بایگانی دسته: جامعه

آنچه در جامعه می بینم

شوک ضعیف و مشکوک (۲) – تأکید فراوان بر رابطه ی جنسی

مورد مهم دیگری که در برنامه ی شوک تقریباً توی ذوق میزد، پایین آوردن بیش از اندازه ی مشکل مطرح شده (کشش جوانان به سمت گروه های موسیقی و اعتقادی با نظراتی مخالف هنجارهای جامعه) تا حدّ مسائل ساده ی جنسی و تلاش برای سوء استفاده و رفع نیازهای جنسی توسط افراد جذب شده در گروه های مختلف موسیقی و اعتقادی بود. برچسب زدن، خصوصاً از نوع جنسی اش، به افراد و گروه هایی که سر ناسازگاری با نظام و حاکمیت و هنجارهای جامعه دارند، روشی تاریخ مصرف گذشته و البته پر مصرف برای مقابله با این افراد و گروه هاست؛ اما به نظرم دلیل پر مصرف بودنش یکی ترس خانواده ها از شنیدن لفظ «رابطه ی جنسی» و دیگری شاید نوع تفکر و در واقع انحراف فکری کسانی است که هیچ گروه و صدای مخالفی را تحمل نمی کنند. اینکه میگویم انحراف فکری، به حساب این نگذارید که خودم هم دارم به افراد دیگری انگ میزنم! وقتی کسی تمامی فکر و ذکرش مسئله رابطه ی جنسی است و تمامی مشکلاتی که خودش و امثال خودش از مهم ترین مسببین آن بوده اند را در نهایت به رابطه ی جنسی ربط میدهد، آیا چیزی جز انحراف فکری-جنسی می تواند داشته باشد؟ چرا من و امثال من اینقدر به این مسائل فکر نمیکنیم؟ چرا ما با دیدن چنین گروه هایی (موسیقی و اعتقادی) و شنیدن درباره ی آنها، سراغ گزینه ی مشکل جنسی نمی رویم؟ البته حتی اگر نظر این «کارشناسان برچسب زن» هم صحیح باشد و مشکل جنسی و رفع نیازهای جنسی، یکی از مهم ترین مشکلات این گروه ها باشد، باید پاسخ دهند که در جامعه ای که هرگونه رابطه ی ساده ی دختر و پسر (از رابطه ی دو همکلاسی گرفته تا دو دوست و دو همسایه) به شدت محدود میشود، آیا انتظاری جز حریص شدن جوانان نسبت به داشتن رابطه (از دوستی ساده و معمولی گرفته تا رابطه ی جنسی) با جنس مکمل (و نه مخالف!) دارند؟ وقتی بجای کنترل آگاهانه و هدایت صحیح چنین روابطی (حتّی جنسی) که نیاز طبیعی هر انسان سالمی است، فشار برای محدود کردن این روابط زیاد شود، قطعاً این روابط پنهانی و غیر قابل کنترل خواهند شد! نتیجه ی چنین روابط پنهانی و غیر قابل کنترل هم می شود همین جامعه ای که الآن ما در آن زندگی میکنیم: جامعه ای که سنّ فحشا در آن دارد روز به روز پایین تر می آید و خشونت های جنسی روز به روز در آن بیشتر می شود.

به نظرم، اینکه در مستند «شوک»، بارها و بارها از زبان افرادی که مثلاً (و فقط مثلاً!) عضو یا علاقمند به گروه های مورد بحث در برنامه هستند، درباره ی مسائل جنسی میشنویم، فقط و فقط راهی ساده برای ترساندن خانواده ها از چنین گروه هایی است. ترس خانواده ها هم از چنین گروه هایی، تنها باعث جلوگیری آنها از حرکت فرزندشان به سمت علاقمندیهایی مانند موسیقی میشود و در نهایت هم گسست رابطه ی خانواده و فرزندان را تسریع میکند. فرزندی که با تحکّم و بدون منطق (اگر چه معمولاً ما جوانترها وقتی با خواسته مان مخالفت شود، منطق سرمان نمی شود!) جلوی علاقه هایش گرفته شود، علاقه اش را بصورت پنهانی پیگیری میکند و این امر، کنترل فرزند را از دست خانواده خارج میکند و می شود آنچه که الآن شده است!

اگر داشتن رابطه ی جنسی با افرادی به غیر از همسر رسمی قبیح است، این مسئله باید برای همه و به طور یکسان باشد. نه اینکه بخاطر داشتن رابطه ی جنسی خارج از عرف، با یک فرد عادی برخورد شود و برای یک مدیر دانشگاه با نام «صیغه ی محرمیت» توجیه تراشیده شود! اگر مجاز نیست، برای همه مجاز نیست؛ چه کلاه شرعی ای به نام «همسر صیغه ای» یا «چند همسری» وسط کشیده شود و چه نشود، برخورد باید یکسان باشد. مگر صیغه ی محرمیت، چیزی جز دلالت بر رضایت طرفین است؟ یعنی بدون خوانده شدن صیغه ی محرمیت (آن هم به زبانی غیر از زبان رسمی جامعه)، رضایت طرفین حاصل نمی شود؟

وقت آن نیست که بجای سرکوب روابط دو جنس مکمّل، آزادی بیشتری به چنین روابطی داده شود تا حداقل با عادی شدن چنین روابطی، حرص و طمع افراد جامعه برای ارضای بی  محابای میل جنسی شان فروکش کند؟ که بجای درگیر شدن ذهن افراد با مسائل اولیه و غریزی شان، ذهنشان با مسائل مهم تری مشغول باشد؟

ادامه دارد …

————————————————————–

پانوشت: از بند آخر مطلبم اینطور برداشت نشود که من آزادی را در وجود آزادی جنسی می دانم! به نظرم این نوع آزادی، پیش پا افتاده ترین و ساده ترین نوع آزادی است که حداقل می تواند ذهنها را آزاد کند و به تفکر درباره ی انواع دیگر آزادی کمک کند.

