بایگانی دسته: فرهنگ

نگاه ما به فرهنگ و موضوعات فرهنگی

کمی میانه روی لطفاً!

پیشاپیش، طولانی بودن مطلب رو به بزرگواری خودتون ببخشید! مجبور شدم برای زمینه سازی، اینها رو بنویسم!

———————————-

قبل از اینکه وارد دانشگاه بشم، پیگیر اتفاقات مختلفی که توی کشور رخ می داد، بودم. سیاسی، اجتماعی و … این علاقه ی من به پیگیری، چند عامل داشت: پدرم که همیشه روزنامه می خرید و خیلی پیگیر بود و حرفهای زیادی از دنیای سیاست و جامعه رو با خودش به خونه می آورد؛ ریاست جمهوری خاتمی، خصوصاً دور دوم که تونستم بهش رأی بدم؛ و در کل علاقه ای که به اخبار و اینها داشتم. درباره ی علاقه ی خودم، این رو می تونم بگم که توی مسابقات علمی سال سوم دبستان، دو تا از سوالات اطلاعات عمومی، نام رئیس مجلس و رئیس قوه ی قضائیه بود! و اون موقع خیلی ساده به این دو سوال جواب دادم: ناطق نوری و محمد یزدی! یعنی کلاً علاقه داشتم بدونم کی به کیه و چی میگذره، گرچه چیزی هم نمی فهمیدم – و هنوز هم خیلی نمی فهمم!

وارد دانشگاه که شدم، اعتراض و انتقاد و تحصن و اخبار و تحلیل های سیاسی رو اینبار از دید دانشجو دیدم، اونهم دانشجوی امیرکبیر! به جرأت می تونم بگم که در ماه، دو سه تحصن و اعتراض در دانشگاه برپا بود. نشریات آزادانه مطالب و تحلیل های خودشون رو می نوشتند، در تریبون های آزاد، رئیس دانشگاه، دکتر فهیمی فر، حضور پیدا میکرد و تا جایی که میتونست و بهش اجازه می دادند، به بچه ها کمک هم میکرد. خوب من هم که سرم درد می کرد برای اینکه ببینم چه خبره و دائم ناظر و حاضر توی هر تریبون و سخنرانی بودم و فقط گوش می کردم.

تیرماه ۱۳۸۴ شد و دولت از دست اصلاح طلبان خارج شد و افتاد دست احمدی نژاد و نزدیکانش. یادمه بعد از اینکه احمدی نژاد دولت رو تحویل گرفت و رئیس دانشگاه عوض شد، فضای ترس به دانشگاه حاکم شده بود. قبل از دولت نهم، هر ماه، برای بچه هایی که توی اون ماه به دنیا اومده بودند، تولد می گرفتیم و توی یکی از کلاسها، جمع می شدیم و جیغ و داد و خوشحالی و کیک و کادو و بعدشم ما رو به خیر و همه رو به سلامت. اما بعد از دولت نهم، یه بار که میخواستیم برای بیژن تولد بگیریم، اونقدر با ترس و لرز جمع شدیم توی یکی از کلاسها و خیلی آروم کیک خوردیم و کادوش رو بهش دادیم و رفتیم پی کارمون. یعنی دیگه خبری از جیغ و داد نبود و هر کس صداش می رفت بالا، با ترس و لرز می گفتیم که ساکت! انتظامات میاد و گیر میده! درحالی که قبلاً از این خبرا نبود. اینها رو گفتم که فقط روشن کرده باشم که حتی از ابراز شادی توی دانشگاه می ترسیدیم!

بعد از روی کار اومدن دولت نهم، از بالا تا پایین تمام مدیریت های دانشگاه عوض شد! تک تک کسانی که توی معاونت دانشجویی – فرهنگی، روابط خوبی با بچه ها داشتند، تغییر کردند و افرادی تندرو جای اونها رو گرفتند. خیلی نگران بودیم.

بعد از اینکه رفتیم توی شورای صنفی و مستقیم با امور فرهنگی درگیر شدیم، دیدیم که هنوز افراد زیادی هستند که با اینکه دیدگاهشون به نظر نزدیک با دولت جدید میاد، اما هنوز هم به یه چیزهایی پایبند هستند و خیلی دیدگاه بسته ای ندارند. یه نمونه ی ساده اش، احمد قدیانی، مدیر اداره ی فوق برنامه ی امور فرهنگی بود. احمد جزو بچه های طیف شیراز انجمن بود و بخاطر عضویت توی این طیف، حالا مسئولیتی هم در دانشگاه بهش داده بودند. اون اوائل، خیلی از کسانی که قرابت فکری با انجمن اسلامی داشتند یا عضو انجمن بودند و خودشون رو صاحب انجمن می دونستند، در مورد احمد قدیانی، حرفهای نامربوطی می زدند و البته طبیعی بود. امثال آرمین سلماسی و دوستانش، با احمد قدیانی و دوستانش سر تجزیه ی انجمن به طیف های مختلف، درگیر شده بودند و طبیعی بود و حق هم داشتند که پشت سراحمد و دوستانش، خیلی حرفها بزنند! اما همین احمد قدیانی بَد!!!، سر قضیه ی اردویی که می خواستیم برگزار کنیم و رئیس دانشکده، نامه ی توهین آمیزی نسبت به دانشجوهای دانشکده نوشته بود و به امور فرهنگی داده بود، خیلی شاکی شده بود و ما رو خبر کرد و رفتیم پیشش. نامه رو به ما نشون داد. شبنم، دبیر شورا، اونجا با خوندن متن نامه گریه کرد! من و پژمان هم بودیم، فکر کنم کورش هم بود. خیلی عصبانی شده بودیم. نامه رو از احمد گرفتیم و به سرعت، توی دانشکده به همه خبر دادیم که در اعتراض به این توهین، فردا دانشکده تعطیله! نامه رو کپی کردیم و صبح توی دانشگاه پخش کردیم. یک روز دانشکده رو تعطیل کردیم و با پخش اون نامه، چنان آتشی به پا شد، که رئیس دانشکده، اون روز سمت دانشکده هم نیومد! از هفته ی بعد، توی دانشگاه شلوغ پلوغ بود. آرمین سلماسی و دوستانش، توی نشریاتشون، خیلی راحت دروغ می گفتند و شروع مشکلات رو از طرف احمد قدیانی اعلام کردند و وقتی هم با اعتراض ما رو به رو شدند، حرفهای بی ربط و توهین آمیزی زدند و کار خودشون رو کردند. اینکه اسم آرمین سلماسی رو دائم می برم، به این خاطره که اون روز، پشت میز اون نشریات، بیشتر از همه چهره اش و حرفهای توهین آمیزش یادم مونده. همون روزها، انتخابات انجمن رو غیرقانونی اعلام کردند و انجمن رو منحل کردند. هدفم از گفتن این جریان، این بود که افراد معقولی مثل احمد قدیانی بودند – نمیگم هستند چون احمد دیگه مسئولیتی نداره و جای احمد رو به یه مشت بچه ی جوگیر خودبزرگ بین داده اند – که با تمام کارهایی که قبلاً کرده بودند و یا یه سری اعتقاداتی که داشتند و دارند – و خیلی از ما، اون اعتقادات رو قبول نداریم، هنوز در دانشگاه بودند و میانه رو و مفید بودند و البته افراد تندرو و از دید من بی منطقی مثل آرمین سلماسی بودند که همه چیز رو یکطرفه می دیدند!

