بایگانی دسته: جامعه

آنچه در جامعه می بینم

روند جدید برخورد با دانشجویان

توی چند وقت اخیر که دائم خبر ممنوع الورود شدن، احضار و برخورد و دستگیری دانشجویان رو میخونم و میشنوم، خصوصاً از ترم پاییز ۸۷ به بعد، یه نکته ی جالبی توی خبرها هست: دانشجویان دانشگاه ها هر حرکتی توی دانشگاه انجام میدند، هر اعتراضی میکنند و مدیر مسئول هر نشریه ای (البته نشریات بسیار بسیار اندکی که باقی مونده اند) که قراره باهاش برخورد بشه، به جای کمیته ی انضباطی و حراست دانشگاه، مستقیماً به دادگاه انقلاب یا وزارت اطلاعات احضار میشند! این خبر رو بخونید: احضار و بازداشت دانشجویان ادامه دارد: ۱۰۰دانشجو دانشگاه تهران احضار و ۳ دانشجو بازداشت شدند

حداقل اوائل دولت نهم، هنوز اینقدر علنی با دانشجوها، اونهم توی دانشگاه و در ارتباط با دانشگاه برخورد نمیشد! خیلی جالبه

درود بر آزادی (۲)

گرچه بسیاری از آزادیخواهان ایرانی به ناحق در بند هستند، اما آزادی هر یک از آنها شادی زاید الوصفی در وجودم می افکند. لحظاتی پیش در سایت خبری نوروز خواندم که «سمیه توحیدلو آزاد شد». خوشحالم از این خبر و امیدوارم روزی برسد که هیچ آزادیخواهی در ایران در بند نباشد.

به امید رهایی همه ی آزادیخواهان در بند، خصوصاً «محمدرضا جلایی پور»

درود بر آزادی (۱)

آزادی «من»، یکی از بهترین خبرهایی بود که این روزها منتظرش بودیم و شنیدیم! خیلی خوشحال شدیم. «آسمان» ات امروز سبزِ سبز بود. شادِ شاد! شادی اش، شادترمون کرد.

«من»! امروز پشت تلفن بهت گفتم افتخار مایی. اینجا هم میگم که تو و امثال تو، افتخار ما و این مملکتید.

امیدوارم دیگه هیچوقت غم دوستانمون رو نبینم

به امید رهایی همه ی آزادیخواهان در بند

مسائل زندگی

گُه ترین مسئله ی زندگی من، درس خوندنه! دقیقاً به همین شدت و با همین لفظ: «گُه ترین»!

توی دوره ی لیسانس، درس میخوندم (به نوبه ی خودم البته) بیشتر نمره هام بالاتر از ۱۵ و ۱۶ نمیرفت! همیشه هم یه سری استاد و یه سری درسها بودند که در کل تِر میزدند به معدل و در نهایت معدلم میشد ۱۳ و خرده ای! درس هم نمیخوندم نمره هام همه توی حدود ۱۳ میشد و معدلم باز میشد ۱۳ و خرده ای!

حالا هم توی دوره ی فوق لیسانس، یه ترم تمام کم خوابی کشیدم تا تمرین هامو کامل و به موقع تحویل بدم، گزارش مقاله آماده کنم، به موقع برم سر کار و کسری کار نداشته باشم، در نهایت میبینم از ترم قبل که تلاش کمتری کردم نه تنها وضعیت نمره هایی که تا الآن اعلام شده و وضعیت پیشرفت پروژه هام بهتر نشده، که به نظر میرسه نتیجه ی این ترم خیلی خیلی بدتر از ترم پیش بشه! البته ترم پیش هم وضعیت خوبی نداشتم! وضعیت انتخابات و روحیه ی خراب بعد از اون و بهم خوردن برنامه ی امتحانات هم قوز بالای قوز شد البته!

کلاً آدمی نیستم که برای پایین شدن نمرات یا نمره گرفتن دلم بسوزه، طوری که توی دوره ی لیسانس حاضر نبودم برای ۰/۵ نمره، مثل خیلی های دیگه آویزون استاد بشم! اما دلم به حال کم خوابی ها و فشارهایی که طول ترم متحمل شدم میسوزه! دلم میسوزه برای لحظاتی که میتونستم استراحت کنم، فیلم ببینم، گردش برم، کتاب بخونم و بی دغدغه باشم، اما برای کار مزخرفی به نام تحصیل تلفشون کردم! حالم از هر چی درسه بهم میخوره!