شوک ضعیف و مشکوک (۱)

اوائل شهریور امسال، برنامه ای مستند با نام «شوک» از شبکه ی سوم صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد با محوریت ارتباط گروه های موسیقی رپ و متال با شیطان پرستی و ابتذال در جامعه! مدتها بود دنبال فرصت میگشتم تا این برنامه را ببینم. بالاخره دانلودش کردم و دیشب فرصت شد و قسمت اول این برنامه را دیدیم:

گذشته از ضعفهای مشهود در ساخت برنامه، سناریوهای اکثراً ساده لوحانه و مشکوک به دروغ و همچنین حرفها و بحثهای اکثراً سطحی و ساده انگارانه ی این برنامه، به نظرم نکات جالبی هم در این برنامه وجود داشت.

این برنامه نشان داد که حرف مهندس سحابی در مورد محافظه کاران ایران (و صدا و سیما به عنوان یکی از بارزترین نمایندگان آنها)، کاملاً صحیح است. مهندس سحابی در مصاحبه اش با شماره ی ۶۶ هفته نامه ی شهروند امروز گفته بود «به اعتقاد من گروه مقابل افرادی هستند که ولع قدرت دارند و برای این قدرت حاضرند هر کاری بکنند». البته صدا و سیما این مسئله را در قضایایی که بعد از کنفرانس برلین پیش آمد هم ثابت کرده بود. آنجا که صدا و سیما برای سرکوب و تخریب گروهی که موافق وضع موجود نبودند، حاضر به نمایش تصویر رقص یک زن و تصویر نگاتیو شده ی یک مرد عریان شد! حالا هم، صدا و سیمایی که حاضر به نشان دادن آلات موسیقی ایرانی هم نیست، برای تخریب گروه های موسیقی به اصطلاح زیرزمینی و غیرقانونی (از دید نظام) حاضر به نمایش تصویر و موسیقی مرلین منسون و گروه متالیکا می شود.

اگر انتقاد از گروه های به اصطلاح زیرزمینی، انتقادی موسیقایی و جدّی باشد، گروه هایی که واقعاً موسیقی را میشناسند (و البته به نظرم در بین گروه های به اصطلاح زیرزمینی هم وجود دارند)، می توانند به این انتقادات پاسخ بدهند. ولی با انگ چسباندن و آسمان ریسمان بافتن در یک برنامه ی سطحی، نه تنها این گروه ها و نوع موسیقی شان اصلاح نمی شوند، که بر محبوبیت آنها نیز افزوده خواهد شد و سوء استفاده های احتمالی از افراد علاقمند به این نوع موسیقی، خطراتی جدّی را برای نسل اکثراً جوان جامعه در پی خواهد داشت.

مورد دیگر، نوع تفکر افرادی است که در این برنامه در رابطه با دلایل و راه های جذب و علاقه ی افراد به چنین گروه هایی صحبت کردند. خانم دکتر فردوسی، مثل همیشه منطقی با قضیه برخورد کرد. شاه بیت صحبتش «نبود الگو» برای جوانان بود. مگر نسلی که اینهمه به دلیل عدم توجه به هنجارهای جامعه (که به نظرم خیلی هاشان کهنه و نخ نما شده اند) به آن انتقاد و معمولاً سرکوب می شود، نسلی نیست که پس از انقلاب اسلامی تربیت شده و شکل گرفته است؟ کمبود در هر جامعه ای طبیعی است، اما فقدان یک برنامه ی مدوّن و مشخص و به روز و مطابق با سلیقه ی نسل جدید (که حقّ هر نسلی است)، آن هم در نظامی که به گفته ی رئیس جمهورش «دارد برای مدیریت دنیا آماده می شود»، هم قابل قبول است؟

کافی است نگاهی به برنامه های صدا و سیما بیندازیم تا مشخص شود که الگوهایی که به مخاطب ارائه میشود، الگوهایی نمایشی، خوشبینانه و تاریخ مصرف گذشته هستند. وقتی هم که قرار است واقعیتی که در جامعه وجود دارد به تصویر کشیده شود، با انواع و اقسام بگیر و ببند و سانسور و تغییر مواجه می شود! با خیر مطلق و شرّ مطلق که نمی شود فرهنگ سازی کرد! گردنِ کج و سر به زیر بودن و ایثار و فداکاری بی قید و شرط، در جامعه ای که اخلاق در آن رو به افول است، هیچ واقعیتی را بیان نمیکند. دوران توهّم و ساده انگاری تمام شده است. باید واقعیت ها را دید و با واقعیت ها زندگی کرد.

دکتر علیرضا شیری همانطور که در صحبتهایش در دانشگاه ها منطقی و راحت صحبت میکند، در این برنامه هم صحبتهایی خوبی داشت مبنی بر مورد توجه واقع نشدن برخی از کسانی که جذب گروه هایی می شوند که با هنجارهای جامعه ی ایرانی همخوانی ندارند. کاش فضایی فراهم میشد و کسانی هم پیدا میشدند که از عدم توجه جامعه و مسئولین نظام، به خواستهای جوانان هم صحبت میکردند و میگفتند که فقط جوان نیست که باید خود را با جامعه تطابق دهد، جامعه هم باید لااقل بخشی از خواسته های جوانان را برآورده کند. به نظرم اینکه کشور ما یک کشور اسلامی است، نباید مانعی در برابر برخی خواسته های جوانان و جامعه باشد. همانطور که در کشوری مانند ترکیه با اکثریتی مسلمان (و البته حکومتی اسماً لائیک) یا کشوری مانند لبنان (که ما آن را با حزب الله اش می شناسیم!)، هنجارهایشان به شکلی تنظیم شده است که معمولاً خواسته های جوانترها، با هنجارها در تناقض نیست. اینکه جامعه ی آنها سالمتر است یا جامعه ی ما را، مثل من، از کسانی بپرسید که به چنین کشورهایی سفر کرده اند! برخوردهای بی منطق با برخی رفتارها، فقط و فقط به زیر پوستی شدن آن رفتارها می انجامد و آنها را از کنترل خارج میکند.