هر چی بیشتر پیش رفتیم، با اخراج و احضار و بازداشت و تعلیق و مجازات بچه ها، خواسته ها روز به روز رادیکال تر شد و حالا رسیدیم به جایی که، وقتی قراره اعتراضی بشه، پلاکاردهای قرمز سوسیالیست ها و چپ های دانشگاه بالا میره و البته هیچ منطقی رو هم نمی پذیرند و کار خودشون رو میکنند و بیشتر از قبل، به بسته شدن فضای دانشگاه دامن می زنند.

شخصاً در مورد خیلی از افراد، نگاه تند و یکجانبه ای داشتم و هنوز هم در مورد خیلی ها اینطور هستم و البته دارم سعی می کنم که این دید رو عوض کنم. اما توی این مدت ۶-۷ ماهی که هفته نامه ی «شهروند امروز» رو میخونم، واقعاً دارم یاد میگیرم که از قبل قضاوت نکنم و بیشتر بخونم و کمتر حرف بزنم و داوری کنم. مطالب ویژه نامه ی نوروزی «شهروند امروز»، خصوصاً مصاحبه اش با «فرهاد رهبر»، رئیس سابق مرحوم سازمان مدیریت و برنامه ریزی و رئیس فعلی دانشگاه تهران، خیلی روی من تأثیر گذاشت. در مورد آقای «رهبر»، خیلی بد و یکطرفه فکر می کردم و تقریباً ازش خوشم نمیومد یا در واقع بدم میومد، اما حالا حداقل دیگه ازش بدم نمیاد و وقتی به کارهایی که کرده بود، فکر میکنم، غصه می خورم که چرا همیشه همه رو با یه چشم می بینم و به یه چوب می رونم! فعلاً چند وقته که دارم تمرین میانه روی می کنم!

یا وقتی مصاحبه های «عماد افروغ» رو میخونم، با خودم فکر میکنم که «درسته که خیلی از اعتقاداتش رو قبول ندارم، اما حرفهای منطقی زیادی هم میزنه که واقعاً درسته و قبولشون دارم، پس بهتره چیزهای خوب رو بیشتر ببینم تا موارد بد رو!»

به نظرم این مشی میانه روی که «شهروند امروز» در پیش گرفته، یکی از مهم ترین دلایلیه که روز به روز به خوانندگانش اضافه میشه. میشه گفت که این گروه، کار بزرگی دارند میکنند و حرف زدن و تحمل کردن رو دارند به بهترین نحو آموزش میدند.

شاید میانه روی، همراه با محافظه کاری بشه، اما این محافظه کاری، خیلی هم بد نیست! چون محافظه کاری با سکوت نیست، محافظه کاری معقول تری به نظر میاد!
باید سعی کنیم به آدمهای میانه روی که دارای قدرت هستند، بیشتر اعتماد کنیم و مطمئن باشیم که نتیجه ی خوبی میگیریم. همه رو به یه چوب نزنیم!
———————————

پانوشت: می دونم که با خوندن چند مطلب اخیر من، می خندید و میگید که من شدم تریبون تبلیغ شهروند امروز! اما خدا وکیلی یک بار هم که شده، مطالب مختلفش رو بخونید و خودتون قضاوت کنید. من که برای جلوگیری از رادیکال شدن خواسته ها و اعتقاداتمون، حاضرم تریبون تبلیغاتی خیلی ها بشم و بحث کنم و حرف بزنم! شما رو نمی دونم!

اعتراض به تبعیض علیه زنان در طرح سهمیه بندی جنسیتی

علی عزیز، مطلبی نوشته در اعتراض به مباحث مطرح شده درباره ی طرح سهمیه بندی جنسیتی که پیشنهاد میکنم حتماً بخوانید. از بیانیه ی کمیسیون زنان دفتر تحکیم نوشته و به مصاحبه هایی که در این رابطه شده لینک داده. حتماً بخوانید و پیشنهاد میکنم شما هم توی وبلاگهایتان بنویسید و اعتراض کنید. جنبش زنان به عنوان یکی از جنبش هایی که این روزها خیلی فعال است و خوب هم دارد پیش میرود، شدیداً به حمایت نیاز دارد، خصوصاً حمایت ما به عنوان دانشجویان و نزدیکانمان!

اول بگویم که این طرح صریحاً در تضاد با اصل بیست و یکم قانون اساسی است که بر اساس آن ایجاد زمینه های مناسب برای رشد شخصیت زن و احیای حقوق مادی و معنوی زن را از وظایف دولت دانسته است!

باید با این مردسالاری و تفکر متحجر حاکم بر نظام مدیریت کشور مقابله کرد.

تغییر نام مرکز امور مشارکت زنان به مرکز امور زنان و خانواده نشاندهنده ی تفکر حاکم بر دولت مهرورزی است. تفکری که بخشنامه ی وزیر ارشاد به ادارات و سازمانهای زیرمجموعه اش، نمود دیگری از آن بود. بخشنامه ای که طبق آن، زنان، به دلیل اینکه باید به وضعیت خانواده رسیدگی کنند و به تقویت بنیان خانواده بپردازند، نمی بایست پس از ساعت ۱۸ در ادارات و سازمانهای زیر مجموعه ی این وزارتخانه مشغول به کار باشند! بخشنامه ای که در صدا و سیما هم مطرح شد، اما مثل همیشه خیلی سریع تکذیب شد!

اینکه به زن به عنوان جنس دوم در جامعه نگریسته شود، یک تبعیض نارواست که نمونه های مشابه آن را بارها و بارها در کشورمان شاهد بوده ایم. خودی و غیرخودی بودن مردم، یکی از نمونه های بارز این تبعیض هاست که بارها در گفتار حاکمان به گوشمان رسیده است. مگر انقلاب اسلامی ایران، بر مبنای رسیدن به آزادی و برابری برای همه ی افراد، فارغ از جنس و نژاد و مذهب نبوده است؟ آیا قرار دادن زن به عنوان جنس دوم و روا داشتن تبعیض های فراوان از قبیل نداشتن حق طلاق، نداشتن آزادی مسافرت به خارج از کشور بدون اذن پدر یا شوهر و … و بخشنامه ی عندالاستطاعه بودن مهریه بجای عندالمطالبه بودن آن و حالا طرح سهمیه بندی جنسیتی،  مخالف یکی از اساسی ترین اصول انقلابی نیست که آقایان، بیش از انقلابیون واقعی، سنگ آن را به سینه میزنند؟

مطمئناً اگر این اعتراضات را فراگیر کنیم و به گوش همه برسانیم، هر کس به سهم خود به اطرافیانش این مسئله و غلط بودن این تفکر حاکم را تفهیم کند (ببخشید که از کلمه ی تفهیم استفاده کردم. خیلی چیزها را باید به خیلی ها تفهیم کرد!)، می توان با فشار افکار عمومی جلوی این قضیه را گرفت!