و ندای خدا بزرگ است

و هر شب، همچنان فریادهای «الله اکبر»، بیشتر از شبهای قبل در خیابانهای شهر من می پیچد. و من هر شب، به مردم شهرم، به مردم کشورم امیدوارتر میشوم. امیدوار به اینکه به زودی روزی خواهد رسید که این مردم، جامه ی سیاه خرافه و کوته فکری را کنار بگذارند. این روز، ممکن است یک سال بعد، ۱۰ سال بعد یا حتی خیلی بیشتر باشد، اما من باز هم به مردم شهر و کشورم امید دارم.

اما نمی دانم این خدایی که مردم، هر روز و هر شب صدایش میزنند و ناله و نفرین هایشان به بانیان و جانیان رخدادهای اخیر «ایران» را از طریق او اعمال می کنند، آیا صدای این مردم را می شنود؟ آیا دل بستن خشک و خالی به خدایی که انگار در این نزدیک نیست! مؤثر است؟ نمی دانم چه می شود!

فقط می دانم که مسئولیت ما سنگین تر از قبل شده. مسئولیت خبر رسانی و آگاهی بخشی نسبت به آنچه این روزها بر «ایران» ما می گذرد، جدی تر از قبل شده. تا همین چند وقت پیش، دیگر داشت حالم از «وطن»، از «وطن دوستی»، «عِرق ملی» و الفاظ مشابه بهم میخورد. اما این روزها، حداقل می توانم این الفاظ را تحمل کنم. شاید روزهایی دیگر بیایند و من، دوباره از این الفاظ خوشم بیاید.

می دانم که «میر» ما شَرَفَش را نفروخت، هنوز هم نفروخته و نخواهد فروخت. می دانم به رایی که «میر حسین» دادم، بیشتر از قبل افتخار می کنم.

«میرحسین»! برای آگاهی بخشی به جامعه، بیش از پیش کنارت هستیم.

باز هم هزینه برای دانشجو

نمیدونم باید چی بنویسم! نمیدونم چطور از خونهایی که این روزها به ناحق ریخته شده و میشه بنویسم! خونهایی که برای مثلاً تکریم و حفظ خون کسانی که جون به کف، وارد کارزار جنگی ۸ ساله با متجاوزین به کشورشون شدند، ریخته میشند. همونهایی که اگر الآن بودند، حداقل اکثرشون راضی به اینهمه وحشیگری و دروغ و تزویر نبودند. این رو من نمیگم! این رو می تونید از خیلی از کسانی که نزدیکترین عزیزانشون رو توی جنگ از دست داده اند بپرسید. همونطور که من از پدرم بارها و بارها درباره ی عموی ۱۸ ساله ام پرسیده ام!

دوشنبه ی این هفته، دانشجویان مظلوم و بیگناهی که مخالف سوء استفاده ی سیاسی یک جریان خاص از خون فرزندان این مملکت هستند، توی پلی تکنیک، به خون کشیده شدند. ۷۰ نفر دستگیر شدند، ۲۵ نفرشون روانه ی اوین! خبرها و عکسها و فیلمهاش رو میتونید توی خبرنامه ی انجمن پلی تکنیک ببینید (البته در حال حاضر اکانت سایت خبرنامه از سوی میزبان (هاست) سایتشون تعلیق شده!). محسن هم در مورد برخی اتفاقات پیش اومده نوشته. آخرین حرف محسن …

بغض گلوم رو فشار میده. اینهمه هزینه برای چی؟ برای کی؟ این عکس رو ببینید:

دانشجویانی که برای پیشبرد اصلاحات بیشترین هزینه رو دارند متحمل میشند، کمترین حمایتی رو از مدعیان اصلاحات پشت سرشون نمی بینند! دریغ از یک بیانیه! دریغ از یک خبر در روزنامه های به اصطلاح اصلاح طلب! اون زمان که جنگ بود، همینها که امروز سکوت کرده اند، فریاد شهادت طلبی و حفظ اسلام و مبارزه با ظلم سر داده بودند، اما امروز همه از روی عافیت طلبی، از بین رفتن دین رو فراموش کرده اند. اینهمه ظلم رو فراموش کرده اند. کاری می کنند که آدم از همه ی حرفهاش پشیمون و از دلخوشیهاش ناامید بشه …

آقای خاتمی! از شما انتظار داریم در سخنرانی های این روزهایتان، حداقل اشاره ای به اینهمه جفا که به دانشجویان می شود بکنید! اما احتمالاً باز هم سکوت و سکوت و سکوت و باز هم هزینه برای دانشجویان …

فقط روابط عمومی انجمن پلی تکنیک بیانیه ای داده که از اینجا میتونید بخونید.