فکر نمیکنم حتی در همان آمریکا که جهانخوار و استکبار جهانی و امپریالیست است، اصول اخلاقی یا حتی دینی شان تا این حد زیر سوال رفته باشد! در جایی از برنامه، از جوانی سوال می شود که چرا اینطور لباس پوشیده است و در جواب میگوید: «برای اینکه شبیه اونوری ها بشم»! درباره ی این جواب فقط یک خاطره ی کوچک می نویسم و بقیه ی مطلب باشد برای بعد: یکی دو سال پیش، یکی از دوستان خانوادگیمان (که تا همین ۸-۹ سال پیش ایران زندگی می کردند) چند روزی بود که برای استراحت از آمریکا آمده بودند ایران. فکر کنم پسرشان سال آخر دبیرستان را می گذراند. یعنی آخرین باری که ایران بود، حدوداً ۸-۹ ساله بود! مادرش میگفت که از وقتی آمده ایم، پسرخاله هایش هر روز می آیند دنبالش که «بیا بریم بیرون بگردیم»! یک روز این بنده خدا هم با پسرخاله هایش راه افتاده بود رفته بود گردش! وقتی برگشته بود میگفت «چرا دختر پسرها اینطوری میگردند؟ این مدل موها و این لباسها چیه؟ چرا توی خیابون این رفتارهای عجیب و غریب رو انجام میدند؟» جوابی هم که گرفته بود این بود که هر چی فشار بیشتر، فاجعه گسترده تر و عمیق تر!

ادامه دارد …

———————————————————————

پانوشت: از همه ی دوستانی که تحمل کردند و تا آخر این مطلب را خواندند، تشکر و عذرخواهی میکنم. کوتاهتر از این بخواهم بنویسم، همین نیمچه پیوستگی مطلب هم از بین میرود!

شاید آخرین انتخابات (۲)

شما وضعیت گرانی در شهرهای بزرگ، خصوصاً تهران را در نظر بگیرید! فرض کنید که طبق برخی پیش بینی ها، سهم یارانه ی هر نفر، سالانه ۱٫۵ میلیون تومان باشد! این مبلغ، مسلماً در تهران و شهرهای بزرگ، بیشتر از ۳-۴ ماه برای یک نفر دوام نخواهد داشت. اما همین مبلغ در شهرستانهای کوچک و روستاها و دهات، مبلغ کمی نخواهد بود. پس به همین سادگی و با تبلیغات وسیع تلویزیونی، آرای بسیاری از شهرهای کوچک و روستاها به صندوق شخص احمدی نژاد (و نه حتی محافظه کاران) ریخته خواهد شد. این را هم می شود گفت تأثیر مستقیم طرح تحول اقتصادی بر انتخابات دهمین دوره ی ریاست جمهوری اسلامی ایران!

اما تعداد آرای خاموش شهرهای بزرگتر هم کم نیست. فکر کنم بد نباشد این آرا را به سمتی که می تواند به بهبود این وضعیت اسفبار جامعه کمک کند، پیش ببریم! باز هم میرسم به همان مطلب قبلی: کاری که ما می توانیم بکنیم این است که این آرای خاموش را در انتخابات فعال کنیم.

در مورد حضور یا عدم حضور شخصی مثل خاتمی هم، با اینکه از کرّوبی و دار و دسته ی افتضاح ملی اش خوشم نمی آید، اما تا حدودی با این حرفشان که حضور خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری دهم مصداق دیکتاتوری است موافقم! اما اینکه حضور خاتمی در انتخابات دیکتاتوری است، این نتیجه را به دست نمی دهد که کرّوبی وارد معرکه ی انتخابات بشود و همان دیکتاتوری شبه دمکراسی را هم از بین ببرد. بهرحال فکر میکنم در شرایطی که الآن در آن قرار داریم، حضور فردی مثل خاتمی، بهتر از حضور کمرنگ امثال دکتر عارف، دکتر نجفی، کرّوبی و خیلیهای دیگر است! به این دلیل که شکستن رأی بالا و تقلب در آن، خیلی سخت تر از رأی شکننده ی دیگران است؛ البته اگر روند آماده سازی انتخابات طوری پیش برود که برای خاتمی، پیش بینی رأی بالا خیلی سخت نباشد!

مشکل حضور مجدّد خاتمی از جای دیگری نشأت میگیرد: عدم ظرفیت سازی و پرورش نیروی صحیح از سوی اصلاح طلبان در دوران قدرتشان! این ضعف اصلاح طلبان هم نمونه ی دیگری از فرصت سوزیهایشان بود. وقتی برای انتخابات مجلس ششم آماده می شدند و پیش بینی پیروزی قاطعشان در انتخابات چندان دشوار نبود، نمیشد به جای حضور مجدد امثال بهزاد نبوی، افرادی مانند مهندس موسوی خوئینی یا فاطمه حقیقت جو در لیست انتخاباتی اصلاح طلبان بیشتر می شدند؟ نمیشد به جوانترها فضا داد؟ جوانترهایی که دل و جرأتشان را هم خیلی خوب به رخ همه کشیدند! اما مشکل اینجا بود که بعضی ها، دلشان برای قدرت و حکومت خیلی تنگ شده بود! همین مسئله ی قدرت طلبی تعدادی از احزاب اصلی اصلاح طلب، بارها باعث شده که تا مرز بیخیالی و شرکت نکردن در انتخابات پیش بروم! اما در نهایت و سر بزنگاه، نظرم عوض شده و با دل چرکین، به لیستی رأی داده ام که انتخاب بین بد و بدتر بوده! اما چه میشد که در نهایت رأی میدادم و هنوز هم تنها راه اصلاح را همین رأی دادن می دانم؟ همین رأی دادنی که خیلی از مواقع درست چند ساعت بعد از پایان انتخابات، به خاطر تبلیغات کثیف صدا و سیما، تا چند روز اعصابم را به هم می ریزد!