من در اینجا صحبتهای سه نفر از موافقان این طرح را می آورم و به روش  خودم به نقد حرفهای این نمایندگان مردم! می پردازم:

فاطمه آجرلو، عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس، بعنوان یکی از موافقان طرح سهمیه بندی جنسیتی، در بخشی از مصاحبه اش با ایلنا گفته: « البته حضور بیشتر خانم‌‏ها در دانشگاه‌‏ها نقطه قوت ماست، اما این موضوع باید ساماندهی شود، زیرا جامعه ما براساس چشم‌‏انداز ۲۰ ساله باید رو به تعالی حرکت کند. » سوالی که برای من پیش آمده این است که اگر پیشرفت و تعالی زنان در جامعه ی ما، نمودی از حرکت جامعه به سمت تعالی نیست، پس چیست؟

وی در ادامه گفته: «این یک نقصان است که خانم‌‏های ما با توان مضاعف در عرصه‌‏های علمی حضور پیدا کنند و آقایان ما از این قافله عقب بمانند. » خوب آقایان اگر توانایی دارند، ساده بگویم، اگر عرضه دارند، خودشان را به قافله برسانند! جلوی پیشرفت زنان را بگیریم، چون مردان عرضه ی پیشرفت ندارند؟ با اینکار بیش از اینکه به حرکت و پیشرفت زنان ضربه زده باشید، اعتبار آقایان را زیر سوال می برید!

آجرلو در بخش دیگری از صحبتهایش اینطور گفته: «متاسفانه در حال حاضر ابتدا درس خوانده می‌‏شود و سپس در مورد زمینه‌‏های اشتغال آن فکر می‌‏شود، در حالی که منطقی آن است که ابتدا نیازسنجی صورت گیرد و سپس در قالب این نیازها نیروی متخصص تربیت کنیم تا از قبل جایگاه آنها در مجموعه دیده شده باشد.» من واقعاً ارتباط این مسئله را با سهمیه بندی جنسیتی درک نمی کنم! این مطلبی که خانم آجرلو مطرح کرده درباره ی کل دانشجویان است، نه فقط دانشجویان دختر دانشگاه ها! اصلاً این موضوع چه ربطی به دانشجویی دارد که در دانشگاه پذیرفته شده؟ اگر دولت توانایی ایجاد زمینه ی اشتغال برای پذیرفته شدگان یک رشته تحصیلی را ندارد، پس بیجا می کند که در آن رشته دانشجو می پذیرد! البته مگر دولت و آقایانی که در حکومت دستی دارند، از آن همه پول یا مفتی که در دانشگاه های آزاد و غیرانتفاعی از دانشجویان می گیرند میگذرند؟ اصلاً به جمله ای که خانم آجرلو گفته دقت کنید! خودش یک جمله ی متناقض نمای تمام عیار است! گفته اند منطقی آن است که ابتدا نیازسنجی صورت گیرد و نیروهایی تربیت شوند که جایگاه آنها از قبل در مجموعه دیده شده باشد! به نظر شما در حال حاضر در رفتار این دولت و این مجلس کوچکترین منطق و برنامه ریزی و نیازسنجی دیده میشود؟

وی اضافه کرده است: « بحث سهمیه‌‏بندی جنسیتی در کنکور، بخشی از مشکلات مذکور را مرتفع می‌‏کند و کمک می‌‏کند تا تحصیل کرده‌‏های ما جایگاه واقعی خود را پیدا کنند. » انگار نه انگار که خانم آجرلو در همین مصاحبه از نبود کار کارشناسی و نیازسنجی گفته اند! پس با نبود نیازسنجی، این طرح چگونه بخشی از مشکلات را مرتفع میکند؟ از حرفهای ایشان و سایر موافقان طرح و البته فعالیت های اخیر ایشان و همکاران و همفکرانشان در مجلس و دولت هم به هیچ وجه اینطور بر نمی آید که کار کارشناسی ای در میان باشد! پس این طرح که فقط گروهی را از رقابت به در میکند، چگونه می تواند به رسیدن تحصیل کرده های ما به جایگاه واقعی شان کمک کند؟

خانم آجرلو ادامه داده: «باید از تمام توانایی‌‏های جامعه برای تعالی کشور استفاده شود و برای تمام سرمایه‌‏های نیروی انسانی خود برنامه داشته باشیم.» من راه حلی که دولت و مجلس برای تمامی سرمایه های نیروی انسانی در نظر گرفته اند را اینطور درک کرده ام: خانه نشین کردن یا به خاک سیاه نشاندن تمام نیروهای انسانی و سپردن تمامی سمت های دولتی و غیردولتی به باجناق و خواهرزاده و خواهرزاده ی باجناق و …

ایشان خیلی صریح خودشان را تنگ نظر خطاب کرده اند: «این نگاه تنگ نظرانه است که بخواهیم جلوی یک بخش از جامعه را بگیریم، برای اینکه بخش دیگری از جامعه را با آن هماهنگ کنیم»

وی در آخر گفته: «این طرح باید تنها مشمول آن دسته از رشته‌‏های دانشگاهی باشد که در آن رشته‌‏ها بحث تناسب جنسیتی مطرح باشد و رشته‌‏هایی که چنین محدودیتی در آنها وجود ندارد، نباید مشمول چنین بحثی شود» این بنده خدا هنوز درک نکرده است که هیچ «باید»ی برای محدودیت در هیچ رشته ای نباید وجود داشته باشد! برای مثال مگر برخی از زنان فعالی که در رشته ی عمران تحصیل کرده اند (با توجه به اینکه در برخی دانشگاه ها پذیرش دختر در این رشته وجود ندارد) و بعنوان بخش خصوصی با سازمان زیباسازی شهر تهران فعالیت میکنند، در حال حاضر جزو موفق ترین گروه از فارغ التحصیلان رشته عمران نیستند؟ اگر جلوی ورود زنان به این رشته گرفته شود جلوی همین زنان موفق گرفته نخواهد شد؟ باعث جلوگیری از تعالی جامعه نخواهد شد؟ واقعاً باعث شرم است که امثال خانم آجرلو شده اند اعضای فراکسیون زنان مجلس هفتم!

عوض حیدرپور، نماینده ی شهرضا و مخبر کمیسیون بهداشت و درمان مجلس هم از «ایجاد مشکل برای استحکام و دوام خانواده» در صورت «بیش از وظیفه شدن سهم خانم ها در اداره ی جامعه» سخن گفته است. جناب مخبر نگفته است که فشار بیش از حدی که بر زندگی مردم وارد میشود و عامل خیلی از این فشارها دولت و دستگاه های مختلف حکومتی است، عامل اصلی اختلافات خانوادگی و متزلزل شدن استحکام بنیان خانواده است. وی از «دیدگاه شرعی» خود در قبال این مسئله گفته است:« البته دیدگاه بنده در این عرصه دیدگاهی شرعی است، زیرا در روایات نقل شده شبی که حضرت فاطمه (س) به خانه امیرالمومنین می‌‏رفتند، توصیه پیامبر این بود که کارهای خانه با فاطمه و کارهای بیرون با حضرت علی باشد و لذا این خود یک دستورالعمل است. براساس این دستورالعمل شرعی، خانم‌‏ها اگر می‌‏خواهند دنبال کسب علم و دانش باشند باید دنبال کسب علم و دانشی باشند که بیشتر در خانه به درد بخورد، باید رشته‌‏هایی که دایر می‌‏شود رشته‌‏های جامع دانشگاهی باشند، اما در داخل خانه به کار بیایند و متاسفانه در جامعه ما چنین رشته‌‏هایی اصلاً نیست و نسبت به دایر کردن چنین رشته‌‏ها همتی وجود ندارد» تا آنجا که ما شنیده بودیم، پیامبر اسلام، همیشه بر حفظ کرامت زن در جامعه تأکید داشته و از فعال شدن زنان در جامعه حمایت میکرده است. اگر از این مسئله هم بگذریم، ضرورت آن روز جامعه ی مملو از جاهلیت عرب، شاید اینطور ایجاب میکرده که محمّد(ص) اینطور بگوید. طبق ادعاها و گفته های فقها و کارشناسان شیعه، تفسیر دستورات اسلام بر اساس زمان یکی از مهم ترین دلایلی است که مدعای پویا بودن فقه شیعه را تأیید خواهد کرد! البته جناب حیدرپور، از آن روایتی که گفته اند، تفسیری فرموده اند که من اصلاً ربطش را به روایت درک نمی کنم!

