بوده اند، سعی می کنم اصلاح کنم. توی این چند وقت اخیر هم، خیلی دارم به خصوصیات خودم فکر می کنم و سبک و سنگین شون می کنم. توی خیلی از موارد، خیلی حساس شده ام. از طرفی درونی شدن خیلی از خصوصیاتم رو هم دارم حس می کنم. در واقع خیلی از احساس ها و رفتارهایی که قبلاً انجام می داده ام و بروز می داده ام رو دیگه بروز نمی دم و درون خودم نگه شون می دارم. این باعث شده که حساسیتم بالا بره!

وقتی با کسی ارتباط برقرار می کنم، به رفتارهاش خیلی توجه می کنم و سعی می کنم در یه بازه ی حداکثر چند ماهه، رده بندی طرف توی ارتباطاتم رو تعیین کنم. این رده بندی هر چند وقت یه بار و با توجه به رفتارهای افراد، آپدیت میشه! یه حد آستانه ای دارم توی ذهنم برای صمیمیت ویژه که هیسترزیس هم داره! یعنی اگه فردی از اون حد آستانه رفت بالاتر، تا وقتی از حد آستانه منهای هیسترزیس پایین تر نیاد، همچنان در رده ی صمیمیت ویژه قرار داره. البته بالاتر رفتن از اون حد آستانه هم خیلی طول می کشه! فکر می کنم توی دوران لیسانس، این حد آستانه خیلی خیلی بالا رفت و دیگه به این راحتی ها نمی تونم دوستانی با خصوصیات دوستان این دوران پیدا کنم. شاید دوره ی لیسانس، حساسیت های من رو بالا برده!

توی چند سال اخیر، مواردی (هر چند کم) پیش اومده اند که یه مدتی با فرد یا افرادی یه کم روابطم بیشتر شده و رابطه ی دوستی برقرار کرده ام و اوائل حس خوبی نسبت به اون دوستی داشته ام. اما رفتاری یا رفتارهایی در طول اون دوستی دیده ام که از ادامه ی اون رابطه ی دوستانه به صورت قبل، دل سرد شده ام. نه اینکه از طرف بدم بیاد، ولی دیگه اون حس خوب قبل رو ندارم. این اتفاق باعث می شه که شیرینی و لذت روابط دوستانه و صمیمانه، برام تلخ بشه و از بین بره. معمولاً بعد از این موارد، در مورد دیگران هم خیلی خیلی حساس می شم و هر رفتارشون (خصوصاً رفتار بدشون)، با شدت بیشتری روی من تأثیر می گذاره. نمی دونم باید برم خودم رو به دکتر نشون بدم یا این مدل رفتارم طبیعیه!

پانوشت: از دوستانی که این روزها میاند و وبلاگمون رو می خونند و مطالب به شدت شخصی من رو تحمل می کنند، خیلی عذر می خوام. حس می کنم باید این «شخصیات» رو یه جایی بنویسم تا بعداً خودم دوره شون کنم و روند تغییرات خودم رو مستند ببینم! دلم می خواد سمت راست این وبلاگ، آینه ی تمام نمای من باشه.

دو راهی

این روزها بدجوری بر سر دو راهی قرار گرفته ام. «پیک آسا» (محل کارمان) را دوست دارم. به خاطر جو دوستانه و صمیمانه اش، به خاطر کاری که در آن انجام می شود و در ایران تک است (ارائه خدمات پیام کوتاه توسط یک شرکت ایرانی)، به خاطر مدیریت انتقادپذیرش (که البته گه گاه نقدی هم بر آن داشته ایم) و به خاطر همه ی حس های خوبی که در حدود دو سال اخیر در این شرکت داشته ام.