بعضی مواقع هست که آنقدر وضعیت ناامید کننده و شرکت در انتخابات مسخره است، که حرفی برای گفتن نیست! مثلاً انتخابات مجلس هفتم، که من هم در آن وضعیت، اصلاً سعی کردم خیلی پیگیر قضایای انتخابات نشوم و رأی هم ندادم! اما از همان موقع، با دیدن وضعیت اسفبار مجلس هفتم و مشکلاتی که به سرعت برای مملکت پیش آوردند، بهتر دیدم که حداقل با شرکت در انتخابات، نیروهایی که رگه هایی از عقلانیت در آنها وجود دارد را انتخاب کنم. خوب مسلم است که دیگر به این راحتی اشتباه نمی کنند و مجلس و شورای شهر را به طور یکدست به اصلاح طلبان نمی دهند، اما فکر میکنم باید به همان چند نفر هم که ممکن است با راهیابی به مجلس و شورای شهر کاری بکنند و میزان فاجعه را کاهش بدهند، دل خوش کرد! و این یعنی دردناک ترین توجیه برای حضور در انتخابات؛ که البته من این درد را به مرگ (چیزی مثل مجلس هفتم) ترجیح میدهم!

ادامه دارد …

شاید آخرین انتخابات (۱)

موضوعی که این روزها نقل خیلی از محافل شده، انتخابات ریاست جمهوری دهم (سال آینده) است. انتخاباتی که مسلماً تکلیف خیلی چیزها را برای خیلی ها (مثل ما و خیلی از دوستان اطرافمان) مشخص خواهد کرد: ادامه ی زندگی در ایران، امید به بازگشت به روزهای بهتر، امید به زندگی بی دغدغه تر، زندگی با آرامش بیشتر، بازگشت کشور به دوران برنامه ریزی و داشتن حساب و کتاب و …

آنقدر این قضیه جای بحث دارد که در یک یا چند مطلب وبلاگی – که اصولاً باید خلاصه باشد تا فریاد امثال مهدی هم در نیاید – نخواهد گنجید. مواردی که خیلی ذهنم را مشغول کرده است، می نویسم، بقیه اش به عهده ی بقیه ی دوستان که اگر دوست داشتند، در این مورد بنویسند تا حداقل در این حلقه ی دوستانی که هستیم، به یک دیدگاه تقریباً مشترک برسیم و ما هم به سهم خودمان برای نجات کشور کاری انجام بدهیم!

این روزها سایتی با عنوان «یاری، درخواست ایرانیان برای کاندیداتوری سید محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری دهم» راه اندازی شده است که نامش گویای همه چیز هست! اما، تعداد افرادی که در این سایت از خاتمی خواسته اند که برای انتخابات ریاست جمهوری دهم کاندیدا شود، نباید مثل انتخابات ریاست جمهوری نهم فریبمان بدهد! آنجا که در بیش از ۹۰ درصد نظرسنجی های اینترنتی، اصلاح طلبان و حتی شخص «دکتر معین» به عنوان پیروز انتخابات معرفی میشد. موضوع چندان پیچیده نبود؛ درصد بالایی از کسانی که به اینترنت و فضای آزاد اطلاعاتی دسترسی دارند، از قشر متوسطِ به بالای جامعه هستند که معمولاً در بین این افراد دیدگاه های اصلاح طلبانه و منتقدانه بیشتر مشاهده می شود. مشخص است که خیلی از این افراد به احمدی نژاد یا قالیباف رأی نخواهند داد (البته اگر بنا بر انتخاب فقط از بین قالیباف و احمدی نژاد بود، فکر میکنم احتمال اینکه قالیباف رأی بیاورد، بیشتر بود و خود من هم حتماً یکی از رأی دهندگان به قالیباف می بودم!). بهرحال این سایتهای اینترنتی و نظرسنجی ها و صحبتهای صورت گرفته در بین قشر دانشگاهی و رو به بالای جامعه – البته از نظر فکری – فقط و فقط گول زننده هستند و واضح است که نباید دلمان را به این حرفها خوش کنیم. باید کاری بکنیم! باید از حالا شروع کنیم! باید در جمع های دوستانه و خانوادگی تا می توانیم صحبت کنیم و افراد مختلف را برای حضور در انتخابات سال آینده و رأی دادن به اصلاح طلبان (چه خاتمی، چه غیر خاتمی) راضی کنیم. کار سختی است، اما تک تک حرکتهای حساب نشده و ساده لوحانه ای که هر روز از دولتی های نهم سر میزند، کار را برای ما ساده تر خواهد کرد!

اما در این بین، نباید از برنامه های محافظه کاران هم غافل بشویم و برای خودمان در فضایی لطیف و خوش بینانه، فقط شعار بدهیم! (لفظ محافظه کار را به جای لفظ رایج «اصولگرا» بکار می برم، چون «اصولگرا» و کسی که پایبند به اصول است، به این راحتی دروغ نمی گوید، تقلب نمیکند و …). مثال میزنم تا موضوع روشن تر شود:

طرح تحول اقتصادی دولت نهم به یکباره و یکسال مانده به انتخابات سر و کله اش پیدا می شود. طرحی که صحبت جزئی و انتقاد از آن، مطمئناً تا مدتها موضوع بحث اقتصاددانان و کارشناسان خواهد بود. همین که چنین طرحی، در چنین برهه ای از زمان مطرح می شود و قرار است اینهمه کارشناس را سرگرم کند و فکر کسانی که مثل ما دغدغه ی انتخابات و آینده ی کشور را دارند به خودش مشغول کند (نمونه اش همین نوشته ی من!) و افراد زیادی را وادار کند که به راه های مقابله با «استفاده ی تبلیغاتی آن» فکر کنند، خودش یک موضوع است که به نظرم می توان آن را تأثیر غیرمستقیم این طرح بر انتخابات در نظر گرفت؛ مسئله ی دیگر این است که این طرح چه تأثیر مستقیمی روی انتخابات سال آینده خواهد داشت!