حیدرپور اضافه کرده است: «وقتی حضرت امام (ره) بر انقلاب فرهنگی تاکید کردند، یکی از مصادیق این انقلاب بحث حضور زنان با تحصیلات دانشگاهی مرتبط به امرخانه‌‏داری درخانه است». ایشان لطف کنند و یک منبع معرفی بفرمایند که امام یا سایر متولیان انقلاب فرهنگی، از مصادیق و بخصوص مصداقی که ذکر کرده اند سخن گفته باشد.

حیدرپور در آخر گفته است: «تصور کنید اگر ما دانشی به این ترتیب در حد لیسانس و فوق لیسانس برای زنان جامعه داشته باشیم که زنان ما بتوانند خانواده و فرزندان سالم‌‏تری را تحویل جامعه دهند، چه گام مثبتی در جامعه برداشته‌‏ایم» ایشان و همفکرانشان فعلاً لطف کنند برای اینهمه رشته ای که هر روز دارند در دانشگاه ها در مقطع لیسانس و فوق لیسانس دانشجو می پذیرند، هزینه ای مناسب برای یک گروه کارشناس علمی-آموزشی جهت کار کارشناسی تعیین کنند تا یک سیلابس معیّن تعریف بنمایند که ما هر روز با یک نمودار جدید درسی مواجه نباشیم، ایجاد دانشی برای خانه داری در حدّ فوق لیسانس پیشکش!

علی سرافراز یزدی، یکی دیگر از اعضای کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس هم گفته است: «امروز ما می‌‏دانیم که فارغ‌‏التحصیلان دانشگاهی در رشته‌‏های معدن و دامپزشکی اگر خانم باشند، قادرنیستند که از عهده این حرفه برآیند، زیرا این رشته‌‏ها با فیزیک بدنی آنها هماهنگی ندارد» ایشان بعنوان عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات، هنوز فکر میکنند کسی که در رشته ی معدن تحصیل میکند، باید هر روز کلاه ایمنی بر سر، وارد معدن شود و کلنگ بدست بگیرد و دیواره های معدن را با کلنگ مورد عنایت قرار دهد! فکر میکنند فارغ التحصیل رشته ی دامپزشکی باید برود و دام محترم را روی دوشش بگذارد و ببرد و درمانش کند! ایشان هنوز اینهمه کلینیک دامپزشکی را ندیده اند که حیوانات دیگری مانند سگ و گربه و انواع و اقسام پرندگان به آن مراجعه می فرمایند! احسنت به این کمیسیون آموزش و تحقیقات با این وکلای مطّلعش!

این نماینده ی مشهد گفته است: «در کشورهای پیشرفته نظیر اروپا و آمریکا سطح اختلاف امکانات در شهرهای مختلف یک کشور خیلی محسوس نیست، لذا محدودیتی برای حضور در این مناطق وجود ندارد، ضمن اینکه فرزندان خانواده‌‏های غربی، وابستگی عاطفی آنچنانی برای حضور در خانواده ندارند و چه بسا تمایل به زندگی مستقل دارند» ما که هر چه دوست و آشنا و فامیل داریم که برای استراحت چند روزه به ایران باز میگردند، چیز دیگری درباره ی وضعیت خانواده و عاطفه در غرب! می گویند

موافقان:

فاطمه آجرلو : آقایان نباید در تحصیل عقب بمانند

نماینده شهرضا : خانم ها اگر به دنبال علم و دانش هستند به دنبال علم و دانشی باشد که در خانه به درد بخورد!

عضو کمیسیون آموزش : سهمیه بندی به نفع کشور است

مخالفان:

نماینده ارومیه : طرح باید در نطفه خفه شود، این طرح بی عدالتی مسلم در حق زنان است

صحبتهای بچه های فعال کمیسیون زنان دفتر تحکیم:

ایلنا – طرح سهمیه بندی جنسیتی در کنکور را باید محدودیت جنسیتی دانست

آفتاب – ورود بیشتر جنس دوم ممنوع

دویچه ووله – طرح سهمیه بندی جنسیتی در پذیرش دانشجو

خرافات و روایات ساختگی

چند سالی هست که هیئت های مذهبی خیلی قدرت گرفته اند. درست از همان موقعی که احمدی نژاد شهردار تهران شد. بودجه ی اکثر فعالیتهای فرهنگی و عمرانی شهر (و حالا کشور) رو کم میکردند (و هنوز هم میکنند) و در اختیار نهادهای فرهنگی مورد تأییدشون قرار میدادند(و هنوز هم میدهند). مشکل پا گرفتن و گسترش هیئت های مذهبی نیست. مشکل دامن زدن به خرافات در این هیئت هاست. روحانیون عموماً جوانی که میایند و سخنرانی میکنند و روایات جدیدی از اسلامشان میگند. اسلامی که با دینی که من درک کردم، ۱۸۰ درجه اختلاف فاز داره! حاشیه ی دین رو چسبیدیم و اصلاً نمی خواهیم بفهمیم که چرا یکی مثل حسین، از جون خودش و خانواده اش گذشت؟ میخواست چه چیزی رو اثبات کنه؟ میخواست چه چیزی رو به ما بفهمونه؟

یکی از شبهای قدر ماه رمضان پارسال بود. هاشم آغاجری به دعوت انجمن اسلامی پلی تکنیک به مسجد دانشگاه آمده بود. بحث روایات در مذهب تشیّع بود. از کتابهای حدیث مرجع در مذهب تشیّع گفت. میگفت که درصد زیادی از روایات و احادیث آمده در این کتابها ساختگی و جعلی است. آن روزها، روزهایی بود که درونم غوغا بود!

مادر محمدرضا در آتش سوزی مسجد ارگ تهران فوت شده بودند. با بچه ها رفته بودیم ختمشون. وقتی رسیدیم، روحانی جوانی مشغول سخنرانی بود. چند دقیقه ای بیشتر نبود که نشسته بودیم. طبق معمول در وصف حسین سخن میگفت تا شاید اینطوری اشک خلق الله رو در بیاره. روحانی مذکور، روایتی رو از واقعه کربلا تعریف میکرد: شخصی بود که مدتها چشمش بدنبال زره امام حسین بود. بعد از اینکه بدن بی سر امام حسین رو وسط صحرای کربلا دید، اومد بالای جسد امام. شروع کرد به بریدن دست و پای امام حسین که بتونه زره رو از تنش در بیاره! ما با شنیدن این روایت، دسته جمعی از مسجد بیرون اومدیم. امّا جماعت زیادی درون مسجد با شنیدن این روایت، شروع به گریه ی فجیع فرمودند! احتمالاً از اون به بعد، بجای دست بریده ی ابالفضل، قربان دست و پای بریده ی حسین میرفتند! تا چند دقیقه باورم نمیشد چنین چیزی شنیده باشم!

یکی از دوستان تعریف میکرد که در اداره ای، کلاس اخلاق برپا بوده. روحانی پیری هم مدرّس بوده. یکبار اینطور تعریف کرده: وقتی حضرت ابراهیم، اسماعیل رو برد به قربانگاه و آماده ی قربانی کردن فرزندش شد، امام حسین پیش خداوند شفاعت اسماعیل را کرد و گفت که خدایا، من سرم رو در صحرای کربلا بجای اسماعیل میدم و به این ترتیب خداوند از قربانی شدن اسماعیل گذشت!