نمیدونم کی قراره این بساط تموم بشه؛ اینهمه خشونت، اینهمه دروغ …

——————————————————————————–

پانوشت ۱: مثلاً امروز میخواستم تا جایی که در توان دارم درس بخونم و تمرین و پروژه هایی که از ترم قبل مونده و با تمرینهای ترم جدید قاطی شده رو بنویسم که تا آخر هفته ی دیگه، این فشار باقیمونده رو رد کنم. اما اونقدر وضعیت روحیم بهم ریخته است که دیگه توانی واسم نمونده!

پانوشت ۲: میدونم که نوشته ام خیلی احساسی شد، اما کاریش نتونستم بکنم. بغضهایی بود که باید بیرون میریخت! از بقیه ی دوستانی هم که این مطلب رو خوندند میخوام که یه مطلبی حتی کوچیک در این مورد توی وبلاگشون بنویسند. ضمناً من اسم وبلاگمون رو مجدداً به «تا رهایی دانشجویان دربند» تغییر میدم! اینها تنها کارهایی هستند که از دست من برمی آیند! اگر شما هم فکر میکنید فایده ای داره، این کار رو انجام بدید و دیگران رو هم به این کار دعوت کنید!

کاش خاتمی نیاید …

کمپینی برای دعوت از خاتمی برای حضور در انتخابات راه اندازی شده، خیلی ها هر روز به سراغ خاتمی می روند تا او را مجاب کنند که وارد انتخابات شود، طرفداران دولت شدیداً از حضور خاتمی در انتخابات ترسیده اند و با آخرین توانشان مشغول تخریب و پرونده سازی برای خاتمی هستند! اماخاتمی خودش خیلی ابراز تمایل به بازگشت به قدرت ندارد. خیلی نامردی دیده، «بد اخلاقی انتخاباتی» را تحمل کرده، آنهمه فشار و بحران را تحمل کرده، در عرض ۸ سال برف سنگین و سفیدی روی موهایش نشسته که ناشی از آنهمه فشار بوده، اما در نهایت هم گفته که اگر مردم بخواهند از آبروی خودش هم میگذرد و وارد گود انتخابات میشود.

اما با این وضعیت وخیم اقتصادی، با این افتضاح روابط بین الملل و سیاست خارجی، با این ریشه دوانی های شدید نو دولتیان نهم در تمام سازمانها، با وجود رقبایی که برای حفظ قدرت حاضرند هر کاری بکنند (نمونه اش جناب جنّتی که در نماز جمعه گفته بود که ریاست جمهوری را دو دستی تقدیم عده ای نخواهند کرد!)، و از همه مهمتر، با وجود مردمی که وقتی در مورد خاتمی و دوران خاتمی صحبت میکنیم و از ثبات و آرامش در همه ی زمینه ها در آن زمان حرفی به میان می آوریم، هیچ تفاوتی بین آن و سال ۸۴ به بعد قائل نیستند؛ با وجود مردمی که برای دخیل بستن، به «امام زاده ی سیار» هجوم می آورند (و این، فقط نمونه ای از عقب ماندگی فرهنگی، ذهنی، مذهبی و انسانی آنهاست!) و با وجود مردمی که هر چه فضا بسته تر می شود، راحت تر پا پس می گذارند، بهتر نیست خاتمی خود را هزینه نکند؟ برای که؟ برای چه؟

اگر خاتمی بیاید، بعید نیست که نو دولتیان به سایر محافظه کاران فشار بیاورند که همه پشت احمدی نژاد صف بکشند (و خوب میدانیم که با تمام انتقادات و در واقع جنگ زرگری که با نو دولتیان دارند، به سادگی آب خوردن این کار را میکنند!) و آن وقت است که جناح حاکم، باز هم با تمام قوا وارد انتخابات می شود و خاتمی را به کاخ ریاست جمهوری راهی نخواهد بود!