ادامه دارد …

بانک قرض الحسنه ی مهر ایران

«… در بانک قرض الحسنه نیز بخش عمده درآمد از محل کارمزد خدمات بانکی است که بین ۲ تا ۴ درصد خواهد بود. ضمن اینکه منابعی که ما جذب می کنیم، ارزان قیمت هستند و بر خلاف سایر بانکهای تجاری از محل جذب منابع متحمل هزینه ای نمی شویم و به دلیل وجود انگیزه ها و اعتقادات دینی در یک جامعه ی اسلامی و پایبندی به ارزشهای والای سنّت قرض الحسنه، سپرده گذاری در این بانک توسط مردم صورت خواهد گرفت و با افزایش قدرت سپرده ها، قدرت وام دهی ما نیز افزایش می یابد و با در اختیار گذاشتن این تسهیلات به افراد جوان جامعه و اقشار محروم، می توانیم نقش مؤثری در ایجاد آرامش اقتصادی(!!!) و اجتماعی داشته باشیم … از زمانی که بانک افتتاح شد و شروع به فعالیت کرد، یعنی از ۹/۲۴ برنامه ی بانک بدینصورت بود که در ماه اول جذب سپرده داشته باشد و در ماه آینده شروع به پرداخت تسهیلات کند. در حال حاضر نیز بانک در حال جذب سپرده های مردمی است که روز به روز افزایش می یابد؛ به طوری که میزان جذب در استانهای مختلف متفاوت بوده، اما باید تراز تلفیقی آنها برای داشتن یک آمار دقیق از آن به دست آید، ولی جذب سپرده نسبت به آنچه برآورد شده بود، مثبت تلقی می شود و از اول بهمن ماه نیز شروع به پرداخت تسهیلات خواهیم کرد و گروه هدف ما نیز برای دادن وام، ابتدا متأهلین واجدالشرایط هستند که تا سقف ۲۰ میلیون ریال [آرامش اقتصادی با ۲۰ میلیون ریال؟!] در اقساط ۳۶ ماه تسهیلات خواهند گرفت و اگر بانک بتواند منابع خود را تجهیز کند و جمع سپرده گذاری ها بیشتر از حجم متقاضیان دریافت تسهیلات باشد، می توانیم حجم تسهیلات بانکی را تا سقف ۱۰۰ میلیون ریال که حداکثر تسهیلات است افزایش دهیم …» -بخشی از مصاحبه ی هفته نامه ی شهروند امروز – شماره ی ۳۲ – یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶ با غلامرضا مصطفی پور، مدیرعامل بانک قرض الحسنه ی مهر ایران

و حالا این لینک را ببینید: عدم استقبال مردم از بانک قرض الحسنه – جام جم آنلاین

بخشی از حرفهای گفته شده در لینک بالا را که به گفتگوی ابتدای مطلب ربط دارد، اینجا می آورم:

«غلامرضا مصطفی‌پور، مدیرعامل بانک قرض‌الحسنه در گفتگو با خبرنگار «جام‌جم» جذب سپرده‌های قرض‌الحسنه مردم را در بانک قرض‌الحسنه از زمان تاسیس تاکنون بیش از ۳۰۰ میلیارد ریال ذکر می‌کند و می‌گوید: عمده این حجم از سپرده‌گذاری از وجوه ریز و کوچک مردم بوده و هنوز مشتریان کلان در بانک قرض‌الحسنه سپرده‌گذاری نکرده‌اند.

خبرنگار ما می‌نویسد: مقایسه این رقم باکل سپرده‌‌های قرض‌الحسنه بانک‌ها در ۱۰ ماه سال ۸۶ تصویر شفاف‌تری به ذهن متبادر می‌کند. مطابق گزارش بانک مرکزی در مدت ۱۰ ماه سال ۸۶ یکهزار و ۳۲۱ میلیارد تومان سپرده قرض‌الحسنه در بانک‌های کشور جمع‌آوری شده است.

حال این رقم را با ۳۰ میلیارد تومانی که در بانک قرض‌الحسنه مهر سپرده‌گذاری شده مقایسه کنید. هر چند که باید پذیرفت این بانک هنوز خیلی نوپاست و فقط ۵ ماه از تاسیس آن می‌گذرد، ولی باز هم رقم جذب منابع آن بسیار ناچیز به نظر می‌رسد

واقعیتی که نمی‌توان آن را انکار کرد این است که حتی جذب سپرده‌های قرض‌الحسنه نیز باید با ایجاد انگیزه‌های قوی صورت پذیرد و بجز افرادی که با نیت خیرخواهانه اقدام به گشایش سپرده می‌کنند، تشویق سپرده‌گذاران قرض‌الحسنه نیز در جذب سپرده‌ها بی‌تاثیر نیست؛ در نتیجه برخی مردم که برای افتتاح حساب قرض‌الحسنه به بانک‌ها مراجعه می‌کنند، ترجیح می‌دهند در حساب‌ قرض‌الحسنه‌ای اقدام به سپرده‌گذاری کنند که به آن جوایز تعلق میگیرد.

رئیس یکی از شعبه‌های بانک ملی که بانک قرض‌الحسنه مهر در آنجا شعبه‌ای (باجه‌ای)‌ دایر کرده است، در گفتگو با خبرنگارما می‌گوید: هنگامی که افراد برای گشایش حساب قرض‌الحسنه به ما مراجعه می‌کنند، از آنها می‌پرسیم تمایل دارند در قرض‌الحسنه مهر که به آن تسهیلات ارائه می‌شود، سپرده‌گذاری کنند یا در قرض‌الحسنه که مشمول جوایز می‌شود که مردم بیشتر گرایش به دریافت جوایز داشته‌اند.