اینها نمونه هایی از روایات جالبی بود که شنیده بودم و یادم مونده بود.

اتفاقات جالبی هم هر روز در سطح جامعه و اینترنت پخش میشند. مثل فیلمهایی که سود زیادی رو به جیب سازندگانشون سرازیر میکنند.

دو سال پیش، در منزل یکی از اقوام فیلمی دیدیم مبنی بر اینکه در فلان هیئت و عزاداری، شمایل حضرت ابوالفضل دیده شده! فیلم را گذاشتند. در یک جایی از صحنه، به شکل کاملاً واضحی، در حدود ۱ ثانیه، یک نفر تصویری از صورتهایی که برای ابوالفضل می کشند جلوی دوربین آورد! صاحبخانه ی محترم بارها صحنه را تکرار کرد و با شور و هیجان صحنه را توصیف میکرد! وقتی با خنده ی بقیه ی مهمان ها روبرو شد، مدام بالا و پایین میپرید که بابا جان! این خود عباسه! دقت کنید! از ما انکار و از او اصرار! آخر سر نه اون راضی شد که اشتباه میکنه و نه ما راضی شدیم که اون درست میگه!

همین پارسال، فیلم سگی پخش شد که ادعا میشد در حرم امام رضا گریه میکرده، کلی هم فیلمش فروش رفت! یا پارسال خبری خوندم مبنی بر اینکه در یک روستا، کف دیگی که هر سال غذای نذری درست میکردند، شکلی بوجود آمده که شبیه جای پاست!!! دقیقاً یادم نیست، اما شایعه کردند که جای پای امام حسین یا امام زمانه! مردم هم دسته دسته هجوم می بردند که ته دیگ را ببینند و کلی نذر کنند و خرج کنند و سود به جیب بعضی ها بریزند! آخر سر هم عوامل این اتفاقات دستگیر شدند! یعنی صورت مسئله را پاک کردند.

در جمکران چاه میسازند، از مردم میخواهند نامه هایشان را درون چاه بیندازند (حتی دولت نهم هم همینکار را انجام میدهد)، امام زمان نامه هایشان را میخواند و خواسته هایشان را برآورده میکند! چرا امام زمان را تخریب میکنید؟ چرا مقدسات را به بازی میگیرید؟ از طرفی دامن میزنند و از طرف دیگر برخورد میکنند!

اینها در سطح عوام جامعه بیان میشند و پذیرفتن اینگونه روایات، جزو خصوصیات عوام با سطح معلومات پایین هست. اما وقتی چنین روایات و حرفهایی در سطح کتب دانشگاهی بیان میشند، عمق فاجعه مشخص میشه! یک مورد هم از کتاب معارف اسلامی (۲) توزیع شده در دانشگاهمون میگم و حرفم رو تموم میکنم:

در جایی از این کتاب مطلبی با این مضمون اومده: آفرینش جهان خلقت، بخاطر پیامبر اسلام و ائمه معصومین بوده! چرا به این راحتی همه چیز رو زیر سوال می برید؟ من نمیدونم چرا به این راحتی میشه مقدسات مردم رو به سخره گرفت! خیلی ها هم میاند و از این حرفها دفاع میکنند! واقعاً …

ما واقعاً داریم تلاش میکنیم با کار فرهنگی در این مردم تغییر ایجاد کنیم؟

شهر هرت

این مطلب رو از یه ای میل که حامد فرستاده بود برداشتم، البته با تصرف و تلخیص:

شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب

شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگه رو می شناسن

شهر هرت جایی است که همه بدند مگر اینکه خلافش ثابت بشه

شهر هرت جایی است که دوست بعد از شنیدن حرفات بهت می گه: دوباره لاف زدی؟؟

شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند

شهر هرت جایی است که درختان علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند تا ماشینها راحت تر برانند

شهر هرت جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند

شهر هرت جایی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله ۵ دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند

شهر هرت جایی است که همه با هم مساویند و بعضی ها مساوی تر

شهر هرت جایی است که برای مریض شدن و پیش دکتر رفتن حتماْ باید پارتی داشت

شهر هرت جایی است که با میلیاردها پول بعد از ماهها فقط می توان برای مردم مصیبت دیده چند چادر برپا کرد

شهر هرت جایی است که خنده عقل را زائل می کند

شهر هرت جایی است که زن باید گوشه خونه باشه و البته اون گوشه که آشپزخونه است و بهش می گن مروارید در صدف

شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسیشونو در بیارن

شهر هرت جایی است که ۳۳ بچه کشته می شن و مامورای امنیت شهر می گن: به ما چه. مادر پدرا می خواستند مواظب بچه هاشون باشند

شهر هرت جاییه که نصف مردمش زیر خط فقرن اما سریالای تلویزیونیشو توی کاخها می سازن

شهر هرت جایی است که ۲ سال باید بری سربازی تا بلیط پاره کردن یاد بگیری

شهر هرت جاییه که موسیقی حرام است حرام

شهر هرت جایی است که گریه محترم و خنده محکومه

شهر هرت جایی است که وطن هرگز مفهومی نداره و باعث ننگه

شهر هرت جایی است که هرگز آنچه را بلدی نباید به دیگری بیاموزی

شهر هرت جایی است که همه شغلها پست و بی ارزشند مگر چند مورد انگشت شمار

شهر هرت جایی است که وقتی می ری مدرسه کیفتو می گردن مبادا آینه داشته باشی

شهر هرت جایی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و … است

شهر هرت جایی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه

شهر هرت جایی است که وقتی از دختر می پرسن می خوای با این آقا زندگی کنی می گه: نمی دونم هر چی بابام بگه

شهر هرت جایی است که وقتی می خوای ازدواج کنی ۵۰۰ نفر رو دعوت می کنی و شام می دی تا برن و از بدی و زشتی و نفهمی و بی کلاسی تو کلی حرف بزنن

شهر هرت جایی است که …….

خدایا این شهر چقدر به نظرم آشناست !!!!!!

—————————————————–

بعداً نوشت:

از این به بعد جواب نظرات رو زیر همون نظر میدم

اندر احوالات سهمیه بندی بنزین

قبل از شروع مطلبم از طولانی بودنش عذرخواهی کنم. یک عذرخواهی دیگر هم بابت گریز زدنهای بیش از حد به مطالب دیگر به شما بدهکار میشوم که حتماً به بزرگواری خودتان می بخشید. و امّا مطلب:

———————————————————-

در هفته ای که گذشت، خبر سهمیه بندی بنزین در سال ۱۳۸۶ با شعار عدالت در زمینه ی مصرف سوخت [شعاری که ربطش را به این مصوبه درک نکردم!] توسط دولت محترم مهرورزی، به سرعت منتشر شد و طبق معمول به سرعت هم تکذیب شد!

خبری مبنی بر اینکه سهمیه ی روزانه ی تاکسی ۲۲ لیتر، آژانس ها و مسافربرهای شخصی ۱۸ لیتر و خودروهای سواری شخصی ۴ لیتر تعیین شده است.