به نظرم بهتر است خاتمی یک دوره صبر کند و دیگر اصلاح طلبان را هم به این صبر دعوت کند و با فرد معقولی از جناح راست ائتلاف کنند و خودشان مستقیم مسئول دولت نشوند! کمی اوضاع مملکت آرام تر بشود، آن وقت خاتمی بیاید و کم کم به آشفتگی ها سامانی بدهد!

اگر در این آشفته بازار، خاتمی (یا هر اصلاح طلب دیگری) به میدان بیاید و دولت (و نه قدرت!) را هم به دست بگیرد، باید چهار سال تلاش کند تا فقط بخشی از مخروبه ی بجامانده از نو دولتیان نهم را صاف کند! آن وقت است که هر روز فریاد «وا اسلاما» و «وا مردما»!! از نهاد کیهانی های عزیز بلند می شود که ببینید خاتمی و اصلاح طلبان با مملکت چه کردند! و همان مردم «…» هم تأیید میکنند که: «این هم از خاتمی تان! دیدید هیچ غلطی نتوانست بکند!»

کاش خاتمی نیاید! اما اگر بیاید، انتخابی جز او نخواهم داشت و تمام تلاشم را خواهم کرد تا از بین اطرافیانم هم برایش رأی جمع کنم!

دانشکده ی کامپیوتر دانشگاه امیرکبیر و کشور ایران

بالاخره دوشنبه ی این هفته و با زحماتی که آزاده توی این چند وقت اخیر (خصوصاً دو هفته ی اخیر) متحمل شد، از دوره ی کارشناسی فارغ التحصیل شدم. فارغ التحصیل از جایی که ۵ سال از بهترین روزهای عمرم رو توی اون گذروندم: «دانشکده ی مهندسی کامپیوتر و فناوری اطلاعات دانشگاه صنعتی امیرکبیر». جایی که شدیداً بهش علاقمند بودم، اما این اواخر آنقدر توش اذیت شدم و اذیت شدن دیگران رو دیدم که به شدت ازش متنفر شدم!

داشتم فکر میکردم که دانشکده ی کامپیوتر امیرکبیر، چقدر شبیه کشورمونه!

با اونهمه استعدادی که توی دانشکده بود، هیچوقت نتونست مثل جاهای دیگه که امکانات کمتر (اما استعدادهای مشابهی) دارند (مثل همین دانشکده ی کامپیوتر شریف که امکاناتش خیلی ضعیف تر از امیرکبیر هست) جلوه کنه و اسم و رسمی مشابه اونها برای خودش دست و پا کنه! درست مثل کشور ایران و کشور ترکیه یا مالزی یا خیلی کشورهای دیگه!

اکثریت کسانی که در دانشکده ی کامپیوتر امیرکبیر قدرت رو در دست دارند (استادان)، کمترین لیاقتی برای داشتن این قدرت ندارند! ضمن اینکه شدیداً به دانشجویان ظلم میکنند و در نهایت هم کلّی سر دانشجویان منّت میگذارند! درست مثل کشور ایران و دولت نهمی ها!

در بین کسانی که در دانشکده کامپیوتر امیرکبیر قدرت رو در دست دارند، هستند کسانی که خیرخواه هستند و آدمهای خوبی هستند و به دانشجوها کمک میکنند، اما معمولاً اونقدر قدرتشون محدود شده که کار زیادی نمیتونند بکنند! مثل کشور ایران و برخی از دوم خردادی ها!

یکی از کسانی که سالهای سال هست که در دانشکده کامپیوتر امیرکبیر در قدرت قرار داره، یکی از پست های حساس و مهم دانشکده رو در اختیار داره (معاونت مالی – اداری) و به محض اینکه حسن نیتتون رو بهش ثابت کنید، تا جایی که در توان داره بهتون کمک میکنه! قدرتش هم اونقدر زیاد هست که در خیلی موارد بتونه جدا از بقیه ی دانشکده، کار شما رو راه بندازه! درست مثل کشور ایران و شخصی مانند هاشمی رفسنجانی! البته به نظرم تفاوت هاشمی و مهندس عبدی در این بود که (حداقل ما) بدی از مهندس عبدی ندیدیم و همیشه کسی بود که روی کمکش حساب میکردیم!

اکثریت دانشجویان دانشکده کامپیوتر امیرکبیر، افرادی بی خیال و بی بخار بودند که حتی حاضر نبودند برای ساده ترین حقوق خودشون بجنگند و روز به روز هم پَسرَفت میکردند! درست مثل کشور ایران و مردمش!