وی در پاسخ به این سوال که تاکنون به چند نفر تسهیلات از محل حساب قرض‌الحسنه مهر ارائه شده است، گفت: بخشنامه آن بعد از عید به ما ابلاغ و اعلام شد که بانک‌ها می‌توانند از این منابع تسهیلات بدهند، ولی تاکنون تسهیلاتی نداده‌ایم، البته خود بانک نمی‌تواند در این زمینه وامی پرداخت کند، ولی مردم می‌توانند برای دریافت تسهیلات به شعبه مرکزی مراجعه کنند. »
و این است توهمات یک دولت مهرورز درباره ی اقتصاد، اعتقادات خالصانه ی مردم به سنت الهی قرض الحسنه ، آرامش اقتصادی و …

ترسم ز فرط شعبده چندان خرت کنند …

ترسم، ز فرط شعبده چندان خرت کنند… تا داستان عشق وطن باورت کنند
من رفتم از چنین ره و دیدم سزای خویش… بس کن تو، ور نه خاک وطن بر سرت کنند
گیرم، ز دست چون تو، نخیزد خیانتی… خدمت مکن، که رنجه، به صد کیفرت کنند
گر وا کند حصار قزل قلعه لب به گفت… گوید چه پیش چشم تو، با همسرت کنند
بر زنده باد گفتن این خلق خوش گریز… دل بر منه که یک تنه در سنگرت کنند
پتک اوفتاده، در کف ضحاک و این گروه… خواهان، که باز کاوه ی آهنگرت کنند

فریدون تولّلی – حدود سال ۱۳۴۰

چپ ها کار خودشون رو کردند!

سکوت سنگین و بدی به دانشگاه حاکم شده! یه وقتی، همین ۲-۳ سال پیش که هنوز انجمن اسلامی امیرکبیر مرحوم نشده بود، خیلی زود از اتفاقاتی که گوشه کنار مملکت افتاده بود و جفایی به کسی شده بود یا حرف نامربوطی گفته شده بود، با خبر می شدیم و البته در ادامه ی این باخبر شدن، دانشگاه تبدیل میشد به محلی برای اعتراض به اون جفا و اون حرف نامربوط!

وقتی اون روزها، جوّ دانشگاه روز به روز رادیکال تر میشد و حرف میانه روها دیگه خریداری نداشت و خیلی از میانه روها سر درگیری های بین دو طیف [فکر کنم] دمکراسی خواه و احیاگران مجبور به کناره گیری از انتخابات انجمن شدند و جوّ کم کم افتاد دست تندروها و خصوصاً چپ ها، چندان دور از انتظار نبود که به زودی فاتحه ی انجمن اسلامی خونده بشه و به تاریخ بپیونده!

روزهایی که توی تمام تجمعات و شلوغی ها، چپ ها جلو بودند و به قول خودشون داشتند در «قلب تپنده ی جنبش دانشجویی» مبارزه می کردند، نمیدونم چرا میانه روها و عقلای انجمن به این فکر نیفتادند که باید لابی بزنند و هر طوری هست، جلوی چپ ها رو توی انجمن اسلامی بگیرند. این کار رو نکردند و شد اون چیزی که نباید میشد! دولت نهم به اون آتویی که می خواست، رسید! از دید دولت، انجمن اسلامی، شده بود مکانی برای فعالیت های گروه های مارکسیست که دولتی های جدید، دشمنی دیرینه ای با اونها داشتند و اول انقلاب، با تصفیه ی اونها و حتی محافظه کارترهای اونها از دانشگاه، این دشمنی رو نشون داده بودند. انجمن منحل اعلام شد و همه چیز، همونی شد که دولت می خواست! واسه همین بود که شدت گرفتن فعالیت های چپ ها بعد از روی کار اومدن دولت نهم، خیلی مشکوک بود!

بعد از انحلال انجمن و فشار زیادی که به انجمنی های سابق [که البته برای من و امثال من، هنوز همونها رو به عنوان انجمن اسلامی پلی تکنیک می شناسیم] وارد شد، از بعضی از میانه روها شنیدم که می خواستند بیانیه ای بدند و اعلام کنند که معتقد به اسلامند و برائتشون رو از چپ ها اعلام کنند! به قول وحید، خوب شد که بالاخره فهمیدند مشکل از کجاست! اما دیگه دیر شده بود و فایده ای نداشت! چپ ها کار خودشون رو کرده بودند!

توی آخرین دست و پا زدنهای انجمنی ها، که پارسال توی دانشگاه ها برگزار شد، باز هم این چپ ها بودند که به طور خیلی گسترده، همه جا حضور داشتند و حاضر نبودند حتی معلوم بشه که کس دیگه ای هم به جز اونها هست که به وضعیت موجود معترضه! پلاکاردهاشون بالا بود و حتی چند جا نزدیک بود شدیداً با «میانه رو»های سابق انجمن که برای اونها کمتر شناخته شده بودند، درگیر بشند! خلاصه که چپ ها باز هم کار خودشون رو کردند و اون تجمع ها رو هم به تجمعاتی دل نچسب!! تبدیل کردند.

چپ ها کار خودشون رو کردند! منظور از چپ ها، همه شون نیستند! بعضی هاشون واقعاً بچه هایی هستند که در صداقتشون شکّی نیست، اما خیلی های دیگه شون …

من هنوز که هنوزه، نتونستم بفهمم که این عزیزان چپ که اینهمه سنگ مارکسیسم و لنینیسم و سوسیالیسم و فیدل کاسترو و چه گوارا و … رو به سینه می زنند و آرمانشهرشون شده «کوبا»، چی توی سرشون میگذره و واقعاً چی توی «کوبا» دیده اند؟ مگه نه اینکه توی تمام این سالها، تک تک حکومت های چپ گرا، بدترین نوع دیکتاتوری رو به مردمشون تحمیل کرده اند و می کنند؟ کوبا، ونزوئلا، بولیوی، پرو، اکوادور، چین، روسیه و … به نظر شما، اینها بهترند یا انگلیس، استرالیا، آلمان، سوئد، سوئیس و …؟ بهتر نیست یه نگاهی به سیستمی که اونها دارند پیش می برند بکنیم و دست از این چپ گرایی رادیکال برداریم؟ بهتر نیست ترکیبی از موارد خوب هر کدوم از طرفین رو سرمشق راهمون قرار بدیم؟ ترکیبی از موارد خوب دمکرات، جمهوری خواه، لیبرال و چپ گرا؟

به هر حال، با روی کار اومدن دولت نهم، شد اون چیزی که نباید میشد و چپ ها یکدفعه وارد گود شدند و بهترین دلیل رو برای «ذبح اسلامی» تنها نهادهای منتقد دانشجویی دادند!