اما از طرفی مشکلاتی هم در پیک آسا داشته ام و دارم. مهم ترین هایش، اول مشکل مالی شدیدی است که به قول مدیریتش، ناشی از کمبود نقدینگی است و نه بی پولی، که البته میفهمم که همه اش تقصیر مدیریت نیست و وضعیت اقتصادی کشور نابسامان است. اما در هر صورت، مدیریت آن هم نمی تواند هیچ تقصیری نداشته باشد. تحمل تعویق سه ماهه در پرداخت حقوق، برای یک زوج تازه ازدواج کرده (که هر دو در پیک آسا کار می کنند) به این راحتی ها ممکن نیست. تصور کنید که حدود دو هفته را با حدود پنجاه هزار تومان ته حسابتان سر کنید! از طرفی از میزان دریافتی ام هم راضی نیستم.

دومین مشکلی که در پیک آسا دارم و این روزها بدجوری آزارم می دهد، کاری است که انجام می دهم. تا همین سه چهار ماه پیش، از کارم ناراضی نبودم و چیزهای جدیدی هم یاد می گرفتم. اما از وقتی بخش عمده ی کار انجام شده و کار وارد فاز خرده کاری و تمیزکاری و اضافه کردن ویژگی های نه چندان سخت جدید شده، یکنواخت شدن کار اذیتم می کند. حس می کنم چیزی یاد نمی گیرم.

مشکلاتی که گفتم، کوچک نیست. هر روز به سرم می زند که سال آینده را در پیک آسا نباشم و بروم دنبال کار جدید در محیطی جدید و حس تنوع طلبی ام را ارضا کنم. اما از طرفی به دلیل حساسیتی که روی کارم داشته ام و دارم و به قولی، نسبت به پروژه ای که دارم انجام می دهم، غیرت دارم، حس خوبی ندارم که حالا که پروژه به فاز بهره برداری رسیده و دارد به نظرم کم کم به بلوغش نزدیک می شود، آن را رها کنم و بروم دنبال یک کار جدید در جایی دیگر!

واقعاً بر سر دو راهی مانده ام و این تردید، این روزها بدجوری ذهنم را مشغول کرده و به قولی، CPU Usage ام خیلی خیلی بالا رفته و این هم شده قوز بالا قوز. دارم درمانده می شوم

لینک های وبلاگ

آی حرص میخورم از دست کسانی که وبلاگشون رو میخونی، کامنت میذاری، بهشون لینک میدی و میبینن که لینک دادی و احتمالاً با یه نگاه از بالا (که همیشه ازش متنفر بوده ام) و تیریپ عاقل اندر سفیه، نه لینکی به وبلاگت میدن و نه جوابی به حرفهات میدن.

حالا اگه طرف رو تا به حال ندیده باشی و به قولی، دوست وبلاگی باشه، خب میگی طرف حق داره، چه اهمیتی هم داره؟ اما کسانی که زیاد هم باهاشون از نزدیک ارتباط داری، حرصم رو در میارن! به نظرم این کار بی احترامی به دیگرانه.

هی خواستم ننویسم، نشد! خیلی خودم رو کنترل کردم که فحش ندم

پانوشت:‌ با این مطلبی که نوشتم، ذهن خیلی از دوستان منحرف شده و به خودشون گرفته اند! لازمه بگم که افراد مورد نظر من، از دسته ی افرادی هستند که یا قبلا و یا الآن فعالیت سیاسی داشته اند یا با سیاسیون معروف در ارتباط بوده و هستند!