افرادی هم در دانشکده کامپیوتر امیرکبیر بودند که اگر نبودند، ۵ سال تحمل اونجا برای خیلی ها سخت میشد! بهترین دوستان ما از بین این افراد بودند و شدیداً هم دوستشون داشتیم و تنها دلیل تحمل دانشکده، اونها بودند (حداقل برای من!). درست مثل کشور ایران و خانواده و نزدیکان و دوستانمون!

روزی که فهمیدم دیگه لازم نیست زندگیم رو در دانشکده ی کامپیوتر امیرکبیر ادامه بدم و برای تحصیل در دوره ی کارشناسی ارشد میتونم برم به جایی که حداقل اکثر استادهاش شخصیت دارند و برای دانشجو ارزش قائل هستند، خیلی خوشحال بودم و یکی از بهترین روزهای زندگیم بود! درست مثل آینده ای نزدیک که روز خروج ما از ایران فرا میرسه و میریم یه جایی که لازم نیست اینهمه فشار بی دلیل رو در کنار فشارهای درسی و کاری (که همه جای دنیا هست) تحمل کنیم!

شوک ضعیف و مشکوک (۳)

اول: تأکید بر مرگ گرایی؛

در مستند «شوک» علاوه بر تأکید بر مسائل جنسی، بر مرگ گرایی و ترویج مرگ توسط گروه های متال و راک نیز تأکید فراوانی شد. صدا و سیما حاضر به پخش بخشهایی از شوهای تلویزیونی مرلین منسون و گروه متالیکا و یک گروه دیگر (که نامش خاطرم نیست) شد و تنها بخشی حدوداً ۴-۵ ثانیه ای از تک آهنگهای این گروه ها را در مورد مرگ پخش کرد. در اینکه برخی از گروه های متال (و نه رپ!) از مرگ میخوانند (مانند گروه های Black Metal)، هیچ شکّی نیست، اما در این بین سؤالاتی پیش می آید:

۱- در کشور ما، با اینهمه فشار در طول زندگی، آیا یک شهروند واقعاً چیزی از «زندگی» میفهمد که از صحبت از «مرگ» انتقاد میکنیم؟ زندگی میکنیم یا زنده گی؟ اینهمه آمار خودکشی (بخصوص در بین جوانان) نشان از زندگی دارد؟ بهتر نیست شرایطی فراهم شود که جوانان طعم زندگی را بچشند؟ طوری که به مرگ فکر نکنند و جذب چنین موسیقی هایی نشوند؟ اگر یک جوان، از زندگی اش لذّت ببرد، چه دلیلی دارد که به مرگ فکر کند؟ اینهمه فشار که از طرف خانواده ها (تحت القائات مختلف نظیر تعصّب یا حتّی مذهبی خشک و پوسیده) به جوانان وارد میشود، خودش باعث سوق دادن جوانان به سمت ناامیدی و مرگ میشود!

۲- مگر نه این است که در موسیقی های مذهبی ما، دائم از مرگ و آخرت و پشت کردن به دنیا صحبت می شود؟ این مسئله را با عدم دلبستگی و وابستگی به دنیا توجیه نکنیم و واقع بینانه تر نگاه کنیم! اینکه به هر بهانه ای مراسم عزاداری برپا می شود و از مرگ و مرگ و مرگ سخن گفته می شود، اینکه برنامه های صدا و سیما دائم غصه و غم و مرگ روایت میکنند و چندین مثال اینچنینی، نشاندهنده ی این نیست که تعمیق و ترویج تفکر مرگ گرایی در بین بخشهای زیادی از مسئولین جایگاه ویژه ای دارد؟ وقتی خودمان همه را به سمت مرگ سوق می دهیم و مرگ را ترویج میکنیم، نباید انتظاری داشته باشیم جز چیزی که دارد اتفاق می افتد! البته معمولاً در این مواقع، گروهی آنطور که می خواهند عمل میکنند و در ظاهر نشان می دهند که با آن چیزی که تبلیغ میکنند مخالف هستند! اما …

دوم: انتقاد از وضعیت جامعه توسط گروه های رپ؛

اینکه در کشور ما هر گروهی که ساز مخالف بزند با انواع و اقسام برچسب ها روبرو می شود، یک امر بسیار طبیعی است. اصولاً موسیقی رپ هم یک نوع موسیقی انتقادی است. در بین گروه های مختلف داخلی که سبک موسیقی شان رپ است، گروه های زیادی هستند که موسیقی شان واقعاً ارزش لحظه ای شنیدن هم ندارد، امّا هستند گروه هایی که به نظرم از قدرت بالایی در فهم و ارائه موسیقی برخوردارند و موسیقی رپ را خیلی خوب فهمیده اند و روز به روز دارند بهتر هم می شوند.