کمی میانه روی لطفاً!

پیشاپیش، طولانی بودن مطلب رو به بزرگواری خودتون ببخشید! مجبور شدم برای زمینه سازی، اینها رو بنویسم!

———————————-

قبل از اینکه وارد دانشگاه بشم، پیگیر اتفاقات مختلفی که توی کشور رخ می داد، بودم. سیاسی، اجتماعی و … این علاقه ی من به پیگیری، چند عامل داشت: پدرم که همیشه روزنامه می خرید و خیلی پیگیر بود و حرفهای زیادی از دنیای سیاست و جامعه رو با خودش به خونه می آورد؛ ریاست جمهوری خاتمی، خصوصاً دور دوم که تونستم بهش رأی بدم؛ و در کل علاقه ای که به اخبار و اینها داشتم. درباره ی علاقه ی خودم، این رو می تونم بگم که توی مسابقات علمی سال سوم دبستان، دو تا از سوالات اطلاعات عمومی، نام رئیس مجلس و رئیس قوه ی قضائیه بود! و اون موقع خیلی ساده به این دو سوال جواب دادم: ناطق نوری و محمد یزدی! یعنی کلاً علاقه داشتم بدونم کی به کیه و چی میگذره، گرچه چیزی هم نمی فهمیدم – و هنوز هم خیلی نمی فهمم!

وارد دانشگاه که شدم، اعتراض و انتقاد و تحصن و اخبار و تحلیل های سیاسی رو اینبار از دید دانشجو دیدم، اونهم دانشجوی امیرکبیر! به جرأت می تونم بگم که در ماه، دو سه تحصن و اعتراض در دانشگاه برپا بود. نشریات آزادانه مطالب و تحلیل های خودشون رو می نوشتند، در تریبون های آزاد، رئیس دانشگاه، دکتر فهیمی فر، حضور پیدا میکرد و تا جایی که میتونست و بهش اجازه می دادند، به بچه ها کمک هم میکرد. خوب من هم که سرم درد می کرد برای اینکه ببینم چه خبره و دائم ناظر و حاضر توی هر تریبون و سخنرانی بودم و فقط گوش می کردم.

تیرماه ۱۳۸۴ شد و دولت از دست اصلاح طلبان خارج شد و افتاد دست احمدی نژاد و نزدیکانش. یادمه بعد از اینکه احمدی نژاد دولت رو تحویل گرفت و رئیس دانشگاه عوض شد، فضای ترس به دانشگاه حاکم شده بود. قبل از دولت نهم، هر ماه، برای بچه هایی که توی اون ماه به دنیا اومده بودند، تولد می گرفتیم و توی یکی از کلاسها، جمع می شدیم و جیغ و داد و خوشحالی و کیک و کادو و بعدشم ما رو به خیر و همه رو به سلامت. اما بعد از دولت نهم، یه بار که میخواستیم برای بیژن تولد بگیریم، اونقدر با ترس و لرز جمع شدیم توی یکی از کلاسها و خیلی آروم کیک خوردیم و کادوش رو بهش دادیم و رفتیم پی کارمون. یعنی دیگه خبری از جیغ و داد نبود و هر کس صداش می رفت بالا، با ترس و لرز می گفتیم که ساکت! انتظامات میاد و گیر میده! درحالی که قبلاً از این خبرا نبود. اینها رو گفتم که فقط روشن کرده باشم که حتی از ابراز شادی توی دانشگاه می ترسیدیم!

بعد از روی کار اومدن دولت نهم، از بالا تا پایین تمام مدیریت های دانشگاه عوض شد! تک تک کسانی که توی معاونت دانشجویی – فرهنگی، روابط خوبی با بچه ها داشتند، تغییر کردند و افرادی تندرو جای اونها رو گرفتند. خیلی نگران بودیم.

بعد از اینکه رفتیم توی شورای صنفی و مستقیم با امور فرهنگی درگیر شدیم، دیدیم که هنوز افراد زیادی هستند که با اینکه دیدگاهشون به نظر نزدیک با دولت جدید میاد، اما هنوز هم به یه چیزهایی پایبند هستند و خیلی دیدگاه بسته ای ندارند. یه نمونه ی ساده اش، احمد قدیانی، مدیر اداره ی فوق برنامه ی امور فرهنگی بود. احمد جزو بچه های طیف شیراز انجمن بود و بخاطر عضویت توی این طیف، حالا مسئولیتی هم در دانشگاه بهش داده بودند. اون اوائل، خیلی از کسانی که قرابت فکری با انجمن اسلامی داشتند یا عضو انجمن بودند و خودشون رو صاحب انجمن می دونستند، در مورد احمد قدیانی، حرفهای نامربوطی می زدند و البته طبیعی بود. امثال آرمین سلماسی و دوستانش، با احمد قدیانی و دوستانش سر تجزیه ی انجمن به طیف های مختلف، درگیر شده بودند و طبیعی بود و حق هم داشتند که پشت سراحمد و دوستانش، خیلی حرفها بزنند! اما همین احمد قدیانی بَد!!!، سر قضیه ی اردویی که می خواستیم برگزار کنیم و رئیس دانشکده، نامه ی توهین آمیزی نسبت به دانشجوهای دانشکده نوشته بود و به امور فرهنگی داده بود، خیلی شاکی شده بود و ما رو خبر کرد و رفتیم پیشش. نامه رو به ما نشون داد. شبنم، دبیر شورا، اونجا با خوندن متن نامه گریه کرد! من و پژمان هم بودیم، فکر کنم کورش هم بود. خیلی عصبانی شده بودیم. نامه رو از احمد گرفتیم و به سرعت، توی دانشکده به همه خبر دادیم که در اعتراض به این توهین، فردا دانشکده تعطیله! نامه رو کپی کردیم و صبح توی دانشگاه پخش کردیم. یک روز دانشکده رو تعطیل کردیم و با پخش اون نامه، چنان آتشی به پا شد، که رئیس دانشکده، اون روز سمت دانشکده هم نیومد! از هفته ی بعد، توی دانشگاه شلوغ پلوغ بود. آرمین سلماسی و دوستانش، توی نشریاتشون، خیلی راحت دروغ می گفتند و شروع مشکلات رو از طرف احمد قدیانی اعلام کردند و وقتی هم با اعتراض ما رو به رو شدند، حرفهای بی ربط و توهین آمیزی زدند و کار خودشون رو کردند. اینکه اسم آرمین سلماسی رو دائم می برم، به این خاطره که اون روز، پشت میز اون نشریات، بیشتر از همه چهره اش و حرفهای توهین آمیزش یادم مونده. همون روزها، انتخابات انجمن رو غیرقانونی اعلام کردند و انجمن رو منحل کردند. هدفم از گفتن این جریان، این بود که افراد معقولی مثل احمد قدیانی بودند – نمیگم هستند چون احمد دیگه مسئولیتی نداره و جای احمد رو به یه مشت بچه ی جوگیر خودبزرگ بین داده اند – که با تمام کارهایی که قبلاً کرده بودند و یا یه سری اعتقاداتی که داشتند و دارند – و خیلی از ما، اون اعتقادات رو قبول نداریم، هنوز در دانشگاه بودند و میانه رو و مفید بودند و البته افراد تندرو و از دید من بی منطقی مثل آرمین سلماسی بودند که همه چیز رو یکطرفه می دیدند!