اما گوشه ای از بحثهایی که این روزها پیرامون این مسئله [یا شاید هم مسئله نما! برای اطلاعات بیشتر در مورد مسئله نما به مورد ۷ام این نوشته مراجعه شود] صورت میگیرد [+ و +]، همه و همه نشانگر صحت وجود چنین پیشنهادی در لایحه تقدیمی هیئت دولت نهم به مجلس هفتم علیرغم تمام تکذیبهای همیشگی دولت است.

اولاً بگویم که من با یک چنین پیشنهادی مشکل اساسی دارم! چرا هزینه ی ندانم کاریهای دولت و حکومت را مردم بپردازند؟ اگر دولت صندوق ذخیره ی ارزی را تا آخر خالی کرده و دیگر آه در بساط ندارد، اگر گسترش حمل و نقل عمومی به دلیل بی توجهی و بی برنامگی و لجام گسیختگی دولت محترم نهم عقیم مانده، اگر دولت هر روز اتومبیل هایی که روی دستش مانده را با قیمت سرسام آور و با نازلترین امکانات و البته با دادن وام و سایر مساعدت های مالی به مردم قالب میکند، مردم چه گناهی کرده اند؟

قطعاً این لایحه در صورت تصویب توسط مجلسیان هفتم [که این روزها با انتقاد شدید از عملکرد دولت نهم سعی در جدا نشان دادن خود از این دولت و افتضاحاتش دارند و صد البته فقط دارند برای انتخابات سال آینده ی مجلس، خودشان را آماده میکنند]، پیامدهایی به همراه خواهد داشت که جلوگیری از آن توسط هیچکس و به هیچ وسیله ای امکانپذیر نخواهد بود. برخی از این پیامدها که در زمان بنزین کوپنی هم فراگیر بود را به اختصار یادآور می شوم:

۱- سرقت بنزین: تصور کنید که صبح زود با عجله برای رفتن به محل کارتان یا دانشگاه یا هر جای دیگری که برنامه داشته اید، سوار اتومبیل خود میشوید. هر چه استارت میزنید، ماشین روشن نمی شود. سوئیچ را که می چرخانید، قبل از استارت زدن به عقربه ی بنزین ماشین نگاه میکنید. دیشب باک اتومبیل را تا جایی که سهمیه تان اجازه می داد یا در بازار سیاه وجود داشت، پر کرده بودید. حالا عقربه بنزین، نشان می دهد که باک بنزین خالی خالی است. نامردها تا آخرین قطره ی بنزین را کشیده اند و نیم لیتری هم باقی نگذاشته اند که شما به نزدیکترین پمپ بنزین بروید و حداقل با کمی تأخیر به کارتان برسید. این داستان خیالی نیست! در زمان بنزین کوپنی هزاران نفر در روز، مزه ی شیرین چنین اتفاقی را می چشیدند.

۲- ایجاد بازار سیاه به انحاء مختلف:
الف- کار و کاسبی جایگاه های سوخت گیری [همان پمپ بنزین ها] سکّه خواهد شد. بنزین را به روشهایی که خوب بلدند، از جایگاه خارج می کنند و در بازار سیاه به فروش می رسانند. این مسئله هم در زمان بنزین کوپنی شدیداً رایج بود!

ب- فرض کنید قیمت بنزین در بازار سیاه، خیلی کم و در حدود لیتری ۷۰۰ تومان است. به نظر شما یک راننده ی تاکسی یا آژانس یا مسافربر شخصی اگر سهمیه بنزین روزانه خود را در بازار آزاد بفروشد و به کار دیگری مشغول شود بهتر نیست؟ راننده ی تاکسی بدون کوچکترین زحمتی، حدوداً روزی ۲۲*۷۰۰ – ۲۲*۸۰ = ۱۳۶۴۰ تومان سود خالص خواهد داشت، یعنی حدوداً ماهی ۴۰۰ هزار تومان. خوب من هم باشم، عطای کار در خیابانهای اعصاب خردکن تهران را به لقایش می بخشم و میروم حتی در گوشه ی خانه ام صبح تا شب می خوابم!

پ- از همه بدتر بازار سیاه دولتی است! گروهی از نزدیکان دولت و وزارتخانه ها، خصوصاً وزارت نفت، با استفاده از رانتی که دارند، بنزین را بجای رساندن به جایگاه های توزیع سوخت، به بازارهای سیاه میرسانند و با خیال راحت سود کلانی به جیب میزنند. البته هر روز شاهد خواهیم بود که در صدا و سیما از برخورد با دانه درشت های قاچاق بنزین و بازار سیاه صحبت خواهد شد، امّا هیچ وقت نمود عملی آن را نخواهیم دید. بعداً می بینیم که یک راننده تاکسی بیچاره را به جرم قاچاق بنزین و ایجاد بازار سیاه دستگیر کرده اند و قرار است مجازاتش کنند تا عبرت سایرین شود. اما همه مان خوب میدانیم که خانه از پای بست ویران است

۳- آتش سوزی و بالارفتن آمار مرگ و میر:

الف- شما بنزین را در انباری یا پارکینگ منزل خود احتکار کرده اید. خوب بنزین است دیگر! کلید چراغ پارکینگ را که میزنید، ساختمانتان را به هوا می فرستید. حالا آمار مرگ و میر بر اثر آتش سوزی ناشی از احتکار بنزین هم به آمار کشته شدگان ناشی از تصادفات جاده ای و درون شهری و البته کشته شدگان هوای آلوده ی تهران و سایر آمار روزانه ی مرگ و میر غیر طبیعی در ایران اضافه می شود.

ب- ساعت ۳ نصف شب است. شما در خواب ناز هستید و تا بحال شش پادشاه [از محمدشاه قاجار تا رضاشاه پهلوی] را در خواب دیده اید! [لطفاً به اینکه چرا از محمدشاه شروع شده گیر ندهید! فرض کنید آنقدر اطلاعات تاریخی تان زیاد نیست که فتحعلی شاه را یادتان بیاید] حالا منتظرید که محمدرضا شاهتان را به خواب ببینید و کلی قربان صدقه اش بروید! [من هنوز نفهمیدم چرا ملت ایران خیانت هایی که یک نفر به آنها میکند را بعد از خلعش به یاد نمی آورند! کاری به اتفاقاتی که بعد از شاه مخلوع پهلوی افتاده ندارم، امّا بد نیست کمی هم آن موقع ها و فشارهایی که به مردم و گروه های منتقد وارد میشد را به خاطر مبارکتان بیاورید که دست کمی از فشارهایی که امروز به مردم و منتقدین وارد میشود نداشتند] ناگهان با صدای انفجار از خواب بیدار میشوید. کلی فحش های رکیک نثار صدای انفجار بیچاره می کنید که نگذاشته شخص محبوبتان را ببینید. غرغر کنان و دوان دوان جلوی پنجره ی اتاقتان میروید. رنگ از رخسارتان میپرد. اتومبیل مبارکتان دارد در آتش می سوزد. یک از خدا بی خبر، می خواسته بنزین ماشینتان را بدزدد که خداوند در همین جهان او را به سزای عملش رسانده است. فقط این وسط، شما هم یک مقدار باید بابت چند میلیون پول بی زبانی که برای خرید ماشین پرداخته بودید، بسوزید!