سالها قبل گروه «سندی» را به عنوان تنها گروه موسیقی رپ ایرانی (خارج از کشور) می شناختم. انتقادات این گروه از وضعیت وخیم جامعه فوق العاده جذاب بود و با شنیدن آهنگهایشان، جامعه ی ایرانی کاملاً جلوی چشمانم تصویر میشد. انتقاد از وضعیت سربازی، وضعیت قبولی در دانشگاه ها، چند همسری، بیکاری و … این گروه را خیلی معروف کرده بود. هنوز هم از شنیدن آهنگهای این گروه لذّت می برم و پیشنهاد میکنم چند آهنگ معروف این گروه را پیدا کنید و حتماً گوش کنید! (در اولین فرصت اگر آهنگهای معروفشان را در آرشیو آهنگهایم پیدا کردم، برای دانلود در وبلاگ میگذارم!).

در ابتدای اوج گرفتن موسیقی رپ در داخل ایران، گروه های ارائه کننده ی این سبک موسیقی، نمایش قابل قبولی نداشتند و موسیقی شان معمولاً مبتذل و ترکیبی از فحاشی و حرفهای سخیف بود! شخصاً هم هیچ علاقه ای به شنیدن این موسیقی ها نداشتم! اما با گذشت زمان و افزایش گروه های رپ، موسیقی شان پخته تر شد و گروه ها و خوانندگانی وارد این عرصه شدند که رپ واقعی را ارائه کردند. خوانندگانی مانند یاسر (با نام مستعار «یاس») و سروش لشکری (با نام مستعار «هیچکس») موسیقی رپ اجتماعی-انتقادی را به شکل جدّی ارائه کردند و روز به روز بر طرفداران این نوع موسیقی افزوده شد. یاس با خواندن آهنگهایی در مورد وضعیت معیشت مردم و جوانان، مسائل پیش آمده پیرامون «زهرا امیر ابراهیمی» بازیگر سینما، دفاع از وطن و میهن پرستی و …، نشان داده که با تمام فشارها و محدودیتهایی که وجود دارد، هنوز هم می شود به موسیقی هایی از این دست امیدوار بود! من به عنوان کسی که به هیچ وجه علاقه ای به رپ داخلی نداشتم، اکثر آهنگهای جدید این دو را میپسندم و از شنیدنشان لذّت می برم. پیشنهاد میکنم آهنگهای جدید این دو خواننده را هم حتماً دانلود کنید و گوش کنید!

حرف آخر اینکه: ترس از تشکیل و پا گرفتن گروه هایی که می توانند در انتقاد از وضعیت نابهنجار جامعه پیشرو باشند و حرفشان را بدون لکنت و ترس بزنند، باعث می شود که چنین گروه هایی توسط برخی مسئولان پس زده شوند و برای جلوگیری از شکل گیری بیشتر چنین گروه هایی، حاضرند دست به هر کاری بزنند و مستندی سراسر دروغ و تظاهر برای تخریب چنین گروه هایی بسازند!

فضای باز، قطعاً به رشد و تعالی این نوع از موسیقی کمک زیادی خواهد کرد و به پاستوریزه شدن فضای حاکم بر سبک رپ کمک شایانی خواهد کرد.

———————————————————————–

پانوشت ۱: قطعاً خیلی پراکنده نوشتم. امّا میخواستم آنچه از این مستند در ذهنم باقی مانده بود را در این مطلب تمام کنم و بیشتر از این مطلب به درازا نکشد!

پانوشت ۲: برخی از دوستانی که مطالب قبلی را خوانده بودند، حضوری اعلام کردند که با نظراتم (خصوصاً در مورد مسائل جنسی و توهم توطئه) مخالفند و قرار شد در این مورد، یک بحث حضوری داشته باشیم! اما خواهش میکنم علاوه بر بحث حضوری، نظراتشان را اینجا هم بنویسند تا دیگرانی هم که سعادت زیارتشان را ندارم، وارد بحث بشوند و نظرشان را بدانم!