هر چی بیشتر پیش رفتیم، با اخراج و احضار و بازداشت و تعلیق و مجازات بچه ها، خواسته ها روز به روز رادیکال تر شد و حالا رسیدیم به جایی که، وقتی قراره اعتراضی بشه، پلاکاردهای قرمز سوسیالیست ها و چپ های دانشگاه بالا میره و البته هیچ منطقی رو هم نمی پذیرند و کار خودشون رو میکنند و بیشتر از قبل، به بسته شدن فضای دانشگاه دامن می زنند.

شخصاً در مورد خیلی از افراد، نگاه تند و یکجانبه ای داشتم و هنوز هم در مورد خیلی ها اینطور هستم و البته دارم سعی می کنم که این دید رو عوض کنم. اما توی این مدت ۶-۷ ماهی که هفته نامه ی «شهروند امروز» رو میخونم، واقعاً دارم یاد میگیرم که از قبل قضاوت نکنم و بیشتر بخونم و کمتر حرف بزنم و داوری کنم. مطالب ویژه نامه ی نوروزی «شهروند امروز»، خصوصاً مصاحبه اش با «فرهاد رهبر»، رئیس سابق مرحوم سازمان مدیریت و برنامه ریزی و رئیس فعلی دانشگاه تهران، خیلی روی من تأثیر گذاشت. در مورد آقای «رهبر»، خیلی بد و یکطرفه فکر می کردم و تقریباً ازش خوشم نمیومد یا در واقع بدم میومد، اما حالا حداقل دیگه ازش بدم نمیاد و وقتی به کارهایی که کرده بود، فکر میکنم، غصه می خورم که چرا همیشه همه رو با یه چشم می بینم و به یه چوب می رونم! فعلاً چند وقته که دارم تمرین میانه روی می کنم!

یا وقتی مصاحبه های «عماد افروغ» رو میخونم، با خودم فکر میکنم که «درسته که خیلی از اعتقاداتش رو قبول ندارم، اما حرفهای منطقی زیادی هم میزنه که واقعاً درسته و قبولشون دارم، پس بهتره چیزهای خوب رو بیشتر ببینم تا موارد بد رو!»

به نظرم این مشی میانه روی که «شهروند امروز» در پیش گرفته، یکی از مهم ترین دلایلیه که روز به روز به خوانندگانش اضافه میشه. میشه گفت که این گروه، کار بزرگی دارند میکنند و حرف زدن و تحمل کردن رو دارند به بهترین نحو آموزش میدند.

شاید میانه روی، همراه با محافظه کاری بشه، اما این محافظه کاری، خیلی هم بد نیست! چون محافظه کاری با سکوت نیست، محافظه کاری معقول تری به نظر میاد!
باید سعی کنیم به آدمهای میانه روی که دارای قدرت هستند، بیشتر اعتماد کنیم و مطمئن باشیم که نتیجه ی خوبی میگیریم. همه رو به یه چوب نزنیم!
———————————

پانوشت: می دونم که با خوندن چند مطلب اخیر من، می خندید و میگید که من شدم تریبون تبلیغ شهروند امروز! اما خدا وکیلی یک بار هم که شده، مطالب مختلفش رو بخونید و خودتون قضاوت کنید. من که برای جلوگیری از رادیکال شدن خواسته ها و اعتقاداتمون، حاضرم تریبون تبلیغاتی خیلی ها بشم و بحث کنم و حرف بزنم! شما رو نمی دونم!

پلی تکنیکی های دربند

دست از سر دانشجویان مظلوم پلی تکنیک بردارید!

چرا با دستگیری هادی قابل، دبیر شورای مرکزی جبهه ی مشارکت [که برای بار هزارم میگم با اکثر مؤسسین و اعضاش شدیداً مشکل دارم]، اینهمه مطلب نوشته میشه، اینهمه اعتراض میشه، مراجع قم موضع گیری میکنند؟ چرا وقتی عبدالله مومنی دستگیر میشه، صدای همه درمیاد و توی وبلاگهاشون همینطور عکس مومنی رو میگذارند؟ پس چرا در مورد بچه های پلی تکنیک دیگه کسی جز پلی تکنیکی ها چیزی نمیگه و نمی نویسه؟ اگه دستگیری و زندان بده، برای همه بده!