۴- بالا رفتن قیمت ها:
الف- فرض کنید یک راننده ی مسافربر شخصی محترم، برای اینکه حوصله اش در خانه سر نرود، یک روز در ماه را به جابجایی مسافران در خیابان می پردازد. شما چهارراه ولیعصر [تقاطع انقلاب و ولیعصر] سوار میشوید و می خواهید میدان ولیعصر هم پیاده شوید. در حال حاضر کرایه ی این مسیر به ناحق ۱۵۰ تومان است! موقع پیاده شدن پانصد تومانی به راننده میدهید و حتی یک سکه ی ناقابل ۲۵ تومانی هم به شما برنمی گرداند! شاکی میشوید که این چه وضعی است؟ می گوید از بازار آزاد بنزین می خرم، باید یک جوری آن را جبران کنم! خوب حق دارد بنده خدا!

ب- برای خرید مایحتاج روزانه تان، به سوپر مارکت محله تان مراجعه میکنید. سلام و احوالپرسی میکنید و اجناس مورد نیازتان را می گویید و جناب مغازه دار، همه را در اسرع وقت برایتان آماده میکند. برای مثال: ۱۰ عدد تخم مرغ، دو عدد شیر کیسه ای، یک بسته نان، یک قالب کره! فروشنده حساب میکند: ۴۰۰۰ تومان! چشمان مبارکتان گرد میشود و رنگ به رویتان نمی ماند! می گویید که هر روز همین چیزها را می خریدید و میشد ۱۷۰۰ تا ۱۸۰۰ تومان! از فروشنده می خواهید قیمت هر مورد را به تفکیک برایتان بگوید. می گوید: تخم مرغ دانه ای ۲۰۰ تومان، شیر کیسه ای هر عدد ۴۰۰ تومان، یک بسته نان ۵۰۰ تومان، یک قالب کره ۷۰۰ تومان! بهتر میبینید که دست خالی به خانه بروید و سر گرسنه به زمین بگذارید و فردا صبح هم قید صبحانه را بزنید!

۵- بالا رفتن متوسط مصرف بنزین: شما روزی ۴ لیتر سهمیه بنزین دارید. قرار است آخر هفته با خانواده برای گردش یا رفتن به یک رستوران بیرون بروید. پس بهتر می بینید آخر هر شب بروید و ۴ لیتر سهمیه تان را در باک ماشینتان بریزید که آخر هفته باکتان پر باشد. آخر هفته هم که بیرون رفتید، تا آخرین قطره ی بنزین موجود در باکتان را مصرف میکنید که هم کسی نتواند آن را بدزدد، هم باکتان جا برای بنزین روزهای آینده داشته باشد! [مواردی از این قبیل را چند روز پیش بابک بصورت حضوری خیلی خوب گفت، بهر حال به خاطر وجود پدرش، بیشتر از من از اقتصاد و اینجور چیزها سر در می آورد]

۶- خط کشیدن دور حقوق: شما راننده ی یک شرکت خصوصی هستید و راه ارتزاق شما و هفت سر عائله تان، همین اتومبیل است. خوب وقتی بنزین نباشد، چطور می خواهید از اتومبیلتان در خدمت به این شرکت استفاده کنید؟ شرکت هم که دولتی نیست که بی حساب و کتاب، حتی برای چرت زدن شما در پشت میز اداره یا فرمان اتومبیل، به شما پول بدهد! پس دور حقوق ماهیانه تان از شرکت را خط بکشید. حالا باید با باد هوا زندگی کنید!

این چند مورد در مورد پیامدهای سوء سهمیه بندی بی حساب و کتاب بنزین به صورتی که دولت محترم مدّ نظرش است، به ذهن من رسید. اگر شما هم چیزی به ذهنتان میرسد در قسمت نظرات حتماً بنویسید که من به این مطلب اضافه اش کنم.

در مورد راه حلهای جلوگیری از این مشکلات هم، چون من نه کارشناس اقتصادی هستم و نه کارشناس انرژی، نظراتم را برای خودم نگه دارم بهتر است!

———————————————————-

بی ربط نوشت:

اینجا کاریکاتوری از بزرگمهر حسین پور ببینید.

ما ایرانیان مرده پرست

نمی دونم چرا تا وقتی کسی زنده است، هیچ یادی ازش نمی کنیم و هیچ خبری هم از اون شخص نیست. این مسئله وقتی در سطح افراد مطرح تر جامعه، مثل استادان، هنرمندان، ورزشکاران، مدیران، فرماندهان و باقی مسئولین اتفاق میفته، نمود بیشتری پیدا میکنه.

بعضی از اساتید قدیمی دانشگاه ها که در واقع جزو مؤسسین دانشگاه ها هم بوده اند، اونقدر تا مدتها مورد بی مهری و عدم توجه قرار می گیرند که کسی نمیدونه واقعاً چنین افرادی توی این مملکت وجود دارند. در این زمینه، با تمام انتقاداتی که به صدا و سیما وارده، باید انصاف رو هم رعایت کرد و بخاطر همایش سالیانه ی چهره های ماندگار این رسانه، از دست اندرکاران برگزاری این همایش تقدیر کرد. فکر کنم پارسال بود، یکی از استادان قدیمی دانشگاه تهران رو دعوت کرده بودند. دو نفر ایشون رو کمک می کردند تا روی سن بیایند. از ایشون تقدیر شد، حدود یک هفته بعد، خبر فوت ایشون اعلام شد. با اینکه اینگونه تقدیر کردن ها خیلی دیر داره انجام میشه، باز جای شکرش باقیه که داره انجام میشه.

مهدی فتحی، بازیگری که خیلی به بازی های قویش علاقه داشتم، هیچ خبری ازش نبود. یهو گزارشی توی تلویزیون پخش شد مبنی بر اینکه ایشون توی بیمارستانه و به دلیل مضیقه ی مالی، به کمک مردم احتیاج داره! معلوم نیست دولت، خانه ی هنرمندان و گروه هایی که مدعی حمایت از هنر و هنرمند هستند چکار می کردند که آقای فتحی، آخر عمری باید دست به دامان مردم میشد.

دکتر کاظمی آشتیانی، مؤسس پژوهشکده ی رویان، پارسال فوت کرد. از وقتی که فوت کرد، همه جا پر شد از اسمش. شورای عالی انقلاب فرهنگی، جایزه ی علمی به نام ایشون گذاشته. برای من خیلی عجیبه! باید طرف از دنیا بره و اینقدر همه جا اسمش پر بشه؟

خیلی از ورزشکاران پیشکسوت، در تنگنای وحشتناک اقتصادی هستند. آنقدر به دادشون نمی رسند که کارشون به بیمارستان میکشه. بعد تازه همه یادشون میفته که یه همچین کسی هم بوده، حالا بریم سراغش. اما چه فایده که دیگه کار از کار گذشته و امیدی به زنده موندنش نیست

یادمه وقتی صیاد شیرازی زنده بود، چیز خاصی ازش گفته نمیشد. وقتی از دنیا رفت، شدیداً همه جا پر شد از اسمش. همه هم فقط تعریف و تمجید می کردند. یا همین پارسال، سرلشگر کاظمی. تا بود هیچکس در موردش چیزی نمی گفت. از کارهایی که در جنگ با عراق کرده بود چیزی نمی گفتند. اما تا از دنیا رفت، تمام برنامه های صدا و سیما تا چند روز ایشون رو نشون میدادند و دائم تعریف و تمجید میکردند.