«دو» شد

قرار بود کنکور، جمعه ۱۲ و شنبه ۱۳ بهمن برگزار بشه. ما هم واسه ی یکشنبه، ۱۴ بهمن، بلیط گرفته بودیم. سرما و یخ بندون شدیدی همه جا رو گرفت. امتحانات دانشگاه ها به هم خورد و کنکور هم عقب افتاد، فکر کنم تا هفته ی اول اسفند! اما بی قرار بودیم. کنکور چیه؟ درس چیه؟ گور بابای درس و کنکور! این همه برنامه ریزی کردیم از قبل. حالا اگه کنکور عقب افتاد، که نباید زندگی رو، به هم رسیدن رو، عقب انداخت. دل رو زدیم به دریا و همون ۱۴ بهمن حرکت کردیم. صبح ۱۵ بهمن رسیدیم مشهد. همون شب رفتیم خونه ی آزاده اینا. صحبت ها رو نهایی کردیم. سه شنبه ۱۶ بهمن رفتیم آزمایشگاه و کلاس مشاوره. صبح چهارشنبه ۱۷ بهمن، سرحال تر وقبراق تر از هر صبح دیگه ای از خواب پا شدم. بالاخره اون همه انتظار داشت تموم میشد. رسما «یک» شدیم. شاد شاد بودیم (و هستیم البته). دیگه بعدش (کنکور و درس و …) چندان مهم نبود. گرچه نتایج همه ی اون ها هم، از دید ما، خوشبختانه خوب شد.

دو روز پیش، دومین سالگرد رسمی شدن «ما» رو جشن گرفتیم. پر از انرژی بودم. شادِ شاد از دو سال همراهی لحظه به لحظه …

هنوز هم شادِ شادم …

منفعت

امروز سمینار داشتیم. برنامه ریزی برای این سمینار از حدود ۲ هفته پیش شروع شد. توی جلسه ی توجیهی سمینار، کارهای موجود تقسیم شد. مسئول تعیین برنامه سمینارها، مسئول ارتباط با اساتید، مسئول تدارکات و پذیرایی روز سمینار، مسئول تجهیزات چند رسانه ای سمینار، مسئول حضور غیاب جلسات، ناظر زمان سمینارها و …

وقتی از من سوال شد که توی کدوم یکی از موارد میخوای همکاری کنی؟ گفتم هیچکدوم! البته در نهایت چون هر کس باید یه کاری انجام میداد، مسئولیت حضور غیاب یه تعداد از جلسات سمینار رو به من دادند که لازمه اش فقط حضور در جلسه ی سمینار بود. حضوری که چون قبل از سمینار خودم بود، چندان سخت نبود!

امروز سر سمینارها داشتم با خودم فکر میکردم که من که توی دوران لیسانس، حاضر بودم هر کار داوطلبانه ای رو به عهده بگیرم و فعالیت های دانشجویی کوچیک و بزرگ رو با تمام وجود قبول میکردم و انجام میدادم، چی شده که در حال حاضر، تا زمانی که یه کم منفعت شخصی توی کاری نبینم، به این راحتی ها حاضر نیستم اون کار رو انجام بدم؟ شاید اونقدر توی دوران لیسانس از این کارها کرده ام که اشباع شده ام. شاید هم شرایطی که این روزها بر جامعه مون حاکمه، مثل همیشه به شدت روی من تاثیر گذاشته. شاید هم اون کارها مال همون دوران بود و شور و هیجانش هم مال همون روزها! شاید هم گذر عمر باعث این قضیه شده!

نمیدونم ناراحت باشم یا خوشحال!

دلم میخواد زار بزنم

دو سه شب پیش، آزاده میخواست از سایت SourceForge پروژه دانلود کنه برای تزش، بلوکه کرده بود ایران رو. امروز خبر رو میخونم: SourceForge کشورهای ایران، کره شمالی، سوریه، سودان و کوبا رو بلوکه کرده! دلم میخواد با تمام وجود فریاد بزنم، گریه کنم، فحش بدم به زمین و زمان! چرا جای ما باید کنار این کشورها باشه؟

یک درخواست

از دوستانی که وبلاگ ما رو از طریق خوراک خوان ها می خونند، درخواست میکنم که لطفاً فقط از طریق لینک زیر مشترک وبلاگ ما بشند:

http://feeds.feedburner.com/hamidcity

یه خوراک دیگه واسه وبلاگمون هم وجود داره به آدرس زیر، که تا آخر این هفته میخوام پاکش کنم:

http://feeds.feedburner.com/hamidcity-blog

ممنون