مثال از این دست زیاده. اما چیزی که خیلی ذهنم رو مشغول کرده این سؤاله که «چرا ما مردم ایران مرده پرستیم؟ این قضیه به کمبود کدوم مورد اخلاقی یا در واقع به وجود کدوم خصیصه در جامعه مون برمی گرده؟» من که هر چی فکر میکنم، جواب خاصی براش پیدا نمی کنم. شما نمی دونید؟

این اعراب نازنین …

۱- این را بخوانید : « … آقای هنیه گزارشی از سفرش به کشورهای مختلف داد. هدفش را شکستن محاصره می دانست. قبل از ایران به مصر، بحرین، سوریه و قطر رفته بود. از کمک های مالی قطر خیلی تعریف می کرد. ولی ظاهرا بحرینی ها فقط برای موفقیتشان دعا کرده بودند. بعد هم گزارشی از کمک مالی ایران داد. خیلی از این همه دست و دل بازی تعجب کردم. همه فکر می کردند که حتماً این کمک ها محرمانه است. دو شب بعد در تلویزیون العربیه دیدم که آقای هنیه همان گزارش را مصاحبه کرد و گفت ایران ۲۵۰ میلیون دلار به فلسطین در این سفر کمک کرده است. بقول خودش ربع ملیارد دلار … » – از وب نوشت – محمد علی ابطحی – این هم لینک مستقیم مطلبش [دیدار با هنیه و دست و دلبازی ایران]

صبح تا شب اخبار صدا و سیمایمان شده فلسطین، حماس، ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین که هنوز هم از این نام مخفف در عجبم!)، فتح، اسمعیل هنیه، محمود عباس و یک مشت عرب مفت خور نان به نرخ روز خور! بعد آقایان می آیند ۲۵۰ میلیون دلار به دولت هنیه کمک می کنند تا کارمندان دولت فلسطین که به دلیل مضیقه ی مالی دولتشان چند وقتی است حقوقشان را دریافت نکرده اند، پولشان را بگیرند! نمی دونم با این ۲۵۰ میلیون دلار میشه چند هزار خانوار گرسنه ی ایرانی رو سیر کرد! میشه چند کارخانه راه انداخت و اینهمه بیکار رو سر و سامون داد! چه کارهایی که با این پول میشه انجام داد تا یه گوشه ای از وضعیت مملکت و اقتصاد درب و داغونمون بهتر بشه! اینهمه خانواده هستند که به خاطر کمتر از یک میلیون تومن دارند از هم می پاشند! …

حالا این دست و دلبازی دوستان از بیت المال به کنار! جواب قشنگی که اعراب عزیز فلسطین به اینهمه محبت بی دریغ مسئولین ایرانی دادند زیباتر بود:

« … این شبکه با نشان دادن تصاویر مجلس ختمی که در فلسطین برای وی برگزار شد، با برخی از شرکت کنندگان مصاحبه می‌کرد و آنها نیز با بیان جملات خاص حزن انگیز در وصف صدام اظهارنظر می کردند. همچنین در این مراسم پرچم های گروه های حماس و فتح در کنار پرچم فلسطین و عکسی از صدام و عرفات در کنار هم قرار داشت … » – لینک مستقیم مطلب ‍[عزاداری برای صدام در فلسطین!]

واقعاً نمی دونم چی باید بگم. سرم داره گیج میره. اونقدر فکرم آشفته است که نمی تونم تمرکز کنم و مطلبم رو با یه نتیجه یا سرانجام درست تموم کنم …

————————————————————————————

۲- جناب رحیم مشایی معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، تشریف برده اند ترکیه و در مراسم رقصی شرکت فرموده اند که نگو و نپرس، تازه ردیف جلو هم نشسته اند! نمی دونم چرا فقط یه سری چیزها و یه سری کارها برای یه عده حرومه و برای عده ی دیگه ای مباح یا حتی واجب! نمایندگان مجلس هم در یک «اقدام شدیداللحن»!!! قرار است تذکر بدهند! به قول سیامک، « تصور کنید اگر این اتفاق در دولت اصلاحات ( خاتمی ) می افتاد ، احتمالا فرد یاد شده به ۲۰۰ سال حبس تعزیری ، ۲۰۰۰ ضربه شلاق و ۲۰ بار اعدام محکوم می شد و حالا تنها به یک تذکر بسنده می شود » … تازه سر همین قضیه مسئولین سایت خبری ایرانیوز (از سایتهای نزدیک به قالیباف) رو هم دستگیر کرده اند و سایتش رو هم فیلتر فرمودند! جریانش رو از اینجا [گنه کرد در بلخ آهنگری!] بخونید و البته فیلمهاش رو هم از این لینکها ببینید: [+] و [+] و [+]

کی شب یلدای ما سحر شود؟

تا چند سال پیش، هیچ تصور و پندار خاصی از شب یلدا نداشتم، چون معمولاً این شب مثل همه شبهای دیگه ی عمرم بود! شبی که همه دور هم جمع میشند و میگند و میشنوند و دور هم خوشی می کنند، برای من هیچ تازگی خاصی نداشت. حداقل چون پدرم مثل همیشه سرش آنقدر شلوغ بود که اصلاً یادش میرفت که طولانی ترین شب سال رسیده و بد نیست مثل خیلی از خانواده های دیگه ی ایرانی، یک شب رو بعد از مدتها کنار هم بنشینیم و گل بگیم و گل بشنویم و خوش باشیم … همچنان درگیر کار بود …

چند سالی گذشت …

از وقتی وارد دانشگاه شدم، توی تصورات و پندارهایم، حس بی احساسی نسبت به شب یلدا جایش رو به احساس تنفر داد!

شب یلدا من رو یاد بی انتهایی سیاهی و تاریکی جامعه مون میندازه!

دور هم جمع میشیم، خودمون رو به بی خیالی و نفهمی (معذرت میخوام بخاطر بکار بردن این لفظ!) میزنیم تا نفهمیم که این شب چقدر طولانی و تاریکه … که بخاطر این طولانی بودن، چقدر اتفاقات وحشتناک بیشتری توی این شب داره میفته … که …

« بی هیچ بهانه ای برای خنده، بی هیچ فکر فردا، بجای گریه می خندیم. خنده هایی برای سرپوش گذاشتن بر تمامی کوتاهی هایمان. کوتاهی هایی که هر کدام، روزها گریه برای دیگران به همراه دارند. کوتاهی هایی که بی شک، عاقبت گریبان ما را هم خواهند گرفت!

می خندیم و می گوییم: طولانی شدن این شب و مرگ این همه انسان بی گناه در گوشه گوشه ی شهر، ما را چه مربوط؟

غافل از روزی که نوبت ماست که ضجّه بزنیم که این شب به سحر برسد … که هر ثانیه اش آرزوی مرگ کنیم … که هوا آنقدر ناجوانمردانه سردتر شود که کنار کرسی هم احساس انجماد کنیم … که فریاد بزنیم آی مردم که خوش نشسته اید و توهّم گرما دارید، ما هم مثل شما بودیم، نوبت شما هم خواهد رسید …

و همه پنبه در گوش، به خنده های پوشالی شان ادامه می دهند …

و یلدایی که سال بعد هم تکرار خواهد شد … و مردمی که اکنون سرمست از گرمای خیالی هستند، سال بعد از سرما کبود خواهند شد … و ما که هیچ وقت عبرت نمی گیریم … »

فقط و فقط یه چیز شب یلدا رو دوست دارم: بوی هندوانه بعد از حدود سه ماه … حتی توی خیابونها هم بوی هندوانه میاد!

بیا ای دل کمی وارونه گردیم … برای هم بیا دیوونه گردیم

شب یلدا شده نزدیک ای دوست … برای هم بیا هندونه گردیم*

————————————————————-

* ممنون از آقا مازیار به خاطر این شعر شیرین به شرط چاقو